eitaa logo
انرژی مثبت😍
4.9هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.3هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی همیشه عالی و کامل نیست .... اما همیشه همانی است که تو میسازی پس آن را به یادماندنی بساز و هرگز اجازه نده کسی خوشبختی تو را از توبگیرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
پل های پشت سرت را خراب نکن ! متعجب خواهی شد اگر بدانی بارها ناچار خواهی بود از همان رودخانه عبور کنی! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
همسرم بخاطر ساخت خونه ،خیلی چک داشت و برای همین تمام مشکلات مالی رو به جون خریدم تا عشقم سریع تر از زیر بار بدهی خلاص بشه…. فقط همین نبود،،،چون هنوز یادمه که اوایل ازدواح وقتی سرباز بود چه شبها که گرسنه نمیخوابیدم ولی خداروشکر و به برکت وجود بچه هام همشونو پشت سر گذاشتیم و کم کم وضع مالیمون روبراه شد………….. یادمه سال ۹۳یعنی ده سال پیش ،پدرشوهرم بابت ماشین سنگینی که یه دانگش بنام ابوالفضل بود ماهی دو میلیون به ما میداد و همزمان همسرم توی یه شرکتی ابدارچی بود و حقوق بگیر…. نمیدونم چرا ابوالفضل از کارش راضی نبود و در تلاش بود که یه کار بهتر و راحت تر با درآمد بالاتر پیدا کنه……. چند سال گذشت……تا اینکه یه شب وقتی  ابوالفضل اومد خونه با ذوق گفت:زهرا میدونی چی شده؟؟؟ با خنده گفتم:نه….علم و غیب که ندارم…..چی شده؟؟؟انگار خیلی خوشحالی….. ابوالفضل گفت:راستش امروز داشتم برای اقا مهندس چای میبردم که دیدم کسی توی اتاقش نیست،،نمیدونم مهندس کجا رفته بود…!؟؟وقتی دیدم کسی نیست با ذوق رفتم پشت میز روی صندلی اقا مهندس نشستم و ژست مهندسهارو به خودم گرفتم و داشتم الکی با کامپیوتر ور میرفتم که یهو مهندس داخل شد….. تا به خودم بجنبم منو پشت میزش دید و با اخم هر چی از دهنش در اومد بارم کرد…..مرتیکه پاک آبرومو برد و همه جمع شدند….. با ناراحتی گفتم:ای وا ….خاک بر سرم…..خب…..این مگه خوشحالی داره ؟؟؟؟ ابوالفضل گفت:صبر کن و تا آخرشو گوش کن …. با نگرانی گفتم:زودتر بگو …. گفت:توی همون سر و صدا و آبروریزی رییس شرکت  داخل اتاق اقامهندس شد و گفت:چه خبرتونه؟؟؟اینجا شرکته و ارباب رجوع میاد و میره….. اقامهندس با ناراحتی  براش تعریف کرد و از من بد گفت….. از ناراحتی با کف دست زدم روی اون یکی دستم و گفتم:وای وای….حتما اخراج میشی…..حالا از کجا کار پیدا کنی…..،؟؟ ابوالفضل خندید و گفت:تو هنوز شوهرتو نشناختی،..!!!…اقای رییس از تیپ و قیافه ی من خوشش اومد و گفت:از فردا تو منشی خودم میشی……باورت میشه؟؟؟ ماتم برد….. سرمو دادم بالا و گفتم:خدیااااا شکرت…..یعنی از فردا منشی هستی ؟؟؟ گفت:اررره …..اقای رییس گفت که تا به حال آبدارچی به این شیکپوشی و خوش هیکلی ندیدم…..ازم تحصیلاتمو پرسید و گفتم دیپلم ،گفت که منشی من بودن واقعا برازنده ی تو هست…………. خدایی هم همینطور بود و ابوالفضل قبل از اینکه از خونه بره بیرون همیشه لباسهای مرتب و اتو کشیده و عطر زده میپوشید و خیلی به نظافت شخصی خودش میرسید……زیبایی خدادادی هم داشت و همه جذابش میشدند…… به خواست خدا ابوالفضل شد منشی و حقوقش دو برابر و رفته رفته بیشتر هم شد و تونستیم یه ماشین بخریم……یه سمند صفر….. همچنان عاشقانه زندگی میکردیم و من تمام تلاشمو میکردم که با توجه به زمانه و مد روز پیش برم و برای همسر عاشقم یکنواخت و تکراری نشم…………. خب خداروشکر پول و خونه و ماشین و بچه و شغل خوب داشتیم و میتونستیم ازش استفاده کنیم………. هر چند ماه یک بار برای بچه ها و خودم و حتی ابوالفضل لباس نو میخریدم و موها و ظاهرمو متناسب با مد روز رنگ و درست میکردم…. عاشقانه های ما ادامه داشت تا اینکه پسرعموی ابوالفضل (عادل )هم با زن و بچه اش اسباب کشی کردند و اومدند خونه ی جدیدی که دیوار به دیوار ما ساخته بودند…… ما که حسابی پیشرفت کرده و توی چشم بودیم…….همه از عشقمون میگفتند و میدونستند که ابوالفضل بدون من جایی غذا نمیخوره….میدونستند من بدون ابوالفضل حتی خونه ی مامان اینا نمیمونم…..میدونستند که عاشقیم….یه عشق واقعی و چندین ساله….. ادامه در پارت بعدی 👇
مهربانی در ڪلام اعتمادبه‌نفس ایجاد می‌ڪند مهربانی در ذهن معنویت وڪمال ایجاد می‌ڪند ومهربانی در بخشش عشق ایجاد می‌ڪند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
هیچکس در هیـچ جای زمیـن بقچه ای همراهش نیست که برایمان حالِ خوب بیاورد... هنر این است بلد باشیم شاد باشیم و شادی بیافرینیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
انسانهای خوب همانند گلهای قالیند، نه انتظار باران را دارند و نه دلهره ی چیده شدن دائمی اند! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
محبت کردن به بعضی از آدما شبیه آب ریختن پای گلدان گل مصنوعیه!!... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
به بزرگی آرزویت فکرنکن به بزرگی کسی فکرکن كه قرارست آرزویت را بر آورده کند پس بزرگ آرزو کن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
اینم از سرگذشت خوبی که من داشتم….سرگذشتی که با عشق آغاز شد و با عشق و پیشرفت ادامه داشت اما……. بنظر من هیچ کسی کل زندگیش خوب ‌وخوش نیست چون زندگی منم بعد از ۱۵-۱۶سال ،درست وقتی که سختیها و‌مشکلات مالیمون تموم شده بود از این رو به اون رو شد….. خوب یادمه که چهار ساله پیش وقتی که عادل زندگیشو اورد به خونه ی دیوار به دیوار ما همه چی عوض شد………….. یه هفته بعد از اینکه اسباب و اثاثیه اشونو جابجا کردند یه شب ،قبل از شام من کنار ابوالفضل نشسته بودم که یهو گوشیش زنگ خورد…. ابوالفضل گوشیشو برداشت و مخاطب رو نگاه کرد و گفت:عه….عادله….. گفتم:یعنی چیکار داره؟؟؟ گفتم:نمیدونم…… تماس رو برقرار کرد و بعداز سلام و خداقوت و احوالپرسی،، ابوالفضل گفت:کار واجبی داری؟؟؟باشه بعد از شام میام……..آخه زهرا شام پخته……باشه باشه…… تا گوشی رو قطع کرد به چهره اش خیره شدم تا ببینم عادل چیکار داشت…. ابوالفضل بلند شد و گفت:نیم ساعتی برم اونور،….زود میام….. گفتم:اگه کمک میخواهند منم بیام……!؟ ابوالفضل گفت:نه…..یه دورهمی مردونه است…..عادل گفت که منم برم…..دورهم یه‌چایی میخوریم و زود برمیگردم….. گفتم:میخواستم شام رو بکشم…. گفت:شما بخورید ….من وقتی برگشتم میخورم……… گفتم:نه….منتظرت میمونیم…… ابوالفضل سر شب رفت و تا دیروقت نیومد…..خیلی نگرانش بودم اما نمیخواستم به گوشیش زنگ بزنم و عادل و بقیه بهش زن ذلیل بگند برای همین شام بچه هارو دادم و خوابیدند،….. اون شب برای اولین بار تا صبح چشم روی هم نزاشتم،….چند بار از پنجره و اطراف خونه نگاه وگوش کردم ….. وقتی صدای خنده هاشونو شنیدم،،خیالم راحت شد و چند دقیقه ایی چشمامو بستم و خوابم برد…… با صدای باز شدن در زود از جام بلند شدم ودیدم بیست دقیقه ایی خواب بودم…..سمت در ورودی رفتم و دیدم ابوالفضل اومد… چشمها و صورتش از حالت طبیعی خارج شده بود و یه طوری بود…..بنظرم اومد که چیزی مصرف کرده…..سعی کردم به روش نیارم و گفتم:ابوالفضل چقدر دیر کردی؟؟؟؟شب رو اونجا خوابیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ابوالفضل  با لحن خاصی که انگار زبونش نمیچرخید گفت:نه….هیچ کسی نرفت ،منم موندم …..بد بود اگه من برمیگشتم،شاید عادل ناراحت میشد…………. گفتم:باشه….صبحونه میخوری؟؟ گفت:ننننههههه…..میخواهم ،بخوابم….. رفت اتاقش و خوابید……. عصری با صدای موبایلش بیدار شد….از حرفهاش متوجه شدم که پشت خط عادل هست،…. ابوالفضل سریع دوش گرفت و یه چیزی خورده و نخورده گفت:من میرم خونه ی پسرعموم….. این بار اعتراض کردم و گفتم:ابوالفضل …!!!دیشب اونجا بودی…!!!نمیشه که هر شب هرشب بری…!!!!! ابوالفضل برای اینکه توی تیررس نگاهم نباشه سرشو پایین انداخت و در حال مرتب کردن لباسش گفت:زود میام …..جای دوری نمیرم که….همین بغلم……. اینو گفت و منتظر جوابم نشد و رفت……. شوکه توی جام میخکوب مونده بودم و به در خروجی که بسته بود ،نگاه کردم و با خودم گفتم:یعنی چی؟؟؟مگه فردا سرکار نمیخواهد بره…؟؟؟باید بفهمم اونجا چه خبره؟؟؟ این روند یک هفته ادامه داشت و دعواهای ما هم از همون موقع شروع شد چون با پیگیریهای که کرده بودم ،فهمیدم که عادل به ابوالفضل تریاک میده و باهم مصرف میکنند….. ادامه در پارت بعدی 👇
هیچوقت نمیتوانی چیزی راکه قرار است از دست بدهی نگــه داری توفقط قادر هستی چیزی راکه داری قبل از انکه از دست برود عاشقانه دوست داشته باشی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
در کشور من روشنفکر هست اما روشنفکر نما بیشتر.. همانطور که مذهبی هست و مذهبی نما بیشتر! اصلا نمی دانم چرا اینجا بیشتر روی "نما" کار می کنند تا چیز دیگر. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir
بزرگترین سرمایه، اعتماد به نفس است فردی ڪه به خود اطمینان دارد محتاج تعریف دیگران نیست به خودتان و به توانایی هایتان ایمان داشته باشید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir