eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
872 ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
_چشمات رو باز کن خوشگل خانوم. با مکث آروم پلک هام رو از رو هم برداشتم. با غرور به خودم تو آینه نگاه کردم.درست همونی شد که می خواستم. آرایشگرم با ذوق نگام کرد و گفت: _وای چقدر خوشگلی تو. بینیت عملیه؟ با لبخند گفتم: _ممنون.نه.مال خودمه. _جدا؟ماشالله چه خوش تراشه.خوش به حال داماد. خندیدم و بلند شدم. یه آرایش دخترونه و ملیح نشسته بود رو صورتم. رژ براق قرمزم بدجور خودنمایی می کرد.موهای بلوندم رو کلا بالا جمع کرده بود. یه تاج تقریبا بزرگ هم رو سرم بود. لباس عروسم به درخواست و سلیقه خودم بدون پف بود.ساده و شیک. به خودم زل زدم و تو دلم گفتم: _درسا بالاخره تموم شد. تو امشب رسما به شاهزاده رویاهات می رسی. در اتاق کیمیا باز شد.وقتی دیدمش جیغ کشیدم و گفتم: _وای چه خواهر شوهر خوشگلی دارم من. مثل همیشه پشت چشمی نازک کرد و گفت: _بله پس چی.یکم دیر فهمیدی عزیزم.
بخش دوم هرکسی که اونجا بود زد زیر خنده... اومد پیشم .سرتاپامو حسابی برانداز کرد و گفت: _فکر می کردم خوشگل تر از این حرفا شی. قیافم آویزون شد. نتونست جلوی خودشو بگیره. با یه جیغ فرابنفش بغلم کرد و گفت: _معرکه شدی. حیف هیچ وقت نمی تونم به پات برسم. کیمیا هم خیلی خیلی خوشگل شده بود. دستمو دورش حلقه کردم و گفتم: _اختیار داری. بایدبه مهرداد بگم امشب حسابی هواتو داشته باشه که ندزدنت. از هم جدا شدیم. لباس اونم مثل من بود. فقط موهاش رو فر کرده بود. آرایشگرا کلی ازمون تعریف کردن. اسفند هم دود کردن. با کیمیا نشستیم منتظر دامادا.کیمیا گفت: _تو هم استرس داری یا فقط من اینجوریم؟ _طبیعیه.منم یکم استرس دارم. _خیلی واسه کیان خوشحالم که تو نصیبش شدی. _مهرداد هم خیلی شانس آورد. _اه بسه دیگه زیادی تعارف کردیم. _تو هیچ وقت آدم نمی شی. _خیر.
بخش سوم مشغول کل کل با کیمیا بودم که یکی اومد گفت: _آقا دومادا اومدن. همه دست زدن و کل کشیدن. بلند شدیم و به کمک بقیه شنل هامون رو پوشیدیم. کیف دستی هامون هم برداشتیم و وایسادیم کنار هم. در رو باز کردن. همه دست می زدن و کل می کشیدن. صدای سلام و احوال پرسیشون اومد. کیمیا دستمو گرفت و فشرد. نگاش کردم. داشت لبشو نی گزید.گفتم: _چته دختر؟ مگه بار اولته می بینیش؟ _خودمم نمی دونم چه مرگمه. _آروم باش. جلوی درن.بیریم. وسط رو خلوت کردن که رد شیم. هرکی یه چیزی می گفت: _ماشالله به هم میاین. _خوشبخت شین ایشالله. _بیچاره دومادا. بالاخره رسیدیم جلوی در. سر جفتمون پایین بود. کفشای مردونش برق می زد. بوی عطرش رو از بین اون همه بویی که پیچیده بود حس کردم. آروم سرم رو بلند کردم. مات هم شدیم.نه اون پلک می زد نه من. اصلا انگار هیچی نمی شنیدیم.