خبر به حجاز رسیده؛ خبر به مدینه.
به کوچهی پشت مسجد پیامبر.
به نزدیکترین خانه به مسجد.
به خانهی همسری از همسران پیامبر.
پیرزن با زلف حنابستهی کمپشت روی سریری نشسته و بر دیوار تکیه کرده.
غلام سیاه جوان، سراسیمه بیآنکه در بزند، نفسزنان وارد میشود.
عرق از پیشانی چرکین میگیرد که علی کشته شد. در محراب مسجد کوفه. با فرقی دو نیم. غرق خون. مثل کشتههای ما در جمل.
علی کشته شد. به تیغ عبدالرحمن. پسر ملجم مرادی.
برق دوید توی چشمان پیرزن. تکبیر گفت.
به سجده افتاد و شکر کرد.
یک «آخیش» بزرگ بعد از سالها خون دل.
سر از سجده بلند کرد.
گفتی نام کشنده علی چه بود؟
غلام به تکرار برای پیرزن کمحافظه؛ عبدالرحمن.
گفت خدایش بیامرزد این بزرگمرد را.
زین پس نام تو را عبدالرحمن گذاشتم. که وقتی روزی هزاربار صدایت میزنم که کارهای من_پیرزن ناتوان_را انجام دهی، جگرم خنک شود از بردن نام عبدالرحمن و از یادآوری این روز شیرین.
برو عبدالرحمن. برو و کنیزکان و غلامان خانه را هر یک به کیسهای دینار مژدگانی ده.
امروز بزم ماست پس از عزاهای بسیار.
خنده زد.
بر یتیمی شیعیانی که عمری فخر فروختند که علی پدرشان است.
شیعه را نه تیغ حرامزادگان تاریخ، که زخمزبانها و دشمنشاد شدنهای در پستوی عجوزهها آتش زده.
دشمن شاد شدیم و به یتیمیمان خندیدند امشب.
و خنده بر یتیمان رسم شد. از امشب.
تا سال شصت و یک.
خنده بر یتیمان رسم شد. خنده بر یتیمان...
_«مهدی مولایی»
|@Dokhtarhaaj|
نانِگریه،از سر این سفره خوردهایم
شرمندهایم،که از غم زینب نمردهایم
@Dokhtarhaaj
نمیدونم چه سِریه یه بازیگر که فوت میکنه انقدر همه جا میپیچه ولی وقتی که این همه شهید میشن اصن انگار نه انگار 😑💔
#مظلومانه
#دمشق
🕊«#مظلوم_شهدا»↶
「 @Dokhtarhaaj 」
[ فتحخون ]
نمیدونم چه سِریه یه بازیگر که فوت میکنه انقدر همه جا میپیچه ولی وقتی که این همه شهید میشن اصن انگار
+++خداوکیلی فهمیدی به منم بوگو
May 11