غَـــريــق ؛
_
داد زد ؛ اسلحه هایتان را همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقه تان است .
به رسمِ ایامی که "خلوص" را برای چند لحظهای هم درک میکنیم ، احوالمان خوب است .
تایپ کردم:
دلم واست تنگ شده ، دیدم کوچکنماییِ و حقِ مطلب و دل رو به خوبی اَدا نمیکنه ؛ نوشتم :
دلم واست کوچولو شده ؛ یه مرحله بالاتر و بیشتر از دلتنگیِ ، که دل به کوچکترین حالتِ ممکن رسیده و امکانِ کوچکتر شدن یا به اصطلاح تنگتر شدن رو نداره و به اندازۀ نقطههای آخرِ هر جمله شده .
یکی از بزرگترین باگهای تکراریِ خلقت اینه که نمیشه از دور ، محکمِ آخیش دار در آغوش کشید ؛ نمیشه گرم بوسید ؛ نمیشه اصوات رو بغل و عکسها رو حَی و حاضر کرد ؛ نمیشه حسِ لامسه رو دقایقِ طولانی به کار گرفت ؛ نمیشه اشکها رو همون لحظه پاک کرد و لبخندها رو به وضوح تماشا کرد .
می فهمید که چقدر سخت است ، که سکوت کنید و هیچی نگویید درحالی که ذره ذره وجودتان میخواهد منفجر شود ؟
چه فایده که همه تو را دوست داشته باشند ، جز آنکه در خلوتِ خود برایِ نبودنش اشک میریزی ؟
غَـــريــق ؛
_
در دو چالِ گونه ات دنیای من جا میشود عاشقِ دنیای خویشم ، لحظه ی خندیدنت .