مامان گفته بود نوه می خواد. منم علاقه ای به ازدواج نداشتم.
در نتیجه تسلیم خواسته اش شدم. که فقط براش یه نوه بیارم و ازدواج نکنم.
خودش رفت یه دختر بی سواد رو از توی ده برام خرید.
یعنی من باید با این باشم تا برام بچه بیاره؟!
روسریشو از سرش کشیدم و دست کردم توی موهاش، چقد چرب بود.
کمی هلش دادم عقب و سرش داد کشیدم:
_ گمشو برو حموم موهاتو بشور ...
انگشتمو سمتش گرفتم و با صدای بلند تری داد زدم:
_ ....فهمیدی؟! از زن پر مو خوشم نمیاد...
ادامه رو بخونید👇
https://eitaa.com/joinchat/3377201202Cc9a967820b
#رمان_جدید_ایتا☝️👄🔞