﷽
💌#نامه_محبوب
▪️ لَا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ...
▫️نترس و غمگين مباش، ما تو و خانوادهات را نجات مىدهيم..
🔅عنکبوت ۳۳
اگه ما رو قبول داری...
ترس و ناراحتی رو بریز دور!
که خودمون نجاتت میدیم!
از هر پرتگاهی...
تو نترس و غمگین نشو...
ما حواسمون بهت هست!
✔️تا تو هستی مرا چه باک از تلاطمات
🍁🍁🍂🍁🍂
🗓دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰
۹ ربیع الثانی ۱۴۴۳
سلام و احترام
صبحتون بخیر و عافیت
@FORSAT_HOZOR
فرصت حضور🇮🇷🇵🇸
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸ایستگاه پنجشنبهها ✍خدایا
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸
این قسمت
🌸دیدار با حسین عزیز
✍بعضی اوقات دوستهایی که داری سبب خیر میشوند و سبب پیشرفت ، شب رستگاری و من در این بين در لحظات زندگی خود از این دست افراد زیاد در کنارم داشتم.
🍃وقتی برگشتم لنگرود ، و برای ادای فریضه نماز به مسجد شهدا یا همان مسجد امینی رفتم. خیلی زیباتر به نظر میرسید. بچههای جبهه به مرخصی برگشته بودند و از همرزمان خبر میگرفتند و خبر میدادند.
🍃دوستی بیخبر از من سر رسید و گفت: نبی دیگه نه تو بسیج میبینم و نه در کارهای فرهنگی و جهاد، روحیههای قبلی خودت رو از دست نده، حیفه... من هم گفتم چشم ، انشاالله دوباره یطوری بشه جبران کنم.
🍃یکی از برو بچههای رسمی تیپ قدس که در عملیات دوپازا زخمی شده بود و در بهداری تیپ گیر حقیر افتاده بود، منو شناخت و با بقیه اومد و حلقهای زدند و شروع به صحبت کردند.
🍃تازه برو بچههای جبهه و حزب الله شهر فهمیدند من جبهه بودم اما نمیدونستند که پاسدارم، مدتی نگذشته بود که یکی از بچههای همشهری رسید و همه رفتند اطرافش جمع شدند. او نیز آمد و گفتی نبی چطوری ،!
🍃اینجا بود که لو داد که من هم پاسدار هستم و چندین ماه بوده که کردستان بودم و برگشتم رفتم مرکز منطقه کار میکنم. دیگه کار من بیچاره در اومده بود. چطوری من رو در مرکز منطقه نگه داشتند. و به شهرستان منتقل نشدم.
🍃نماز جماعت شد و پس از سخنرانی دوباره محفل رفقا جمع شد و از جبهه و اعزام مجدد بحث میشد. بچههای باشگاه ورزشی پوریای ولی که از بچههای محله و همشهری بودند هم رسیدند.
🍃همه ی بسیجیها جمع بودند تا حسین بیاد. و راجع به اعزام به جبهه و بردن نيرو صحبت کنه ، حسین هم باشگاهی من هم بود. بچه روستای کولاک محله بخش کومله بود.
🍃این روزها اونو همه میشناسند. او از همان ابتدای تشکیل سپاه پاسدار شده بود و پنج سالی از من بزرگتر بود. سیر مراحل حضور در یگان رزم را با رشادت و شجاعت پشت سر گذاشته بود و مدتی عضو اطلاعات عملیات ، مسئول محور و فرمانده تی یکم تیپ ۲۵کربلا و تیپ قدس بود و بعدها شد جانشین لشگر قدس...
🍃همون شخصی که امام خامنهای فرمودند فرمانده یعنی این : در هنگام بحبوحه جنگ و نبرد و آتش حملات شیمیایی دشمن درعملیات والفجر ۱۰ حسین املاکی به بسیجیای که ناله و استمداد کمک میطلبید، ماسک صورتش را برداشت و به صورت بسیجی بست و در نهایت هر دو شهید شدند.
🌷او نیز هنوز بر نگشته اما نهم فروردین هرسال مراسم با شکوهی براش برگزار میشه مزارش هم در همان روستای خودش بدون پیکر پاک مطهرش زیارت گاه عاشقان هست.
🍃یکی از خصوصیات بارز حسین این بود که اونقدر مهربان و رئوف بود که وقتی درباشگاه ورزشی با هم فعالیت میکردیم مراقب همه بود تا کسی آسیب نبینه و یا مغرور نشه ، همیشه تذکر میداد. که مراقب باشیم.
🍃ساعات شب در حال گذشتن بود و حسین نیامد، من رفتم منزل ، اما بچه های محل خبر آوردند که حسین کار داره فردا برو سپاه تا با هم دیدار کنید.
🍃ساعات خوشی سپری شد، از مسابقات استانی باشگاه گفتیم و برنده شدن از تیم رشت و انزلی و یاد گذشتهها ، اما در همین بین بهم گفت شنیدم پاسدار شدی!؟ گفتم بله اگه خدا قبول کنه! گفت : لباس قشنگه رو بپوش بیا باهم بریم جبهه گفتم حسین آقا تازه اومدم ، مرکز منطقه مشغول شدم فکر نکنم اجازه بدهند ، گفت خودم صحبت میکنم...
🍃قرار شد صحبت کنه ... اما دیگه خبری ازش نشد. نمیدونم چه اتفاقی افتاد ، اما من در همان مرکز منطقه مشغول به خدمت شدم . و حسین برگشت جبهه جنگ و من بعدها فقط چند باری ایشان را در اهواز دیدم.
🍃یادش به خیر قبلا هم راجع به این رفیق خوب و با محبت نوشته بودم🌷✋😊
🌸والعاقبه للمتقین
🌸 این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال بخواهد.
🌸 #خوبان_عالم_دعا_بفرمایید
✍نبی زاده
@FORSAT_HOZOR
.