eitaa logo
|عطرمشکاتـــ
1.3هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
4هزار ویدیو
106 فایل
اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج:)🌱 برای‌‌ِآمدنت تمامِ‌مردمِ‌شهررا دعوت‌گرفته‌ام‌! چرانمی‌آیی‌؟ انتقادات‌وپیشنهاداتتو‌ناشناس‌بگو:) : payamenashenas.ir/موسسه عطر مشکات ادمین: @Ghorbat1190 "موسسه‌عطرمشکات‌و‌بنیادمهدی‌موعودعج‌استان‌همدان"
مشاهده در ایتا
دانلود
به همت مهدیاوران مهدیه در مسجد مهدیه با حضور مربی محترم از موسسه و ایستگاه صلواتی مقابل مسجد @Etr_Meshkat
کلاس مفاهیم مهدوی با حضور مربی محترم موسسه مریانج @Etr_Meshkat
مسجدبنی فاطمه شهرک بهشتی @Etr_Meshkat
خواندن یک جزقرآن وصدهاشاخه گل صلوات به نیت سلامتی و ظهور مولایمان حضرت حجت علیه السلام درزینبیه مریانج @Etr_Meshkat
درمصلی بقیه الله مسجدعلی بن ابی طالب.ع.مسجدحضرت سجاد.ع.ومسجدصاحب الزمان.عج.باقرائت یک صفحه قرآن.دعاونماز امام زمان.عج.حدیث کساء.باسخنرانی .مداحی.40000شاخه گلهای صلوات هدیه به آقاامام زمان.عج.درکوی جورقان برگزارشد.👇👇 @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مسجد زینبیه خیابان پاسداران با سخنرانی آقای عبدالله پور و احکام و پذیرایی و رزق معنوی برگزار شده ان شاء الله مورد عنایت مولا واقع بشه ایستگاه منتظران نور مسجد پاسداران🌹🌹🌹 @Etr_Meshkat
با حضور مهدی یاوران روستای آبرومند در حسینیه حضرت علی اکبر علیه‌السلام قرائت سوره مبارکه جمعه وادعیه و زیارات روز جمعه بیان حدیثی از امام زمان عج در مورد نماز گزیده ای از مطالب کتاب شریف مکیال المکارم در مورد دعا برای فرج آقا روضه‌خوانی در فراق آقا دعای سلامتی وفرج صاحب الزمان ع جهت تعجیل وتسهیل در امر فرج منتظران نور روستای آبرومند. @Etr_Meshkat
منتظران مهدی فاطمه (س) مسجد سیدالشهداء کوی مدنی @Etr_Meshkat
در کوی کاشانی مسجد چهاربا ب الحوائج @Etr_Meshkat
۳ "تصحیح یه نگاه غلط" 🌺 خداوند حکیم میفرماید ما زن و مرد رو به صورت زوج قرار دادیم تا به آرامش برسن. 🔹همه اینو میدونن اما جالبه همه اشتباه متوجه میشن این آیه رو! چطور؟! 🔶 ببینید زن باید به جای اینکه منتظر بشینه که ... @Etr_Meshkat
Morteza Haeri - Doa Faraj.mp3
2.45M
ای بیقرار یار، دعای فرج بخوان با چشم اشکبار، دعای فرج بخوان عجّل علی ظهورک و یابن الحسن بگو پنهان و آشکار دعای فرج بخوان... 🔅 نذر سلامتی و ظهورش ۱۴ صلوات @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام مهدی عج از خدا بترسید و تسلیم ما باشید، و امور خود را به ما واگذار کنید، چون وظیفه ما است که شما را بی نیاز و سیراب نمائیم همان طوری که ورود شما بر چشمه معرفت به وسیله ما می‌باشد؛ و سعی نمائید به دنبال کشف آنچه از شما پنهان شده است نباشید. الغیبة (للطوسی)، جلد۱، ص۲۸۵ @Etr_Meshkat
4_327849576851570854.mp3
891K
سوره ی مبارکه ی آیه 1⃣7⃣1⃣ @Etr_Meshkat
‍⭕️ کتاب "آشنایی با امام زمان" 🔹 این کتاب ترجمه بخش سوم کتاب ارزشمند «اعیان الشیعه» از علامه بزرگوار سیّد محسن جبل عاملی است. این کتاب در هفت فصل به شرح ذیل تدوین شده است: 🔸 فصل اوّل زندگی نامه حضرت مهدی و نیز ویژگی های جسمانی و خلق و خوی و سیره عملی آن حضرت مورد بررسی قرار می گیرد؛ در فصل دوم به مسأله غیبت و وقایع دوران غیبت صغرا و معرفی نایبان خاص امام پرداخته می شود؛ در فصل سوم، شباهت های مختلف امام زمان به پیامبران الهی مورد اشاره قرار می گیرد؛ 🔹 در فصل چهارم با استناد به برهان های عقلی و نقلی مسأله امامت و زنده بودن و قیام حضرت مهدی به اثبات می رسد؛ در فصل پنجم چند حکایت از حکایات تشرّف یافتگان به محضر امام عصر ذکر می شود؛ و در فصل ششم بخشی از نشانه ها و علامت های ظهور مورد اشاره قرار می گیرد؛ 🔺 و بخش پایانی کتاب که با عنوان «در کرانه ظهور» ارائه می شود، مسائلی مانند روز ظهور، مکان ظهور و مدت حکومت و ویژگی های جهان در عصر ظهور و... مورد بررسی قرار می گیرد. @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای لحظه‌ی ورود حضرت ام‌البنین سلام‌الله‌علیها به خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام وفات حضرت سلام‌الله‌علیها @Etr_Meshkat
 💠✨💠✨💠✨💠✨💠✨💠 ✅قسمت👈اول من در دهی نزدیک حلّه که مردمش از برادران اهل تسنن هستند، به دنیا آمدم. دوره نوجوانی را آنجا گذاراندم. دهِ ما بعد از صحرایی بی آب و علف قرار گرفته بود کار ما بچه ها این بود که پیشاپیش به استقبال کاروانیان برویم و با دادن مژده آبادی مژدگانی بگیریم. یادم نیست آن روز از چه کسی شنیدم که کاروانی بزرگ تا ظهر به دِه می رسد. بلافاصله سراغ احمد رفتم بی آنکه دیگران را خبر کنم. احمد ذوق زده دست هایش را به هم زد و گفت: « عالی شد. اگر کاروان به این بزرگی باشد می توانیم چند سکه ای گیر بیاوریم. برویم بچه های دیگر رو هم خبر کنیم ». گفتم: « ولشان کن. دنبال دردسر می گردی؟ هم جمع کردنشان سخت است هم باید چند سکه ای را هم که می گیریم قسمت کنیم » مشکل راضی اش کردم که از خیر بچه های دیگر بگذرد. تا ظهر وقت زیادی مانده بود از دِه بیرون رفتیم، و چون فکر کردیم زود به کاروان می رسیم، نه آبی با خود برداشتیم نه نانی.ساعت ها راه رفتیم. چند تپه و بخشی از صحرا را پشت سر گذاشتیم بی آنکه غبار کاروانیان را ببینیم. خورشید به وسط آسمان رسیده بود و حرارت آن مغز سرمان را می سوزاند. احمد ایستاد و با گوشه چفیه پیشانی اش را خشک کرد و گفت: « مطمئنی درست شنیده ای؟ » گفتم: «‌با گوش های خودم شنیدم »با آستین عرق پیشانی ام را پاک کردم و فکر کردم کاش چفیه ام را بر داشته بودم. احمد دستش را سایه بان چشم کرد و گفت: « ‌پس کو؟ جز خاک چیزی می بینی؟ »به دورترین تپه اشاره کرد و گفتم: «‌تا آنجا برویم، اگر خبری نبود، بر می گردیم. » زیرچشمی نگاهش کردم. دست هایش را به کمر زد و اَخم کرد و گفت: «‌برگردیم؟ به همین راحتی؟ این همه راه آمدیم که دست خالی برگردیم؟ » شانه هایم را بالا انداختم و راه افتادم. چون می دانستم هرچه بیشتر بگوید، عصبانی تر میشود. غرغرکنان گفت: « نه آبی! نه نانی! بس که عجله کردی. » 📚برگرفته از کتاب نجم الثاقب 💠✨💠✨💠✨💠✨💠✨💠✨ @Etr_Meshkat
Morteza Haeri - Doa Faraj.mp3
2.45M
، ساده مداوا نمیشود باید به هم رسید، و الّا نمیشود از بسته ‌ایم به دخیل تا تو این گره ‌ها وا نمیشود 🔅 نذر سلامتی و ظهورش ۱۴ صلوات @Etr_Meshkat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام عصر علیه‌السلام: و در حوادث واقعه و پیش‌آمد‌ها به راویان احادیث ما مراجعه کنید، زیرا آن‌ها حجت من بر شما هستند و من نیز حجت خدا بر شما هستم. (اعلام‌الورى، ص۴۵۲) @Etr_Meshkat
02.Baqara.172.mp3
2.21M
سوره ی مبارکه ی آیه 2⃣7⃣1⃣ @Etr_Meshkat
 💠✨💠✨💠✨💠✨💠✨💠 ✅قسمت👈دوم تا به بالای تپه برسیم هلاک شدیم. کمی از ظهر گذشته بود و اوج گرما بود. احمد را میدیدم که چطور پاهایش را از خستگی و تشنگی روی زمین می کشد صورتش سوخته بود و زبانش از دهانش بیرون مانده بود. خودم هم حال و روز بهتری نداشتم. انگار تمام آب بدنم بخار شده بود. ماسه های داغ از لای بند کفش ها پاهایم را می سوزاندند. سرم بی هیچ حفاظی در معرض تابش سوزان آفتاب بود چشمانم سیاهی می رفت. به هر بدبختی بود به بالای تپه رسیدیم. تا چشم کار می کرد بیابان بود و بس. نه غبار کاروانی نه آبادی ای و نه حتی تک درختی. احمد آهی کشید و روی زمین نشست کفش هایش را در آورد تا شن هایداغ را از آن بتکاند گفتم: « نشین که پوستت می سوزد » گفت: « تو هم با این خبر گرفتنت! »گفتم: « تقصیر من چیست؟ هرچه شنیدم گفتم. » خودم هم از خستگی نشستم. داغی شن در تمام بدن و سرم پخش شد.گفتم: « آخ سوختم »گفت: « بسوز! هرچه می کشم از بی فکری توست. »مشتی شن به طرفم پراند. گفتم: « چرا این طوری می کنی؟ اصلا این تو بودی که گفتی از این طرف بیاییم. » و برای اینکه کارش را تلافی کنم. گفتم: « حتماً بچه ها تا حالا کاروان را دیده اند و یک مژدگانی حسابی گرفته اند» دندان قروچه ای کرد و گفت: « پررویی می کنی؟ به حسابت می رسم. » تا بجنبم، پرید روی سرم. احمد از من درشت تر و قلدرتر بود، برای همین قبل از آن که بر من مسلط شود، زانویم را به سینه اش زدم و اورا به کناری پرت کردم. احمد پیش از آن که پرت شود ، یقه ام را چسبید، در نتیجه هر دو به پایین تپه غلتیدیم. نمی دانم سرم به کجا خورد که احساس کردم همه چیز دور سرم می چرخد و دیگر چیزی نمی فهمیدم. 📚برگرفته از کتاب نجم الثاقب 💠✨💠✨💠✨💠✨💠✨💠✨ @Etr_Meshkat
اگر عباس‌پروری کار هر مادری بود، غربتی هزارساله گلوی آخرین حسین زمین را نمی‌گرفت... وفات حضرت @Etr_Meshkat