#یڪروایتعاشقانہ
بعد از شهادت روح الله با خودش عهد کرد هروقت کربلا قسمتش شد حلقه هایشان را بیندازد داخل ضریح .
کیسه ای از قبل آماده کرده بود و روی آن نوشته بود :
‹ این حلقه های من و همسر شهیدم است که در دفاع از حرم حضرت زینب شهید شد . فقط خرج ضریح شود ›
حلقه هایش را از انگشتش بیرون آورد و درون کیسه انداخت ؛ در کیسه را محکم کرد و آن را انداخت درون ضریح . .
با چشم مسیر عبورش را دنبال کرد ، افتادند کنار قبر
مطهر امام حسین "علیه السلام".
رو به ضریح گفت : « امام حسین ، حلقه های ازدواجم رو انداختم ضریح تا بگم از بهترین چیزای زندگیم گذشتم
برای شما ، منتی هم نیست .
روح الله همه زندگیم بود و
حلقه های ازدواجمون
تنها چیزی بود که
بین مون مشترک بود ؛
هردوی اینها فدای شما ! »
آرامش ِعجیبی داشت که تا آن روز تجربه نکرده بود .
در ازای تمام چیزهایی که داده بود یک چیز گران بها به دست آورده بود .
آن هم چیزی نبود جز
روح الله ِابدی . . .♥️🌿(:'!
روایت ِ
شهید روح اللّٰه قربانے✨
•┈┈••✾@Eshgh_alyhesalam✾••┈┈•
#یڪروایتعاشقانہ
قهر بودیم ، در حال نماز خواندن بود ،
نشسته بودم و توجھی به همسرم نداشتم ..
کتاب شعرش را برداشت و با یک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن .
ولی من باز باهاش قهر بودم؛
کتاب را گذاشت کنار و به من
نگاه کرد و گفت : غزل تمام ،
نمازش تمام ، دنیا مات سکوت بین من
و واژه ها سکونت کرد .
باز هم بھش نگاه نکردم!
اینبار پرسید : عاشقمۍ؟
سکوت کردم؛
گفت:
عاشقم گرنیستی لطفیبکن نفرت بورز
بیتفاوت بودنت هرلحظه آبم میکند!
دوباره با لبخند پرسید :
عاشقمۍ مگه نه؟ گفتم : نه!
گفت : تو نه میگویی و پیداست
میگوید دلت آری ،
ك این سان دشمنی یعنۍ ك
خیلی دوستم داری :)!
زدم زیر خنده و روبروش نشستم
دیگر نتوانستم به ایشان نگویم ك
وجودش چقدر آرامش بخشہ ..
بهش نگاه کردم و از تہ دل گفتم:
خداروشکر کہ هستۍ ♥️:)
روایت ِ : شھید عباس بابایی
#امام_زمان
@Eshgh_alyhesalam