🎴 اینفوگرافی | آماده باش
🔸مناسب دورههای #متوسطه
🧕🙋♂ ما جوانان و نوجوانان باید بنیان زندگی را بر چهار پایه بنا نهیم:
1⃣معرفت: #امام_زمان علیه السلام و مسائل مربوط به ایشان را بشناسیم.
2⃣محبت: محبت تابع معرفت است. امام زمان علیه السلام را دوست داشته باشیم و به رنگ ایشان درآییم.
3⃣اطاعت: جوانی را در راه اطاعت ولیّ خدا صرف کنیم و شهوات و هوای نفس را به بند اسارت بکشیم.
4⃣فعالیت: در عرصه ای به وسعت جهان جهت فراهم سازی مقدمات انقلاب جهانی مهدوی فعالیت نماییم.
#انتظار_و_مهدویت
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/3111977175Cf91f495449
بر اساس روایات چرا حضرت مهدی(عج) ، خود را به خورشید پشت ابر تشبیه نمودهاند؟هرچند ابر جلو خورشید رامیگیرد، اماخورشید نور روشنیبخش خود را ازجهانیاندریغنمیکند و از پس ابر هم بر زمین میتابد. امام نیز هر چند در پس پرده غیبت قرار دارد، اما نور ولایت آنحضرتبرهمهعالمیانپرتومیافکند.هر کس با این همه آثار و معجزات و آیات و روایات، باز هم منکر وجود مبارکش شود، مانند کسی است که منکر وجود خورشید میگردد؛ هنگامی که در پشت ابرها از دیدگان، پنهان است، گرچه آثار وجودش به جهانیان میرسد.همچنان که مردم انتظار بیرون آمدن خورشید از پشت ابرهای تیره را میکشند تا بیشتر از آن بهرهمند گردند، در زمان غیبت نیز همه محبان حضرت، همواره انتظار وجود مبارکش را دارند و هرگز ناامید نمیشوند.
#انتظار_و_مهدویت
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/3111977175Cf91f495449
🖼 چهل گام تا حسینی شدن ۱|
مبارزه با نفس
🚩 قدم اول
⚔« مبارزهای سخت با نفس! »
💬 حضرت علی علیه السلام:
رحمت خدا بر کسی که مقابل شهوات خود می ایستد و هوای نفس خود را سر کوب می کند.....
#امام_زمان
#استان_کرمانشاه
الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرج
#اجرکمعندالحسینالزهرا.
#خودسازی🙂✨
#عهدبستن
#حسینی
یـابِنـتُالـزهرا³¹³|✾
#مـٰابچهھاۍمـٰادرپھلوشکستهایم..🚶🏿♂
#السلامعلیکایتهاالرضیهالمرضیه🖤⛓
https://eitaa.com/joinchat/3111977175Cf91f495449
هدایت شده از "-ڪلنافداڪیـٰازهࢪا‹ـس›"🥀🇵🇸🇮🇷
چهل گام تا حسینی شدن ۲ |تبعید فرج امام زمان ارواحنا فداء!
🚩 قدم دوم
« تبعید فرج امامزمان ارواحنافداه! »
💬رسول اکرم صلی الله علیه و آله:
خوشا به حال صبر کنندگان برغیبتش.»
#استان_کرمانشاه
#اجرکمعندالحسینالزهرا.
#خودسازی🙂✨
#عهدبستن
#حسینی
#مـٰابچهھاۍمـٰادرپھلوشکستهایم..🚶🏿♂
#السلامعلیکایتهاالرضیهالمرضیه🖤⛓
💦#باران_معرفت💦
⁉️ توحید عبادی یعنی چه؟!
حضرت آیت الله #ناصری رحمةاللهعلیه
✴️ #توحید عبادی یعنی من در عبادتم موحد باشم. در همه افعال او را عبادت بکنم و بس. فقط عبادت برای او باشد. #ریا و نفسانیت در کارهایم نباشد. توحید عبادی یعنی خلوص در عمل و #خلوص هم مراتبی دارد.
ببینید امیرالمؤمنین علیه الاف التحیه و الثنا چه میفرماید:"إِلَهِي مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ عِقَابِكَ وَ لَا طَمَعاً فِي ثَوَابِكَ وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ"
🍃 من تو را عبادت نمیکنم که من را بهشت ببری یا عبادت نمیکنم که من را جهنم نبری.اگر من این کار را بکنم، معامله گر میشوم، من معامله گر نیستم، من تو را سزاوار پرستش یافتم، شایسته است که در مقابلت خاضع و خاشع باشم و در مقابل عظمت تو به خاک بیفتم، این معنای #توحید_عبادی است.🍃
https://eitaa.com/joinchat/3111977175Cf91f495449
بہ نـٰام خـٰالق هفٺ آسمـٰان♥️!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نام رمان: ࢪاهنماۍ سعـٰادٺ
#پـٰاࢪٺ15
از اینکه بعداز چندسال دوباره احساس کردم خدا رو کنار خودم دارم و اسمش رو آوردم تعجب کردم فکر کنم واقعا حرفای فاطمه تأثیرش رو گذاشته!
راستش دوست داشتم الان نماز بخونم اما من بعداز اون همه سال تقریبا هیچی از نماز یادم نبود.
لباسم رو عوض کردم و چادرم رو با دقت داخل کمدم گذاشتم تا چروک نشه.
دروغ چرا؛ اما بعداز اون همه سال دوست داشتم دوباره به سمت خدا برم و باهاش حرف بزنم آخه من که توی خلوتم کسی رو جز خدا ندارم.
روی تختم دراز کشیدم، تختی که بعداز کلی سختی و کار کردن تونسته بودم بخرم.
تصمیم گرفتم کمتر به گذشته فکر کنم و چشام رو روی هم گذاشتم که نفهمیدم کی به عالم خواب رفتم.
انگار توی یک دره بودم که عمق زیادی داشت و خیلی تاریک و ترسناک بود خیلی ترسیده بودم با وحشت دور و ورم رو نگاه میکردم اما چیزی جز تاریکی نبود با گریه فریاد میزدم و پدر و مادرم رو صدا میزدم.
نمیدونم چیشد شد یکدفعه از دل تاریکی احساس کردم چیزی داره نزدیکم میشه یه حالهی سفید دورشون بود که تو دل اون سیاهی خودنمایی میکرد قیافه هاشون آشنا بود کمی که نزدیک تر شدن دیدم مامان و بابام دارن میان سمتم، با گریه اسمشون رو صدا میزدم و میدویدم سمتشون همین که خواستم بغلشون کنم محو شدن و باز همه جا تاریک شد گریم شدت گرفت و با عجز خدا رو صدا زدم.
همین که خدا رو صدا زدم روحم توی اون تاریکی آروم گرفت اما جسمم نه و همچنان داشتم گریه میکردم!
زانوهام رو بغل گرفتم و سرم رو گذاشتم رو زانوم و فقط صدای هق هق های من بود که سکوت اون تاریکی رو میشکست مدتی که گذشت سنگینی نگاهی رو حس کردم با وحشت سرم رو بالا آوردم که با دیدن مردی با پوشش سفید و چهره ای زیبا و نورانی تعجب کردم اما بازم اشک ریختم با خودم گفتم اینم حتما مثل مامان و بابام میره و تنهام میزاره!
اما دیدم هنوز داره نگاهم میکنه باز سرم رو بالا کردم و نگاهش کردم.
داشت لبخند میزد و منو نگاه میکرد.
دلم از بودنش و لبخندی که به لب داشت آروم گرفت بلند شدم و ایستادم که گفت:
- نیلا خانوم خدا خیلی دوستت داره منو فرستاده تا بهت نماز یاد بدم.
با تعجب گفتم:
- تو کی هستی؟ خدا چطور تورو فرستاده؟! من کجام؟ اینجا کجاست؟!
هیچی نگفت و شروع کردم به ذکر های نماز رو گفتن..!
منم با تعجب بهش نگاه میکردم و حرکاتش رو انجام میدادم و هرچی میگفت زود یاد میگرفتم و توی ذهنم هک میشد.
بعداز اینکه مطمئن شد همه رو یاد گرفتم میخواست بره که..
ادامہداࢪد..♥️
نویسنـدہ: فـٰاطمہ ِسـٰاداٺ💛!