درجه اى هولناك تر و خطرناك تر از
'بيشعورى' هم وجود دارد،
و آن توهم شعور داشتن است...
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
زندگی آینه ای است
که چهره تو را
منعکس میکند
شادمان و مهربان باش
آنگاه زندگی
سراسر مهربانی
و شادی را از خود باز میتاباند...💫
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
در آخر فقط سه چیز مهمه :
🔸چقدر عشق ورزیدی
🔸چقدر آروم زندگی کردی
🔸و چقدر دلپذیر از چیزایی
دست کشیدی که برای تو نبودن
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
قشنگترین چیزها اینه
که ببینی کسی که
دوسش داری میخنده
و قشنگ تر از اون
اینه که بدونی
تو دلیل اون خنده ای...💫
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_سحر
#عذاب_وجدان
#پارت_پانزده
من سحرمتولدیکی از شهرهاهستم و امسال وارد ۲۸سالگی میشم…..
هر چی تقلا کردم تا از دست پرستارا خودم رها کنم و برم سمت پنجره ،،اجازه ندادند..توی اون حالم چشمم افتاد به بابا که سرشو به دیوار تکیه داده و چشمهاشو بسته بود..با خودم گفتم:قاتل باباست.اگه من مقصرم قاتل اصلی باباست…باید تقاص پس بده..خیلی ناراحت و داغون بودم ولی هنوز عقلم میرسید که نباید بابا رو لو بدم چون با نبود بابا زندگیمون فلج میشد..مامان کف راهروی بیمارستان نشسته بود و محکم به سر و صورتش میزد.هر چی پرستارا بلندش میکردند تا از اونجا ببرند بیرون زورشون نمیرسید..بالاخره مجبور شدند و زنگ زدندحراست و منو مامان رو بردند توی حیاط..بابا همونجا موند چون دکتر باهاش کار داشت..بعدها فهمیدم که از بابا خواسته بودند اگه راضی هست، تا قلب ساناز میزنه برگه ی اهدای عضو رو امضا کنه اما بابا این کار رو نکرد وگفت:اگه یک درصد دخترم با معجزه برگرده ،،اونوقت من چه جوابی دارم بدم..دکتر گفت:برنمیگرده چون مغزش مرده و کار نمیکنه،،،قلبش هم زمان کمی فرصت داره تا بتپه….قلب که از کار افتاد همه ی اعضای بدنش میمره و دیگه بدرد اهدا نمیخوره…..
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
عارفی را گفتند محبت را از که آموختی؟
گفت از درخت شکوفه.
پرسیدند چگونه؟
گفت هر موقع به او
لگدی زدم به جای
تلافی بر سرم شکوفه ریخت .
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
یک عمر باید بگذرد
تا بفهمیم بیشتر غصه هایی که خوردیم
نه خوردنی بود نه پوشیدنی،فقط دور ریختنی بود...
و چقدر دیر می فهمیم که
زندگـی همین روزهاییست که
منتظـر گذشتنش هستیم.
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
اشک ها کلماتی هستند
که به زبان آوردن آن ها
بسیار سخت است...
گریه هرکس
به این معنا نیست
که او ضعیف است،
به این معناست
که او یک قلب دارد..
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
موفقیت
یک قدم بزرگ
در آینده ی دور نیست
بلکه یک قدم کوچک
در همین لحظه است...✨
ورود 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
⚜️ضعیف ترین کلمه
"حسرت"است...
آن را نخور.
✨✨✨✨
⚜️تواناترین کلمه
"دانش"است...
آن را فراگیر.
💫💫💫💫
⚜️محکم ترین کلمه
"پشتکار"است...
آن را داشته باش.
✨✨✨✨
⚜️سمی ترین کلمه
"غرور"است...
بشکنش.
💫💫💫💫
⚜️سست ترین کلمه
"شانس"است...
به امید آن نباش.
✨✨✨✨
⚜️شایع ترین کلمه
"شهرت"است...
دنبالش نرو.
💫💫💫💫
⚜️لطیف ترین کلمه
"لبخند"است...
آن را حفظ کن
✨✨✨✨
⚜️حسرت انگیز ترین کلمه
"حسادت"است...
از آن فاصله بگیر.
💫💫💫💫
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
آدم مغرور مثل کسی میمونه که :
بالای کوه ایستاده و
همه رو کوچیک میبینه
غافل از اینکه مردم هم
از پایین اونو کوچیک میبینن...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_سحر
#عذاب_وجدان
#پارت_شانزده
من سحرمتولدیکی از شهرهاهستم و امسال وارد ۲۸سالگی میشم…..
هر چی به بابا توضیح دادند، راضی نشد و ساناز توی سن ۱۷سالگی به دست بابا که باید بزرگترین حامیش میشد ،فوت یا بهتر بگم کشته شد و پرکشید و رفت پیش خدا…مراسم کفن و دفن ساناز خیلی خیلی سوزناک بود و تا گوشم یاری میکرد صدای گریه بود و گریه..اون روز وقتی که تو اوج بیحالی و غش کردن و گریه بودم ،یکی اروم گفت:تسلیت میگم..من کسرا هستم..تا اسم کسرا رو از زبونش شنیدم سرمو بلند کردم تا ببینمش..اما اشک چشمهام اجازه نداد و یه تصویر تار از کسرا با ریش و سبیل مرتب و قد بلند دیدم..چون ساکت شده بودم کسرا ادامه داد:کاش میفهمیدم کدوم بی سر و پایی توی خیابون زده تو سره خواهر نازنینتون…اینو گفت و سرشو انداخت پایین و رفت…درست ندیدم اما چون شونه هاش تکون میخورد معلوم بود داره گریه میکنه..با حضور کسرا توی مراسم ساناز ،یاد گوشی موبایل افتادم و توی دلم به خودم گفتم:باید قبل از اینکه بقیه گوشی رو پیدا کند خودم بگردم..مراسم تموم شدو شب چند تا از اقوام منو که دیگه نای حرکت هم نداشتم بردند داخل اتاق و برام رختخواب پهن کردند تا بخوابم،….
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir