eitaa logo
🇮🇷Essential English Words🇮🇷
3.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
126 ویدیو
14 فایل
🙊Stop Talking, Start Walking🏃‍♀️🏃 🦋 ادمین👈🏽 @soft88 ⁦♥️⁩روزی۵ #صلوات به نیت سلامتی و ظهور امام زمان ⛔️کپی و نشر مطالب به هر شکل حرام⛔️ 🙂اصطلاحات و پادکست🙃 @English_House گروه چت انگلیسی eitaa.com/joinchat/4007067660C220529a69d
مشاهده در ایتا
دانلود
sense [sɛns] v. To sense something is to know about it without being told. → I could sense that he was watching me. احساس کردن، دریافتن کلمه sense چیزی به معنی دانستن آن بدون اینکه به شما گفته شود است. → من می‌توانستم احساس کنم که او مراقب من بود. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
هدایت شده از 🇮🇷English House🇮🇷
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آهنگ انگلیسی فارسی came to me سامی یوسف 🏡 @English_House 🏡
هدایت شده از 🇮🇷English House🇮🇷
👆👆👆 👇 متن انگلیسی و ترجمه فارسی آهنگ به سویم آمدی از سامی یوسف 👇 You came to me in that hour of need به سویم آمدی، درست در لحظه احتیاجم When I was so lost, so lonely در حالی که بسیار تنها و گم گشته بودم You came to me, took my breath away به سویم آمدی ، نفسم را گرفتی Showed me the right way, the way to lead راه درست را نشانم دادی ، راه هدایت را You filled my heart with love, showed me the light above تو قلبم را از عشق لبریز کردی، نور ماورا را نشانم دادی Now all I want is to be with you حالا تمام چیزی که می خواهم، این است که با تو باشم You are my one true love, taught me to never judge تو یگانه عشق حقیقی من هستی؛ به من آموختی که هرگز قضاوت نکنم Now all I want is to be with you حالا تمام چیزی که می خواهم این است که با تو باشم اللهم صل علی سیدنا ، مصطفی علی حبیبک ، نبیک ، مصطفی 🌹➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖🌹   Showed me right from wrong درست را از نادرست به من نمایاندی Taught me to be strong به من آموختی که قوی باشم Need you more than ever بیش از هر زمان دیگری به تو نیاز دارم YaRasul Allah ای فرستاده خدا( یا رسول ا… ) You came to me بسویم آمدی In that hour of need در آن ساعت نیاز Need you more than ever بیش از هر زمان دیگری به تو نیاز دارم YaRasul Allah ای فرستاده خدا( یا رسول ا… ) You filled my heart with love تو قلبم را از عشق سرشار کردی Showed me the light above نور بالاتر را به من نشان دادی Now all I want اکنون تنها چیزی که می خواهم Is to be with you این است که با تو باشم You are my one true love تو یگانه عشق حقیقی من هستی Taught me to never judge به من آموختی که هرگز قضاوت نکنم Now all I want اکنون تنها چیزی که می خواهم Is to be with you این است که با تو باشم AllahummaSalli ‘alaSayyinda Mustafa, ‘alaHabibeeka, Nabi’eeka, Mustafa خدایا بر سرور ما مصطفی درود فرست، بر دوستت، پیامبرت، مصطفی 🏡 @English_House 🏡
پایان لغات درس۷ ✔️
sudden [ˈsʌd(ə)n] adj. When something is sudden, it happens very quickly. → He felt a sudden pain in his chest. ناگهانی هنگامی که چیزی sudden باشد، بسیار سریع اتفاق می‌افتد. → او دردی ناگهانی در قفسه‌سینه‌اش احساس کرد. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
therefore [ˈðɛːfɔː] adv. Therefore means for this reason. → He is fat. Therefore, he will go on a diet. بنابراین کلمه therefore به معنی به همین دلیل است. → او چاق است. بنابراین، او رژیم می‌گیرد. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
داستان کوتاه 👇 short story The Best Prince King Minos was very sick. His condition was getting worse. He had three sons. He loved them all. He had to announce who would become king. Two of the princes stood waiting outside the king’s room. Theseus was the oldest and strongest. He thought his father would make him king. Pelias, the second son, thought differently. He was an expert with weapons. He thought the king would choose him. “When I’m king,” Theseus told Pelias, “I’ll let you contribute to the defense of our country. You can lead the army.” Pelias became angry. “Father knows I’m famous for my sword skills. He’ll make me king.” بهترین شاهزاده شاه مینوس بسیار بیمار بود. وضعیت او رو به وخامت بود. او سه پسر داشت. او همه‌ی آن‌ها را دوست داشت. او باید اعلام می‌کرد که چه کسی پادشاه خواهد شد. دو تن از شاهزاده‌ها در خارج از اتاق شاه منتظر ایستاده بودند. تسئوس که بزرگ‌ترین و قوی‌ترین آن‌ها بود، فکر می‌کرد که پدرش او را پادشاه خواهد کرد. پلیاس، پسر دوم، نظر متفاوتی داشت. او در استفاده از سلاح‌ها متخصص بود. او فکر می‌کرد که شاه او را انتخاب خواهد کرد. تسئوس به پلیاس گفت «وقتی من پادشاه شدم» «اجازه می‌دهم تو در دفاع از کشورمان مشارکت کنی. تو می‌توانی ارتش را رهبری کنی.» پلیاس عصبانی شد. «پدرم می‌داند که من به خاطر مهارت‌های شمشیرم معروف هستم. او من را پادشاه خواهد کرد.» ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
“You?” Theseus yelled. “He won’t choose you!” “The kingdom is mine!” Pelias claimed. “Father will give it to me—or I’ll use force to take it!” Theseus made a sudden move to take out his sword. Then Pelias did the same. “Beating me will be a challenge,” Theseus said. “Fight me now. The winner gets the kingdom!” Pelias agreed. King Minos could hear his sons fighting. The youngest son, Jason, stood beside him. He sensed his father’s sadness. The king laid his hand flat on Jason’s arm. تسئوس فریاد زد «تو؟» «او تو را انتخاب نمی‌کند!» پلیاس ادعا کرد «پادشاهی متعلق به من است!» «پدرم آن را به من خواهد داد — یا من با زور آن را تصاحب می‌کنم!» تسئوس به طور ناگهانی حرکت کرد تا شمشیرش را بیرون بیاورد. سپس پلیاس همین کار را کرد. تیزهوس گفت «شکست دادن من یک چالش خواهد بود»، «اکنون با من بجنگ. برنده پادشاهی را به دست می‌آورد!» پلیاس موافقت کرد. شاه مینوس می‌توانست صدای دعوای پسرانش را بشنود. پسر کوچک‌تر، جیسون، کنار او ایستاده بود. او غم پدرش را احساس کرد. شاه دستش را به آرامی و صاف روی بازوی جیسون گذاشت. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸
“Your brothers fight too much,” the king told him. “I must protect my kingdom from all harm. They’ll divide it between them. The people won’t know what to do. There’ll be war. I can’t allow either of them to be king. Therefore, I’m making you king. Your kindness has always made you special. It’s the difference between you and your brothers. You can bring peace. They can’t.” Then the king died. Theseus and Pelias heard that their youngest brother was king. They were surprised. They realized that their fighting was wrong. It had kept them from saying goodbye to their father. They agreed to have Jason as their king. He was the best choice. شاه به او گفت «برادرانت بیش از حد با هم می‌جنگند»، «من باید حکومت ام را از هر گونه آسیبی حفظ کنم. آن‌ها آن (حکومت) را بین خودشان تقسیم می‌کنند. مردم نمی‌دانند باید چه کنند. جنگی در پی خواهد داشت. من نمی‌توانم هیچ یک از آن‌ها را پادشاه کنم. بنابراین، من تو را پادشاه می‌کنم. مهربانی تو همیشه تو را خاص کرده است. این تفاوت بین تو و برادرانت است. تو می‌توانی صلح را به ارمغان بیاوری. آن‌ها نمی‌توانند.» سپس شاه درگذشت. تسئوس و پلیاس شنیدند که برادر کوچک‌ترشان پادشاه شده است. آن‌ها شگفت‌زده شدند. آن‌ها متوجه شدند که جنگیدنشان اشتباه بوده است. این موضوع مانع از این شده بود که آن‌ها با پدرشان خداحافظی کنند. آن‌ها موافقت کردند که جیسون را به عنوان پادشاه خود بپذیرند. او بهترین انتخاب بود. ⛔️کپی و نشر به هر شکل حرام⛔️ 🌸 @Essential_English_Words 🌸