eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
7.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
845 ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق ممنوعه... 🌸🍃 نگاهی به من انداخت و دوباره سرش و فرو برد تو برگه ها... چایی که روی میز بود رو برداشتم و جرعه ای ازش خوردم که گفت:فیلم دوربین بیمارستان هم با ماست فکر میکنم مدارک برای دستگیری مهدی و پسرش داشته باشیم امشب اقدام میکنیم سری تکون دادم و گفتم:خودم وکیل این پرونده میشم ابرویی بالا انداخت که سوالی نگاهش کردم دستش و به سمت در گرفت و گفت:اگه حرفی نیست خدانگهدار لبخند محوی زدم و گفتم:من که حرفی ندارم ولی خوب باز کارت به من گیره، بهتره درست حرف بزنی حرصی لب زد:ببین مامور قانون به خاطر رفیقش به چه وضعی افتاده، باور کن اگه به خاطر سروش نبود تا الان چند بار به خاطر بی احترامی بازداشت شده بودی خنده ای کردم و خیره به صورت پر حرصش گفتم:اگه قراره کاری بکنی بکن، اصلا به خاطر سروش رودروایسی نکن چون من اصلا سروشی نمیشناسم و اخمی جایگزین خندم کردم و از جام بلند شدم از اتاق که خارج شدم چشمم به دختری خورد که پشتش به من بود و سرش تو برگه بود استایلش خیلی شبیه به لعیا بود برای لحظه ای از حرکت ایستادم و چشمام و روی هم فشردم و بدون اینکه نگاهی به اون دختر بندازم از آگاهی خارج شدم به قلم:Elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 با یک سینی چای امده بود و مثل همیشه لبخند لطیفی بر لب داشت. شلنگ را پایین آوردم و خیره به سینی چای گفتم: به به .دستت طلا آبجی. حس کردم قیافه اش یک جوری شد.اما سریع به حالت عادی برگشت و گفت: می ذارمش روی میز کنار استخر.کارتون تموم شد بیاین . چشم که گفتم و رفت. در عرض پنج دقیقه سر و ته کارم را هم آوردم و رفتم به استقبال چای گرم و تازه دم. ماهرو خودش هم روی صندلی،پشت میز نشسته بود. رو به رویش نشستم و آخیشی گفتم. آرام گفت:خسته باشید. - سلامت باشی. کمی که گذشت گفتم: خیلی وقت بود با هم حرف نزده بودیم. ریز خندید و گفت: یه هفته خیلیه؟ - ناموسا؟ اینقدر سخت گذشت فکر کردم شیش ماه شده. خندید و چیزی نگفت.گاه صحبتم گل می کرد و طرف مقابلم را به حرف می کشیدم. هم برایم مهم نبود مخاطبم کیست و فقط حرف می زدم. - همیشه اینقدر آرومی؟ کمی فکر کرد و گفت: اره تقریبا از وقتی که یادم میاد. - به جای آرامش باید اسم تو رو می ذاشتن آرامش. باز هم خندید . - چند سالته؟ لپش گل انداخت. یک لحظه حس پسر هایی بهم دست داد که دارند در ملاقات اول مخ می زنند. - بیست و سه. خودم فهمیدم دارم کمی تند می روم. اما خواستم اول کمی سوال پیچش کنم بعد اعتراف کنم.
🦋🕯🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯🦋🕯 🦋🕯🦋🕯 🕯🦋🕯 🦋🕯 🕯 بخش دوم - متولد چه ماهی هستی؟ - اردیبهشت. - باریکلا. با تعجب و خنده گفت : چرا باریکلا؟! سرم را خاراندم و گفتم : من چرت و پرت زیاد می گم جدی نگیر. متولدای اردیبهشت چه خصوصیاتی دارن؟ - خیلی به فال و این برنامه ها اعتقاد ندارم. به جلو خم شدم و گفتم : ایول مثل خودمی. منم به این چرند و پرندا اعتقاد ندارم. ولی خب کرم درونم میگه برو ببین چه خبره. - شما متولد چه ماهی هستین؟ - باهام راحت باش. اینجوری می گی حس می کنم چند نفرم عادت ندارم. باز سرخ شد. خندیدم و گفتم :چرا هی لبو می شی؟ بابا راحت باش. کلا ول بده. سعی داشت عادی جلوه کند و آثار تعجب را در چهره اش از بین ببرد. - من فروردین چشمم به دنیا وا شد. کلا فروردینیا خاصن، یعنی آ‌سن. تو یه جمله بگم، فروردینی نگو بلا بگو، خوشگل خوشگلا بگو. لحنم طوری بود که باعث شد با صدای بلند بخندد. صدای پارس سگ ها بلند شد، بی اختیار نوچی کردم و گفتم : فکر کنم دلشون واسه مامانشون تنگ شده. امشب بر می گرده؟ میان خنده لبش را گزید و گفت : عه نگین آقا حامی. - گفتم راحت باش دیگه. بگو حامی. من من کنان گفت : یهویی که نمیشه. - بالاخره که باید از یه جایی شروع شه.
این تمام سرعت و قدرت کیان نبود و مینو در برابر همین قدر هم کم آورده بود. درسته خوب جا خالی میداد اما هنوز نتونسته بود حتی یه ضربه هم به کیان بزنه. هر ضربه ای که کیان میزد مینو به موقع جا به جا میشد اما کیان به مینو فرصت کاری نمیداد و ضربه بعدیو میزد. تو یه لحظه مینو جا خالی نداد و به جای اینکه از خودش دفاع کنه مشتشو تو پهلو کیان فرو کرد. دست کیان محکم با کتف مینو برخورد کرد . مینو از ضربه دست کیان پرت شد رو زمین و کیان از ضربه دست مینو یه قدم عقب رفت. مینو سریع بلند شد و اینبار خودش حمله کرد. گویا تصمیم گرفته بود درد ضربه ها رو تحمل کنه و در عوضش بتونه به کیان ضربه بزنه. دامون گفت " روحیه مینو عالیه" ... سیامند گفت " دوست نداره کم بیاره ... عاشق این اخلاقشم " دوباره مینو با ضربه کیان که اینبار به پهلوش خورده بود پرت شد رو زمین. از طرز بلند شدنش مشخص بود خسته شده. اما ادامه داد. کیان::::::: دختر زرنگ ... دیگه کم آورده بود... رنگش پریده بودو حسابی نفس نفس میزد... اما نمیخواست قبول کنه . از سرعت واقعیم استفاده کردمو یه ضربه به پهلوش زدم که نفسش رفت. حس کردم زیاده روی کردم. چون اینبار زانوهاش شل شد و چشماشو بست. https://eitaa.com/joinchat/1718551518C1751a467fb اولین و ممنوعه ترین کانالیه که رمانی با موضوعه عاشقانه و خون آشامی میزاره😍 پس زود جوین شو تا پاکش نکردم👆 https://eitaa.com/joinchat/1718551518C1751a467fb نرفتی..؟!🙈