eitaa logo
عــــشق ممنـــوعه؛
7.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
845 ویدیو
7 فایل
بسم رب الحسنین علیهما السلام 💚 بعضی تجربه ها قشنگن، مثلِ دوست داشتنِ تــــــــــــــــــو...♥️🌿 رمان"عشق ممنوعه" به قلم:elsa هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد الهی دارد:") @ansar_tab تبلیغات خواستین👆
مشاهده در ایتا
دانلود
عــــشق ممنـــوعه؛
🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️ 🔥♥️ ♥️ #پارت_748 #رمان_حامی قبل آنکه
🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️ 🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️ 🔥♥️ ♥️ *** "آرامش" وقتی دیدمش دلم به یک باره فرو ریخت. زیر و رو شد، دگرگون شد! و بعد از مدتی کوتاه، آرام گرفتم. همین بودنش برایم دلگرمی بود. اما شرم داشتم! برایم سخت بود با آن لباس مرا ببیند. می دانستم اکنون دارد از درون خود خوری می کند و دوست دارد سر به تن هیچ کدام از آن مردان کثیف حاضر در آن سالن نباشد. با تکانی که خورد، خودم را جمع و جور کردم. اکبر نگاهش زوم من بود. رد نگاهم را گرفت. خدا خدا می کردم متوجه نشود، که خوشبختانه بخیر گذشت. ستاره به بازویم زد و گفت: اینجا چه خبره لیلا؟! با آنکه می دانستم، اما گفتم : نمی دونم. منم مثل تو. - نگاه کنا!! یارو داره با چشماش منو درسته می بلعه. اونوقت این اکبر بی غیرت نشسته نگاه می کنه. اصلا باید چی کار کنیم؟ این کارا یعنی چی؟! حس می کنم اومدم شوی لباس. نفس عمیقی کشیدم و جوابش را ندادم.