eitaa logo
فرصت حضور🇮🇷🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ✓تحلیل دقیق مسائل روز ✓تیترهای مهم رسانه‌های غربی و عربی ✓اخبار داغ جبهه مقاومت ✓توییت‌گردی... ارتباط با ادمین : @Khodayaa_shokret اینم گروهمون😊👇🏻 خانواده مجازی فرصت حضور با دورهمی‌های متنوع: ☕️https://eitaa.com/joinchat/498401312Cbc7c11221f
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 با همسرم آیه‌ی هفتم‌ سوره ابراهیم علیه‌السلام را می‌خواندیم: «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِى لَشَدِيدٌ»(و به یادآورید هنگامى را که پروردگارتان اعلام کرد اگر شکرگزارى کنيد، نعمتم را بر شما می‌افزایم و اگر ناسپاسى کنيد، مجازاتم شديد است!) 💠 به گفتم پس اگر بخواهم کاری کنم که خوبیهای شما بیشتر شود باید از خدا بابت نعمتهایی که از طریق شما به من داده تشکّر کنم و اگر بخواهم با نق زدن و توقّعات زیاد، کنم طبق فرمایش قرآن وضعیت زندگیمان عذاب‌آور خواهد شد. 💠 با هم قرار گذاشتیم چند دقیقه به نوبت این فرمول را کنیم: خدایا شکر که همسرم است! خدایا ممنونتم که همسرم مودّب است! الحمدلله که همسرم بدن دارد و درگیر بیماری نیست! خدایا شکرت که همسرم بچه‌ها را خوب تربیت می‌کند! الحمدلله که همسرم آبروی مرا می‌کند! خدایا سپاس که همسرم بیکار نیست! خدایا ممنونتم که توان جسمی به همسرم دادی تا برای همسر و فرزندانش کند! خدایا شکر که پاهای سالم به همسرم دادی تا برای خرید و امور خانه بتواند رفت و آمد کند! الحمدلله که به من دادی تا از دیدن همسرم لذّت ببرم! الهی شکر که راهنمایی‌ام کردی تا به نعمتهایی که از طریق همسرم به من عطا کردی توجّه کنم! خدایا... 💠 اقرار می‌کنم بعد چند دقیقه، دلم چنان و رقیق شد که اشک شوق، اشک خجالت از خدا بر گونه‌هایم سرازیر گشت و لذّت با خدا را چشیدم. 💠 فقط پنج دقیقه در روز این فرمول زیبا را کنید! https://eitaa.com/JAVALDUZ
هوالمحبوب 💐 گاهی آنچنان چشمانت، به نعمتهای خدا، عادت میکنند... که نداشته هایت، بصورت توهّمی و کاذب، برایت بزرگ میشوند! آنوقت می روی به سروقت خدا ! به گله و شکایت از ... چشمان قشنگت را خوب باز کن ! چرا که چشمان باز و بینا، زبان و قلب را به شکر وا می دارند ! خدایا اول از همه بخاطر همه ندیدنها ببخش🙏🏻 https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
هوالحی 💐 ☠ !☠ ▪️سید مقاومت دیروز یکبار دیگر را به لرزه انداخت ! ▪️خدا می داند که نه تنها صهیونیست ها را وحشت زده کرد ! که همه استکبار را ! ▪️سید حسن نصرالله دیروز چند پیام و و مهمتر... به دنیا مخابره کرد ! 1⃣ اول : حزب الله تبدیل به یک نیروی قدرتمند در پیکره مقاومت شده است! 👈مسئله دیگر در مقابل حملات دشمن نیست ! 👈حزب الله آماده به دشمن است ! 2⃣دوم : سید حسن دیروز از قدرت حزب الله هم سخن گفت ! 👈هوا و زمین و دریا ! 👈او سربسته گفت که بر اطلاعاتی دارد ! ✋🏻حرفش سند داشت ! لطفا به بند سوم توجه کنید 👇👇👇 3⃣ سوم : سید حسن نصرالله دیروز یک حرف خیلی هم داشت ! 👈تلویحا گفت که به های_ضدهواپیما دست پیدا کرده ! 👈فقط به همین اندازه بسنده کرد تا دشمن را نگه دارد ! 👈حالا اینکه الله چگونه توانسته است از زیر صهیونیستها که به پیشرفته ترین لوازم و تکنیک های جاسوسی هستند به این استراتژیک دسترسی پیدا کند برمی گردد به اطلاعاتی بسیار قدرتمند الله بر صهیونیست ها !!! 4⃣چهارم :حزب الله به چنان سطحی از آمادگی رسیده که تبدیل به یک قدرتمند برای جبهه مقاومت شده است ! 👈سید حسن تلویحا تهدید کرد که اگر هواپیمایی از اسرائیل به قصد به حرکت کند او نخواهد بود ! 5⃣پنجم : سید مقاومت دیروز برای اولین مرتبه از دقیق اسرائیل پرده برداشت ! 👈همچون یک جنگ آزموده و خبره روی نقشه طرح احتمالی نابودی اسرائیل را نقطه به نقطه تشریح کرد ! ☝️ و حرف آخر ... ▪️حالا دیگر حتی مردم ساکن در سرزمین های اشغالی به حرف های سید حسن نصرالله دارند ! ✋🏻همه می دانند که او است ! 😠اهل با دشمن نیست ! 👈بگوید می زند تا دشمن به خودش بیاید ! ☠ سید حسن نصرالله دیروز یک بار دیگر را بر سر صهیونیستها گستراند تا اگر شیطانی در سرشان بود همانجا در نطفه شود ! https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مونیکا ویت جاسوس ایران در سازمان های ضد جاسوسی آمریکا کی بود؟ https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
😏جیسون رضائیان برای جواد ظریف نوشته که: "جواد اومدی شهر ما مقاله ارائه دادی اما یه زنگ هم به من نزدی؟ فکر میکردم رفیقیم!" 😜جیسون جون اینجوری که بوش میاد هنوزم رفیق هستید فقط الان بخاطر گاندو هوا پسه نگران نباش !!! https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
😊این ناو خوشگل کلاس تایپ 45 رو قبلا هم فرستادید اینور ها بر اثر گرمای زیاد آب و هوای منطقه که بهش سازگار نبود موتور توربینیش خراب شد خاموش کرد آبرو ریزی کرد با یدک کش جم کردید لششو بردید. 😁الان باز میفرستید از ما گفتن بود هوا گرمه میاد واشر سرسیلندر میسوزونه آبروتون میره باز باید با یدک کش جمش کنید. https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
ا🌼🌺🌿🕊 ا🌸🌿🕊 🌱﷽🌱 ا🌿🕊 ا🌷 امام علی علیه السلام: ⚡️ثروتی چون عقل ، و فقری چون جهل و میراثی چون ادب ، و پشتیبانی همچون مشورت نیست. 📚 نهج البلاغه، حکمت ۵۴ 🌷 🌿🕊 🌸🌿🕊 🌼🌺🌿🕊
🌐جرج واشنگتن، اولین ريیس جمهور آمریکا و کسی که عکسش روی اسکناس یک دلاری آمریکا نقش بسته، یه جمله‌ی معروف درباره داره که میگه: 👈آماده بودن برای ، موثرترین راه برای حفظ صلح است!!! https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
هوالجمیل 💐 🔅الگوی معرفت! سند مهربانی اَم ▪️خسته شدم دگر به کجا می کشانی اَم 🔅شاید نباید از تو طلبکار می شدم ▪️شاید که چوب می خورم از بد زبانی ام 🔅شاید نباید از درِ تو حاجتی گرفت ▪️یک خانه ی دگر بده، آقا! نشانی ام 🔅شاید که مستحق عنایت نمی شوم ▪️شاید که در عقوبتِ بد امتحانی ام 🔅شاید که از صدای گدا شاد می شوی ▪️با این دلیل در پی خود می دوانی ام 🔅فنِّ گداییِ ز تو در بین سینه نیست ▪️می ترسم از نهایتِ این ناتوانی ام 🔅من در به در میان حرم راه می روم ▪️من را ببخش با همه ی بد گمانی ام https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
بنام خدای توبه پذیر 💐 👈همه چیز از آن شب شروع شد بخش اول 1️⃣ ▪️در یک شب سرد زمستانی سال ۱۳۷۲ وارد صحن انقلاب شدم، سرما تا عمق استخوان‌های انسان نفوذ می‌کرد و کمتر کسی در آن شرایط از خانه خود می‌زد بیرون، صحن هم به طرز کم سابقه‌ای خلوت بود، به دالانی که بین صحن انقلاب و صحن مسجد گوهرشاد وجود دارد وارد شدم، متوجه جوانی با حدود ۳۵ سال سن شدم که چمدان مسافرتی نسبتا بزرگی در دست داشت و از یکی ـ دو نفر چیزی پرسید، ولی انگار آن‌ها نتوانستند جوابش را بدهند. ▪️به سوی من آمد و گفت: شب‌ بخیر آقا! 👈به زبان انگلیسی حرف می‌زد، آنهم با لهجه‌ آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گل از گلش شکفت. ادامه داد: 🙄ببخشید! آقای علی ‌بن موسی‌الرضا، کجا هستند؟ می‌خواهم ایشان را ببینم. راستش را بخواهید حسابی جا خوردم. پرسیدم: ـ معذرت می‌خواهم، ممکن است خودتان را معرفی کنید؟ ـ من دانشجوی رشته‌ حقوق در دانشگاه تورنتوی کانادا هستم، اصالتاً لبنانی‌ام، ولی در کانادا متولد شده‌ام و دینم «مسیحیت» است. ـ یعنی شما یک «مسیحی» هستید؟ ـ بله، یک مسیحی کاتولیک. با تعجب پرسیدم: ـ پس اینجا چه کار می‌کنید؟! ـ دعوت شده‌ام که آقای علی‌بن موسی‌الرضا(ع) را ملاقات کنم. ـ چه کسی شما را دعوت کرده است؟ خود ایشان!!! ادامه دارد .... https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
👈همه چیز از آن شب شروع شد بخش دوم 2️⃣ 🔹دیگر حسابی گیج شده بودم، با وجود آن همه سابقه‌ تبلیغ دینی در داخل و خارج کشور، تا کنون نشنیده بودم که حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(ع) شخصاً از کسی دعوت کرده باشد که به دیدارش بیاید، آن هم از یک جوان مسیحی کانادایی! ادامه دادم: ـ شما ایشان را دیده‌اید؟ ـ بله سه یا چهار بار. این دیگر برایم باور کردنی نبود، از این رو پرسیدم: ـ یعنی شما با چشمان خودتان علی‌بن موسی‌الرضا(ع) را دیده‌اید؟! ـ بله دیده‌ام، البته در عالم رویا. ـ یعنی اگر الان او را ببینید می‌شناسید؟ ـ بله، البته. 🔹موضوع دیگر خیلی جالب شده بود، از او خواهش کردم چند دقیقه‌ای وقتش را به من بدهد و با هم در کناری بنشینیم و صحبت کنیم، او هم قبول کرد، کم کم داشت هیجان بر من غلبه می‌کرد!! ضربان قلم تند‌تر شده بود، پرسیدم: ـ ممکن است نحوه‌ آشنا شدنتان با آقای علی‌بن موسی الرضا(ع) را از اول و به طور کامل برای من بیان کنید؟ ـ بله، البته. یک شب داشتم در یکی از خیابان‌های شهر تورنتو قدم می‌زدم که دیدم جمعیت زیادی در جایی تجمع کرده‌اند و رفت و آمد زیادی در آنجا صورت می‌گیرد، آن ساختمانی را هم که مردم به آنجا رفت و آمد می‌کردند، چراغانی کرده و حسابی آذین بسته بودند. رفتم جلو و سؤالاتی کردم. 👈معلوم شد آنجا مسجد مسلمانان ایرانی است و در آن یک جشن مذهبی برپا است . ادامه دارد ... https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
👈همه چیز از آن شب شروع شد بخش سوم3️⃣ 🔸وارد شدم ببینم چه خبر است، چند نفر از آن‌ها به احترام من از جایشان بلند شدند و پس از خوشامد‌گویی مرا در کنار خود نشاندند و بلافاصله با شربت و شیرینی و بستنی و شکلات از من پذیرایی کردند، مرشد آن‌ها داشت به زبان انگلیسی سخنرانی می‌کرد و همه با دقت به سخنانش گوش فرا می‌دادند، من هم محو گفته‌هایش شدم و برای اولین بار، به طور مستقیم و از زبان یک مرشد مسلمان با اسلام آشنا شدم. 🔸هنگام خروج از مسجد، به هر کس یک هدیه می‌کردند، یکی هم به من دادند، من هم خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم، وقتی قدم زنان در پیاده‌رو خیابان به سوی خانه‌ام حرکت می‌کردم، همه هوش و حواسم به حرف‌هایی بود که از آن مرشد مسلمان شنیده بودم، به طوری که متوجه اطرافم نبودم و اصلاً نفهمیدم کی به منزلم رسیدم. 🔸وقتی لباس راحتی پوشیدم و به رختخواب رفتم، آن کتاب را هم برداشتم تا یک نگاهی به آن بیندازم چون فردایش فرصت این کار را نمی‌یافتم. نام کتاب این بود : 👈 دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما!👉 🔸هر ورقی از آن کتاب را که می‌خواندم وسوسه می‌شدم ورق بعدی را هم بخوانم! نشان به این نشان که تا وقتی کتاب را تمام نکردم نتوانستم آن را زمین بگذارم! 👈آن کتاب درباره قدیس مسلمانی به نام «علی‌بن موسی‌الرضا» بود، شخصیت و سخنان زیبا و روحانی آن قدیس آسمانی مرا مجذوب خود کرده و تمامی قلمرو اندیشه‌ام را تسخیر کرده بود، لحظه‌ای نمی‌توانستم از فکر آن قدیس خارج شوم، در رختخواب خودم دراز کشیده بودم و با آنکه تا صبح چیزی نمانده بود نمی‌توانستم بخوابم. 🔸بالاخره متوجه نشدم که کی برد زیرا با خواب هم وارد سرزمینی شدم که در آن کتاب ترسیم شده بود، سرزمینی روحانی، معنوی و آسمانی! سرزمینی که هرگز همانند آن را حتی در فیلم‌های تخیلی هم ندیده بودم و همه کاره‌ آن سرزمین، مردی نورانی و آسمانی بود که هرگز از تماشایش سیر نمی‌شدی، از او خواهش کردم که چند لحظه‌ای با من بنشیند، او هم قبول کرد وقتی نشست با خوشرویی پرسید: 😊 با من کاری دارید؟ https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
👈همه چیز از آن شب شروع شد بخش چهارم4️⃣ 😍من هم با دستپاچگی و من و من کنان جواب دادم: ـ ب ... ب.. بله! متأسفانه من شما را نشناختم! ـ مرا نشناختی؟! من «علی بن موسی‌الرضا» هستم. ـ علی‌بن موسی‌الرضا؟! این اسم را شنیده‌ام اما به خاطر نمی‌آورم... ـ من همان کسانی هستم که شما تا پایان شب کتاب مرا مطالعه کردید و در پایان، توی دلتان گفتید؛ «خدایا اگر چنین قدیسی وجود دارد دوست دارم او را ببینم». این را که شنیدم، گل از گلم شکفت و پرسیدم: ـ در حال حاضر، پیش تو و میهمان توام. ـ دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما. ـ خب می‌توانی میهمان من باشی. ـ میهمان شما؟ اینکه عالی است. ☝ ولی جای شما کجا است؟ ✋🏻 ایران. ـ کجای ایران؟ ـ شهری به نام مشهد. 🤔چند لحظه رفتم توی فکر؛ من ایران را می‌شناختم، اما هرگز اسم مشهد را نشنیده بودم! ▪️رفتن به چنین شهری برای من چندان آسان نبود، هم از نظر اقتصادی، هم از نظر ناآشنایی به منطقه و هم از جهات دیگر، این بود که پرسیدم: ـ آخر من چه طور می‌توانم به دیدار شما بیایم؟! ـ من امکانات رفت و برگشت شما را فراهم می‌کنم. *خرج سفری که از سوی ضامن آهو(ع) پرداخت شد بعدش هم آدرس و شماره تلفن یکی از نمایندگی‌های فروش بلیت هواپیما را به من دادند به همراه یک نشانی و علامت و گفتند: 👈 به آنجا که رفتی، می‌روی سراغ شخصی که پشت میز شماره‌ چهار است، نشانی را می‌دهی، بلیت را می‌گیری و به ملاقات من می‌آیی. وقتی که از خواب بیدار شدم آن را جدی نگرفتم، ولی چند شب پیاپی دیگر هم ایشان را در خواب دیدم، آخرین شب به من گفت: 😊چرا نرفتی بلیتت را بگیری؟ تا این جمله را گفت از خواب پریدم، خیس عرق بودم و قلبم به شدت می‌زد، دیگر خوابم نبرد و برای شروع ساعت اداری لحظه شماری می‌کردم. ادامه دارد .... https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😞دلم حرم می‌خواست و محضرِ آقایی که اسمش «رضا» باشد و دلم یقین کند که خنده‌ی راضی شدنش، رضایت خدا را روی آن لحظه‌ام مینشانَد. https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلطان قلبم 😍 این کلیپ قشنگ رو ببینید تا دلتون رو ببره پیش امام رضا https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
👈همه چیز از آن شب شروع شد بخش پنجم5️⃣ 🔸اول وقت به راه افتادم، همه نشانی‌ها درست بود، وقتی نام و نشانی خود را به کارمندی که پشت میز شماره‌ چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت: 😊 چند روز است که بلیت شما صادر شده است، چرا نیامده‌اید آن را دریافت کنید؟! تا زمان پرواز فرصت زیادی ندارید! خواستم از مبلغ هزینه‌ بلیت بپرسم که کارمند هواپیمایی گفت: ـ تمام هزینه‌ بلیت شما قبلا پرداخت شده است. بعد هم بلیت را دستم داد، بلیتی که به نام من صادر شده بود با این مسیرها: 👈«تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو». 🔹پس از شنیدن این حرف‌ها از یک جوان مسیحی کانادایی، دیگر بیش از حد هیجان زده شده بودم، رنگ چهره‌ام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شدید‌تر گردید و تنم شروع کرد به لرزیدن گفتم. ▪️همین الان از راه رسیده‌ام و به تاکسی فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقای علی‌بن موسی‌الرضا، او هم مرا آورد اینجا و پیاده کرد. حالا نمی‌دانم که چه طور می‌شود ایشان را ملاقات کرد؟ 👈دیگر چنان هیجان زده شده بودم که جوان کانادایی هم متوجه لرزش تن و تغییر رنگ چهره‌ام شد و پرسید: ـ آیا طوری شده است؟! چرا این جوری شده‌اید؟! نکند حالتان خوب نیست؟!... ـ نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اینکه می‌بینم شما مورد توجه آقا علی‌ بن موسی‌ الرضا(ع) واقع شده‌اید، خوشحال و خرسندم و کمی دچار هیجان گشته‌ام. 🤔آخر برای چه؟ ـ برای اینکه این شخص از بزرگ‌ترین قدیسان آسمانی است که خدا او را در بین ما زمینیان قرار داده و هر کسی که او را می‌شناسد آرزو می‌کند بتواند مورد توجه او قرار گیرد، حتی برای لحظه‌ای کوتاه !... جوان کانادایی، انگار که دیگر تاب تحمل شلاق انتظار را نداشته باشد، ملتمسانه به من گفت: 🙏🏻 ممکن است که از شما خواهش کنم هر چه زودتر مرا پیش این آقا ببرید؟ ادامه دارد ... https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
👈همه چیز از آن شب شروع شد بخش ششم6️⃣ 💥چمدان و کفش‌ها را به کفشداری مسجد گوهرشاد سپردیم و وارد شدیم. هنوز از پله‌های تالار مقابل ضریح پایین نیامده بودیم که ازدحام جمعیت را دید: 😳 این جمعیت انبوه، در این وقت شب این جا چه کار می‌کنند؟! 👈 این‌ها هم مثل من و شما برای ملاقات علی بن موسی الرضا(ع) به این جا آمده‌اند. 😀 اما من فکر می‌کردم ایشان تنها از من دعوت کرده‌اند که به دیدارشان بیایم، آن هم یک دیدار خصوصی! حالا... حالا توی این شلوغی، چه طور می‌توانیم از ایشان وقت ملاقات بگیریم؟ من دوست دارم ایشان را به تنهایی ملاقات کنم! 😊گفتم مگر ایشان شما را دعوت نکرده؟ - چرا. - پس خودشان هم با تو ملاقات خواهند کرد. - حالا ما چه طور خودمان را به ایشان معرفی کنیم؟ - او نیازی به معرفی ندارد، همان‌طور که قبلاً به دیدار تو آمده، خود او همین جا صدایت خواهد کرد. 🔸به خوبی می‌شد برق شگفتی و تعجب را در چشمان او دید، اما دیگر چیزی نپرسید و با هم از پله‌ها پایین رفتیم و به سمت ضریح حرکت کردیم، او نمی‌دانست که ضریح چیست! 😊 گفت: حتما ایشان در جای بلندی نشسته‌اند و مردم هم اطراف او را گرفته و با او ملاقات و گفتگو می‌کنند. - نه! - نکند این شخص، یک موجود خیالی است و وجود خارجی ندارد؟ ✋🏻 نه! کاملاً واقعی است. یک موجود خیالی نمی‌تواند از تو دعوت کند که از آن طرف دنیا به دیدارش بیایی، آدرس این جا را هم به تو بدهد و بلیت رفت و برگشت تو را نیز برایت تأمین کند و ... 👈کم کم دیگر به ضریح نزدیک شده بودیم. ادامه دارد ... https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
خنگول 👻 اامروز چهارمین سالمرگ برجام هست ! 😁کاری که از دستمون برنمیاد لااقل حالا چندتا نفرینشون می کنم آمین بگید دلمون خنک بشه ! 😉الهی که بمیری روحانی با این برجام و مملکتی که خرابش کردی ! الهی که جهانگیری به درد پینوکیو مبتلا بشه با اون دروغایی که به مردم گفت ! برادرشم بگیرن زندون کنن مال مردم خور ! 😉الهی اون نمایندهایی که عمدا و سیاسی به برجام رای دادن با موگرینی اکبیری محشور بشن ! 😆الهی که جاسوسای تیم مذاکره کننده برن زیر تریلی ۱۸چرخ نامردا !! االهی که برجام دست و پاگیر بچه های ظریف بشه و تو امریکا اموالشون رو مصادره کنن ! 😀الهی که برادر عراقچی بیست سال توهمون زندون بمونه ! 😆الهی که زنگنه بیافته توچاه نفت خفه بشه که گفت برا هر حرف برجام دلار نفتی پاداش میدم از بس خوبه ! آخیششششششششششش حالا دلم خنک شد👻👻 https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
👈همه چیز از آن شب شروع شد بخش هفتم 7️⃣ 🤔 پرسید چرا این مردم به این صندوق چسبیده‌اند؟! - آخر، آقا علی بن موسی‌الرضا(ع) داخل آن هست. 🤔 آیا می‌شود او را دید؟ - بله. - چطور؟ - همان گونه که خدا را در دل می‌بینی. - بله، درست است. - آیا تا به حال حضرت عیسی(ع) را دیده‌ای؟ - بله، بارها، اما در خواب. - آقای علی بن موسی الرضا هم همان طور برایت مجسم خواهد شد، زیرا او در بیش از هزار سال قبل به دست دشمنانش شهید شده است. 🤔 حالا ایشان چه گونه با ما ارتباط برقرار می‌کند؟ 😊 مگر تو نحوه‌ ارتباط خدا با بشر را نمی‌دانی؟ اصلاً تو چطور با حضرت مریم(س) و حضرت عیسی(ع) ارتباط برقرار می‌کنی؟ - خب ما یک چیزی در جهان غرب داریم که دانشمندان و روانکاوان درباره‌ آن صحبت می‌کنند... - بله، ارتباطی به نام «تله پاتی»، یعنی ارتباط روحی بین دو انسان، از راه دور، درست است؟ - بله، همین طور است. 👈پس از رد و بدل شدن این حرف‌ها، برای اینکه در میان ازدحام جمعیت، اذیت نشود، او را از سمت بالا سر حضرت به نزدیک ضریح هدایت کردم و گفتم: - تو در همین جا بایست تا خود آقا به دیدارت بیاید. 🔸بعد هم کتاب دعایی را باز کردم و در کنار وی مشغول خواندن زیارت‌نامه شدم، اما راستش را بخواهید تمام هوش و حواسم متوجه جوان کانادایی بود و از خواندن زیارت‌نامه چیزی نفهمیدم. 👈او هم به ضریح زل زده بود و انگار که رفته باشد توی یک عالم دیگر ناگهان به زبان آمد و گفت: - آقای علی بن موسی الرضا ... 😊و بی آنکه سلامی بکند ادامه داد: - شما مرا دعوت کردید، من هم آمدم و ... ▪️حدود یک ساعت و نیم با امام رضا(ع) حرف زد و اشک ریخت، اشکی به پهنای تمام صورتش! من بعضی از حرف‌هایش را می‌فهمیدم و بعضی را نه، وقتی ملاقاتش به پایان رسید به او گفتم: - گمان نمی‌کردم شما این همه راه را برای دیدن کسی آمده باشی و آن وقت با دیدنش این چنین گریه کنی! - بله، خودم هم گمان نمی‌کردم، اما جذابیت فوق‌العاده‌ای این قدیس آسمانی، بی‌اختیار مرا به گریه وا می‌داشت، به خصوص لحظه‌ پایانی دیدار که به من گفت: «شما دیگر خسته شده‌اید، بروید و استراحت کنید، فردا منتظر شما هستم». ادامه دارد ... https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz
👈همه چیز از آن شب شروع شد بخش هشتم و پایانی 8️⃣ 🔹این جدایی و انفصال برایم خیلی سخت بود و اشک مرا بیشتر درآورد!... بی ‌آنکه جوان کانادایی نمازی بخواند یا دعایی بکند، از حرم خارج شدیم. ▪️در هتل تهران یک اتاق دو نفره برایش گرفتم تا بتوانم خودم هم در کنارش باشم و ماجرا را پی بگیرم. 👈پس از صرف شام، پرسیدم: - با آقای علی بن موسی‌الرضا (ع) چه صحبت‌هایی کردی؟ 😊- از ایشان سؤال‌هایی کردم و ایشان هم جوابم را داد، سؤال‌هایی درباره دنیا، آخرت، انسانیت، عاقبت انسان و آینده‌ بشریت. بعد هم به من سفارش کردند که «اگر می‌خواهی درهای روشن زندگی و بهشت دنیا و آخرت را ببینی حتماً به قرآن سری بزن» 👈گفتم: اسم قرآن را شنیده‌ام، ولی تا به حال به آن سر نزده‌ام. 👈آقا هم مدتی برای من قرآن خواند، آن هم با لحنی جذاب و ملکوتی! چنان جذب آوای ملکوتی قرآنش شده بودم که یکسره و بی‌اختیار، اشک می‌ریختم! از همان جا حسابی شیفته‌ قرآن شدم و اظهار داشتم: - امیدوارم من هم بتوانم قرآن بخوانم و از آن لذت برده و استفاده کنم. - گفت: به شرطی می‌توانی از این کتاب بهره‌‌ کامل ببری که اصل و ریشه‌ آن را بپذیری. 🤔گفتم: اصل و ریشه‌ این کتاب چیست؟ 👈آن وقت برایم سلسله‌‌ پیامبران الهی را توضیح داد که از حضرت آدم(ع) آغاز شده و با حضرت محمد(ص) پایان می‌پذیرد، حضرت محمد(ص) هم جانشینانی دارد که آقای علی بن موسی الرضا، هشتمین جانشین ایشان است و من باید همان‌گونه که حضرت عیسی(ع) را پذیرفتم، سایر پیامبران و جانشینان آخرین پیامبر را نیز بپذیرم، در این صورت است که ایمانم کامل شده و می‌توانم از قرآن، بیشترین بهره را ببرم... 😊من که با حرص و ولع به سخنان جوان کانادایی گوش می‌دادم با کنجکاوی فراوان پرسیدم: - خب، آقا چیز دیگری هم برای تو فرمودند؟ - بله، ایشان پنج اصل اعتقادی را به من فهماندند. - خب، آن پنج اصل چه بودند؟ کاغذی را که پس از مکاشفه بر روی آن چیزهایی را یادداشت کرده بود، از جیبش درآورد و از روی آن خواند: 👈«توحید، نبوت، عدل، امامت و معاد» بعد هم اعتقاد به قیامت را شرح داد و گفت: - من تاکنون این پنج اصل را در هیچ سبک و روش دینی نشنیده بودم! - درباره‌ اسم دین برای شما توضیحی نداد؟ - اتفاقاً چرا! زیرا من پرسیدم؛ «دین شما چه دینی است؟» و ایشان پاسخ داد: «دین اسلام، و تا کسی مسلمان نباشد در دنیا و آخرت، خوشبخت نخواهد شد.» -😊خب تو چه کردی؟ 👌 من هم به دست ایشان مسلمان شدم. 👈با هیجان و شگفتی و با حالت ذوق زدگی سؤال بعدیم را مطرح کردم: - چه گونه مسلمان شدی و چه کلماتی را بیان کردی؟ - من برای اولین بار این کلمات را یاد گرفتم و با بیان آن‌ها مسلمان شدم... 🙏🏻و آن‌گاه به زبان عربی شکسته گفت:«اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمداً رسول الله، واشهد ان علیاً ولی الله» ✋🏻من هم خیلی خسته‌اش نکردم و گذاشتم در حال خودش باشد. آن شب را آرام گرفتیم و استراحت کردیم، وقتی من طبق عادت، پیش از اذان صبح از خواب بیدار شدم تا به حرم امام رضا (ع) مشرف شوم، 😊او هم بیدار شد و پرسید: 🤔 کجا می‌روی؟ 👈 می‌روم به دیدار علی بن موسی الرضا(ع)‌ - صبر کن! من هم با تو می‌آیم. - تو که همین چند ساعت قبل با او صحبت کردی آن هم به مدت یک ساعت و نیم... - ولی من خیلی حرف‌های دیگر هم دارم که باید با او بزنم. حرف‌های من به این زودی‌ها تمام نمی‌شود. 😊وقتی دوباره در قسمت بالا سر حضرت(ع) ایستاد و به ضریح زل زد، دوباره ارتباطش با امام رضا(ع) برقرار شد و شروع کرد به صحبت کردن. حرف‌هایش که تمام شد، وضو گرفت و به نماز ایستاد و بی‌ آنکه کسی قبلاً به او حمد و سوره و سایر کلمات عربی نماز را یاد داده باشد، با زبان عربی لهجه‌‌دار و شکسته بسته نماز خواند! بعد هم گفت: در پایان دیدارم با آقای علی بن موسی الرضا، گفتم: 😍 دلم می‌‌خواهد باز هم به دیدار شما بیایم. التماس دعای فراوان 🙏🏻
در ایوان مقصوره مسجد گوهرشاد در حرم مطهر #امام_رضا (ع) منبری با شکوه موسوم به منبر صاحب الزمان (عج) وجود دارد که چشم نوازی میکند استاد محمد نجار خراسانی منبت‌کار عصر فتحلعی شاه آن را ساخت به نیت روزی که مولای ما بر روی آن خطبه بخواند خدایا چقدر دیر شد ... #اللهم_عجل_لوليك_الفرج "علی اکبر رائفی پور @JAVALDUOZ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍آقا جان می دونیم که شما اینجائید تا دل بی قرار ما را آرام و قرار باشید 😍 آقاجانم اصلا شما اومدین پناهِ دلِ بی تاب ما شیعه ها باشید و انتم کهف الوری .... https://eitaa.com/JAVALDUZ @JAVALDUOZ https://sapp.ir/javalduz