عشق ممنوعه... 🌸🍃
#پارت_310
***
یه هفته از عروسی مریم و افشین گذشته بود و باید بر میگشتم تهران...
تازه سرم خلوت شده بود که فرهاد با چند تا جمله همه چی و به هم ریخت...
کلافه لقمه دیگه ای از کره عسل و توی دهنم گذاشتم که صدای در بلند شد
خاله یاسی که پاهاش و دراز کرده بود و زانوهاش و ماساژ میداد دست از کارش برداشت و گفت:وا، اول صبحی کیه؟
لعیا هم که برای تیانا لقمه گرفته بود متعجب به در زل زده بود که گفتم:شماها صبحانه تون و بخورید، من در و باز میکنم...
لعیا بالاخره دست از نگاه کردن برداشت و لقمه کوچیک دستش و به تیانا داد که از جام بلند شدم و به سمت در رفتم...
از راهرو رد شدم و در و باز کردم که متوجه تن خمیده حافظ شدم...
متعجب بهش خیره شدم که جلو اومد و بغلم کرد
دستام و روی کمرش گذاشتم و گفتم:حافظ، چیزی شده؟
حافظ از بغلم جدا شد و دستی توی موهای شلخته اش کشید
و با لبخند گفت:نه، فقط دو روز و دو شبه که سرم به پرونده فرهاد گرمه و الانم که خسته راهم...
دارم بی هوش میشم از خستگی و بی خوابی!
به قلم:Elsa
هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام حرام و پیگرد الهی و قانونی دارد🌸🍃
🦋🕯🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯🦋🕯
🦋🕯🦋🕯
🕯🦋🕯
🦋🕯
🕯
#پارت_310
#رمان_حامی
- به قول خودت، با پول گاهی میشه همه کار کرد.
تک خنده ای کردم.
- گاهی نه. همیشه همه کار میشه کرد.
- تصورت غلطه.
آچار را تعویض کردم.
- غلط نیست. الان مردن هم با پوله.
با کمی مکث گفت :
خیلی چیزا خریدنی نیست.
نگاهش کردم.
- مثل؟
- گذر عمر، گذر زمان، زندگی آدما.
مهم تر این اینا چیزی پیدا می کنی؟!
دوباره به کارم مشغول شدم.
- دوتای اول رو نه، ولی زندگی آدما رو چرا.
- یکی که مرده رو می تونی زنده کنی؟ یا کسی که قراره بمیره.
- کسی که مرده رو نه، اما میشه جون بچهایی که از گرسنگی و سوء هاضمه ذره ذره جون می دن رو با پول نجات داد.
میشه درد و مرض هایی که هزینه ی چندصد میلیونی داره و خانواده های بدبخت بیچاره قدرت تامینش رو ندارن با پول درمان کرد..
میشه به کابوس مادری که هر شب تا صبح بالا سر بچه سرطانیش گریه می کنه و منتظر نشسته ببینه کی قلب دختر یا پسر کوچولوش قراره وایسه خاتمه داد.
میشه با خریدن لباس گرم واسه بچه های کار که زمستونا سگ لرز می زنن تو کوچه خیابونای شهر، دلشونو شاد کرد.
این خریدن زندگی نیست؟!
اگه نیست پس چیه؟
سکوت کرد.
اما من تازه داغ دلم تازه شده بود.