eitaa logo
انرژی مثبت😍
4.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
. در "" حسرت گذشته "" ماندن، چیزی جز از دست دادن امروز نیست؛ تو فقط یكبار *هجده ساله* خواهی بود ... یكبار *سی ساله* ... یكبار *چهل ساله* ... و یكبار *هفتاد ساله* ... در هر سنی كه هستی، روزهایی بی نظیر را تجربه می كنی، چرا كه مثل روزهای دیگر، فقط یكبار تكرار خواهد شد هر روز از عمر تو زیباست و لذتهای خودش را دارد، به شرط آنكه *زندگی كردن* را بلد باشی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
زود مخالفت کردم و گفتم:درامد ماشین مشخص نمیشه و خونه ناتموم میمونه…..بنظر من بهتره فقط روی خونه تمرکز کنیم،…. حرفمو زدم و رفتم بالا……اما از چهره و نوع حرف زدن ابوالفضل فهمیدم که ته دلش به ماشین راضیه ولی بخاطر من حرفی نمیزنه….. نیم ساعت بعدش اومد بالا و شروع به حرف زدن و قانع کردن من شد…..هر چی مخالفت کردم برام دلیل و برهان اورد و در آخر گفت:زهراجون…!!!ماشبن سنگین‌خودش یه سرمایه است مثل خونه…..با این تفاوت که توی خونه باید ساکن باشیم و هیچ سودی هم به ما نمیده ولی ماشین درآمد داره و هر سال هم گرونتر میشه….بنظر من برای اینده ی خودمون  هم خیلی خوبه…… گفتم:پس خونه چی میشه؟؟؟ گفت:قول میدم هر چی درآمد داشتیم  رو بچسبونم به خونه تا زودتر مستقل بشیم….. با حرفهایی که ابوالفضل زد راضی شدم و پول طلاها رفت برای ماشین سنگین……تا یه مدت هم دست از ساختن خونه برداشتیم به امید روزی که ماشین سوددهی داشته باشه….. خونه ی ما همچنان نصف و‌نیمه مونده بود که پسرعموی(عادل) ابوالفضل هم تصمیم گرفت زمینی که به اون رسیده بود رو شروع به ساخت کنه….. خونه ایی که میساخت دیوار به دیوار خونه ی ما بود….عادل خونشو تا جایی که خونه ی ما پیش رفته بود ساخت و منتظر موند….. ابوالفضل قول داده بودتا زودتر خونه رو تموم کنه  ولی خرج و‌مخارج اجازه ی پس انداز نمیداد برای همین چند سال گذشت……… هفتمین سال ازدواجمون بود که دوباره باردار شدم…..…با جواب مثبت آزمایشم  یه نگرانی خاصی بابت سلامتی بچه به دلم افتاد و تحت نظر پزشک قرار گرفتم…. دکتر وقتی معاینه ام کرد و آزمایشات رو دید با اطمینان گفت:هیچ مشکلی ندارید و بچه هم سالمه….. با شنیدن این‌حرف دکتر انگار دنیارو بهم دادند و برگشتم خونه…..چه حس خوبی بود…..زندگی عاشقانه همراه با دو تا بچه ی سالم….. وقتی چهار ماهه شدم برای سلامت و تعیین جنسیت رفتم سونوگرافی…. الان که اینو تعریف میکنم چشمهامو بسته ام اون روز رو تجسم میکنم….روی تخت دراز کشیده بودم و مانتیتور عکسهای متحرکی رو نشون میداد و منم برای خودم ذکر میگفتم که یهو خانم دکتر گفت:بچه ات پسره…..!!! بچه ام پسره….!!؟؟؟یه پسر سالم…….!!!….از خوشحالی بدنم کر گرفت ….انگار که سلولهای بدنم تک تک برای خودشون خوشحالی میکردند،…..(خدا قسمت همه ی خانمها بکنه…..جنسیت فرقی نداره ،خدا یه بچه ی سالم برای همه عطا کنه)………. با خوشحالی وصف ناپذیری برگشتم خونه…..از این خبر هممون خوشحال بودیم…..خوشحالی و شادی من  بیشتر بخاطر سالم بودنش بود،،،اما بقیه چند درصدی بخاطر پسر بودنش….. ابوالفضل که از خوشحالی، نمیدونست چیکار کنه….بقدری خوشحال بود که تصمیم گرفت هر چه زودتر ساخت خونه رو تموم کنه و خیلی زود با پسرعموش هماهنگ کرد و همزمان شروع کردن به ساختن…. بهترین لحظات زندگیمونو بود…..هر پولی دستش میومد سریع مصالح میگرفتند و بنا میاوردند و کار رو ادامه  میدادند…… بعد از چند ماه پسرم بدنیا اومد و شد شیشه ی عمرم….. شباهت زیادی به خواهرش غزاله داشت،درست مثل اون موهای بور و چشمهای سبزرنگ…..بقدری خوشگل بود که زمان زایمان تمام پرسنل بیمارستان دورش جمع شده بودند و نگاهش میکردند….. من که برای بارداری منع شده بودم حالا دو تا بچه ی سالم و خوشگل داشتم….تنها مشکلم محل زندگیمون بود چون واقعا برای زندگی چهار نفر خیلی کوچیک بود….. به هر سختی که بود، طی هفت ماه (ماهگی پسرم(علی)به خونه ی خودمون اسباب کشی کردیم….. از یه طرف  برای خونه ی جدید وسایل و فرش و غیره کم داشتیم و از طرف دیگه جهیزیه ام قدیمی و  از مد افتاده بود اما کم کم و به برکت وجود بچه ها ،یکی یکی وسایل رو عوض کردیم و کمبودهارو هم خریدیم….. واقعیتش این هشت سال واقعا از نظر مالی صفر بودیم و برای جبران کمبودها خودم هم  خیاطی میکردم و ریال به ریالشو جمع میکرد و همه رو میدادم به ابوالفضل تا کمک خرج خونه باشم………… حتی یه  روزها بود که گاهی وقتها دلم هوس بستنی و یا خوراکی میخواست اما برای اینکه پول بیشتری جمع کنم خودمو از خوردن این نوع خوراکیها منع میکردم تا کمک به زندگیم کرده باشم….. ادامه در پارت بعدی 👇
. مزه شادیها به طعم غم های گذشته است!،گاهی باید قدر غم ها را دانست زیرا این غم ها هستند که به شادی ها طعم میدهند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. زیاد فکر کردن راجع به همه چیز آدم‌رو داغون میکنه، بعضی وقتا بذارید خودش اتفاق بیفته ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
زندگی همیشه عالی و کامل نیست .... اما همیشه همانی است که تو میسازی پس آن را به یادماندنی بساز و هرگز اجازه نده کسی خوشبختی تو را از توبگیرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
پل های پشت سرت را خراب نکن ! متعجب خواهی شد اگر بدانی بارها ناچار خواهی بود از همان رودخانه عبور کنی! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
همسرم بخاطر ساخت خونه ،خیلی چک داشت و برای همین تمام مشکلات مالی رو به جون خریدم تا عشقم سریع تر از زیر بار بدهی خلاص بشه…. فقط همین نبود،،،چون هنوز یادمه که اوایل ازدواح وقتی سرباز بود چه شبها که گرسنه نمیخوابیدم ولی خداروشکر و به برکت وجود بچه هام همشونو پشت سر گذاشتیم و کم کم وضع مالیمون روبراه شد………….. یادمه سال ۹۳یعنی ده سال پیش ،پدرشوهرم بابت ماشین سنگینی که یه دانگش بنام ابوالفضل بود ماهی دو میلیون به ما میداد و همزمان همسرم توی یه شرکتی ابدارچی بود و حقوق بگیر…. نمیدونم چرا ابوالفضل از کارش راضی نبود و در تلاش بود که یه کار بهتر و راحت تر با درآمد بالاتر پیدا کنه……. چند سال گذشت……تا اینکه یه شب وقتی  ابوالفضل اومد خونه با ذوق گفت:زهرا میدونی چی شده؟؟؟ با خنده گفتم:نه….علم و غیب که ندارم…..چی شده؟؟؟انگار خیلی خوشحالی….. ابوالفضل گفت:راستش امروز داشتم برای اقا مهندس چای میبردم که دیدم کسی توی اتاقش نیست،،نمیدونم مهندس کجا رفته بود…!؟؟وقتی دیدم کسی نیست با ذوق رفتم پشت میز روی صندلی اقا مهندس نشستم و ژست مهندسهارو به خودم گرفتم و داشتم الکی با کامپیوتر ور میرفتم که یهو مهندس داخل شد….. تا به خودم بجنبم منو پشت میزش دید و با اخم هر چی از دهنش در اومد بارم کرد…..مرتیکه پاک آبرومو برد و همه جمع شدند….. با ناراحتی گفتم:ای وا ….خاک بر سرم…..خب…..این مگه خوشحالی داره ؟؟؟؟ ابوالفضل گفت:صبر کن و تا آخرشو گوش کن …. با نگرانی گفتم:زودتر بگو …. گفت:توی همون سر و صدا و آبروریزی رییس شرکت  داخل اتاق اقامهندس شد و گفت:چه خبرتونه؟؟؟اینجا شرکته و ارباب رجوع میاد و میره….. اقامهندس با ناراحتی  براش تعریف کرد و از من بد گفت….. از ناراحتی با کف دست زدم روی اون یکی دستم و گفتم:وای وای….حتما اخراج میشی…..حالا از کجا کار پیدا کنی…..،؟؟ ابوالفضل خندید و گفت:تو هنوز شوهرتو نشناختی،..!!!…اقای رییس از تیپ و قیافه ی من خوشش اومد و گفت:از فردا تو منشی خودم میشی……باورت میشه؟؟؟ ماتم برد….. سرمو دادم بالا و گفتم:خدیااااا شکرت…..یعنی از فردا منشی هستی ؟؟؟ گفت:اررره …..اقای رییس گفت که تا به حال آبدارچی به این شیکپوشی و خوش هیکلی ندیدم…..ازم تحصیلاتمو پرسید و گفتم دیپلم ،گفت که منشی من بودن واقعا برازنده ی تو هست…………. خدایی هم همینطور بود و ابوالفضل قبل از اینکه از خونه بره بیرون همیشه لباسهای مرتب و اتو کشیده و عطر زده میپوشید و خیلی به نظافت شخصی خودش میرسید……زیبایی خدادادی هم داشت و همه جذابش میشدند…… به خواست خدا ابوالفضل شد منشی و حقوقش دو برابر و رفته رفته بیشتر هم شد و تونستیم یه ماشین بخریم……یه سمند صفر….. همچنان عاشقانه زندگی میکردیم و من تمام تلاشمو میکردم که با توجه به زمانه و مد روز پیش برم و برای همسر عاشقم یکنواخت و تکراری نشم…………. خب خداروشکر پول و خونه و ماشین و بچه و شغل خوب داشتیم و میتونستیم ازش استفاده کنیم………. هر چند ماه یک بار برای بچه ها و خودم و حتی ابوالفضل لباس نو میخریدم و موها و ظاهرمو متناسب با مد روز رنگ و درست میکردم…. عاشقانه های ما ادامه داشت تا اینکه پسرعموی ابوالفضل (عادل )هم با زن و بچه اش اسباب کشی کردند و اومدند خونه ی جدیدی که دیوار به دیوار ما ساخته بودند…… ما که حسابی پیشرفت کرده و توی چشم بودیم…….همه از عشقمون میگفتند و میدونستند که ابوالفضل بدون من جایی غذا نمیخوره….میدونستند من بدون ابوالفضل حتی خونه ی مامان اینا نمیمونم…..میدونستند که عاشقیم….یه عشق واقعی و چندین ساله….. ادامه در پارت بعدی 👇
مهربانی در ڪلام اعتمادبه‌نفس ایجاد می‌ڪند مهربانی در ذهن معنویت وڪمال ایجاد می‌ڪند ومهربانی در بخشش عشق ایجاد می‌ڪند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
هیچکس در هیـچ جای زمیـن بقچه ای همراهش نیست که برایمان حالِ خوب بیاورد... هنر این است بلد باشیم شاد باشیم و شادی بیافرینیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
انسانهای خوب همانند گلهای قالیند، نه انتظار باران را دارند و نه دلهره ی چیده شدن دائمی اند! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
محبت کردن به بعضی از آدما شبیه آب ریختن پای گلدان گل مصنوعیه!!... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
به بزرگی آرزویت فکرنکن به بزرگی کسی فکرکن كه قرارست آرزویت را بر آورده کند پس بزرگ آرزو کن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir