eitaa logo
روز‌مرگی😇رمان(اشپزی)
122 دنبال‌کننده
475 عکس
1.4هزار ویدیو
0 فایل
روز‌مرگی،اشپزی،انگیزشی،سرگرمی،نقاشی،ایده،چیدمان💚
مشاهده در ایتا
دانلود
موج های سرنوشت🌊 منم هیچ توجهی بهش نکردم ستاره خانمم همش حرف میزد و مغزم پوکید و شروع به خوردم غذام کردم تشنم شده بود که میخواستم نوشابه بردارم که سمت ارش بود و منم دستمو دراز کردم تا بردارم که ارش نوشابه رو برداشت و گرفت سمتم و بهم لبخندی زد و منم گرفتم و با گفتن ممنونی اکتفا کردم اخه من مگه چلاغم که نتونم نوشابه بردارم؟! که دیدم ستاره خانم داره منو امیر و نگا میکنه و لبخند میزنه گفت_ وای عزیزای من چقدر شما بهم میاین و منم داشتم نوشابه میخوردم که با این حرف گلوم گرفت و به سرفه افتادم و سرفه ام قطع نمیشد! و مامان بهم اب داد و منم اخم کرده بودم و به مامان چشم غره رفتم که چیزی نگفته! میخواستم به ستاره خانم چیزی بگم و لیوانو محکم گذاشتم روی میز که مامان بحث رو عوض کرد و حرف میزد و منم داشتم منفجر میشدم دیگه اشتهام کور شد و چیزی نخوردم و از سر میز بلند شدم و رفتم اشپزخونه تا یکم پیش تکتم خانم باشم و باهاش حرف بزنم خلاصه یک ربعی گذشت که برای من به اندازه یک قرن بود و بعد شام عزم رفتن کردن بالاخره و منم خدافظی کردم ارش موقع رفتن بهم گفت هفته دیگه قرار بزاریم بریم بیرون منم گفتم کار دارم به احتمال زیاد نمیتونم بیام اونا رفتن و رفتم توی اتاقم وای چقدر خستم،انگار چند ساله که نخوابیدم.. و بعدش لباسامو عوض کردم و گوشیمو برداشتم و یکم باسوگند چت کردم و تا سرمو گذاشتم روی بالشت خوابم برد... ادامه دارد... 🍃 🪐https://eitaa.com/Erkoko
بیشترین چیزی که از دست دادم: 👀 • • • 🤍https://eitaa.com/Erkoko
ولی من همیشه دوس داشتم با این اتوبوسا مدرسه برمو یدونه ازین کمدا داشته باشم🫀🤌🏻 🎀https://eitaa.com/Erkoko
موج های سرنوشت🌊 ویک از زبان امیر... صبح زود از خواب بیدار شدم یکم صبحونه خوردم و سوگندم بهم گفت که برسونمش کلاس زبان و رفتم تا حاضر شم و پیراهن ابی یخی پوشیدم و ساعتی که دریا برام هدیه خریده بود و دستم کردم خیلی به دستم میومدش چند لحظه به ساعت خیره شدم و چشمای دریا توی ذهنم نقش بست _ الووو داداش کجایی؟ برات باید سمعک بگیرم فک کنم +ه.. یچ.. هیچی همینجام فعلا خودت نیاز بیشتری داری و با سوگند سوار ماشین شدیم _ راستی داداش این ساعتت خیلی خوشگله معلومه از اون گرون هاس ها حالا.. کی برات خریده که انقدر سلیقش خوبه + اره خیلی ، اینو دریا خانم.. دوستت برام یک چند هفته پیش خرید به عنوان هدیه.. که دیدم سوگند چشماش چهارتا شد و بعد لبخند موزیانه ای زد _ که اینطور پس من چه دوست دست و دلبازی دارم که برای داداشم ساعت خریده... هومم میگم... واییی نکنه داداش خبریه؟ انقدر خندیدم که داشتم میترکیدم + وای ابجی تروخدا بس کن اخه چه خبری، همون روزی که گوشی رو درست کردم برام برای تشکر اینو خرید فضولی هم بسه اینا مربوط به بزرگتراس _ وااا همچین میگی انگار من بچم! + حالا دیگه دیگه الانم برو کلاس زبانت دیر شد خدافظ و اونم با غر غر خدافظی کرد و رفت و منم بعد ده دقیقه رسیدم و رفتم سوار اسانسور شدم و دیدم دریا هم داره میره توی اتاقش و منو دید _ سلام اقا امیر صبحتون بخیر + سلام دریا خانم، صبح شماهم بخیر حالتون چطوره؟ _ مرسی.. شما خوبین؟ + ممنون به لطف شما و لبخندی بهم زدیم و رفت توی اتاقش و منم مشغول کارام شدم از زبان دریا... وقتی صبح امیرو دیدم چشمم افتاد به ساعتش واییی چقدر به دستش میومد! حتما خیلی خوشش اومده و منم با خوشحالی کارامو انجام دادم ادامه دارد...🍃 🪵 https://eitaa.com/Erkoko
کلی کتاب نخونده کلی فیلم ندیده کلی مسافرت نرفته کلی چای نخورده و کلی زندگی نکرده دارم 🪐.
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوری که این زنگا توی مدرسه میگذره: :) :) :) 📚https://eitaa.com/Erkoko
‌چیزی که مامانم بعد از باز کردن در اتاقم می‌بینه، در حالی که سه ساعت جیغ‌جیغ کردم که ساکت باشید می‌خوام درس بخونم💆🏻‍♀. 🎀https://eitaa.com/Erkoko
موج های سرنوشت🌊 ودو یک ساعت بعد عمو رحمان(ابدارچی) برام اسپرسو اورد و منم ازش تشکر کردم _ ببخشید دخترم میشه من امروز یکم زودتر برم اخه وقت دکتر دارم + اره اشکالی نداره اگه نیازی چیزی داشتین به من بگین(منظورم پول بود) که عمو رحمان تشکری کرد و رفت بعدشم اسپرسو مو خوردم عاشق بوی قهوه و اسپرسو بودم کلا یک ارامش خاصی بوش میداد و رفتم سمت کمد پرونده ها یه هو دیدم یک چیز مشکی براق داره اونجا رژه میره و یکم دقت کردم و دیدم بعلههه سوسکههه!!! اصلا شانسمو فقط تازه بالداره!!! واییی میخواستم جیغ بکشم و جیغای منم که بنفش! از بچگی از سوسک بدم میاد البته میترسم خب همه میترسن ولی الان چه غلطی بکنم من؟! وایی خدایا کمککک ولی گفتم الان ابروم میره و سریع دویدم اومدم از اتاق بیرون از زبان امیر... دیدم دریا نفس نفس زنان از اتاقش اومد بیرون و رنگش پریده بود +دریا خانم مشکلی پیش اومده؟ که هول شد و گفت _ عه... چیزه... عمو رحمان نیست؟ + نه همین نیم ساعت پیش رفتن گفت که مرخصی گرفتم اگه چیزی شده بگین من شاید بتونم کمکتون کنم وحلش کنم _ اخه... ارهـ.. ی.. ک.. یک مشکلی پیش اومده ادامه دارد...🍃 🪐 https://eitaa.com/Erkoko