°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور💫 #سفرنامه چقدر جمله قابل تاملی بود تقدیر به این شکل رقم خورد که ما دوباره به دوکوهه برگر
معجزه_نور💫
#سفرنامه
مگر میشود فراموش کرد که حنانه قاشق خودش را در ماست گذاشته بود و نیم ساعت تمام همه به دنبال قاشق او میگشتیم
مرور خاطرات مسابقات درون اتوبوسی مرا به خنده میندازد
کل اتوبوس با پاپیت گیمی که قرار بود سوغاتیه یکی از بچهای اتوبوس برای خانواده اش باشد بازی میکردند
انقدر هیجان بازی بالا بود که بر سر ان دعوا شد و در کشمکش من و حنانه پاپیت گیم از دستمان لیز خورد و افتاد
فقط خدا رحم کرد که اسیبی به ان نرسید
یاد کیک و ساندیس هایی که میان وعده میدادند و حنانه تمام ان را میخورد حتی اگر در روز چندبار پخش میکردند ، میافتم
این اتفاق باعث شده بود اورا ساندیس خور واقعی بنامیم
هر از گاهی که از شدت خنده خسته میشدیم خطاب به هم میگفتیم
نیم ساعت نه با من حرف بزن نه جوابمو بده
اما به ثانیه نمیگذشت که مجدد از شدت خنده اشک هایمان جاری میشد
حتی فاطمه دختر چشم رنگی دانشگاه که هروقت او را در محوطه دانشگاه میدیدم حس میکردم سراسر غرور است با تمام خنده های ما همراه بود و میخندید در این شش روز فهمیده بودم که درمورد او اشتباه فکر میکردم و قلب مهربانش ادم را مجذوب میکند
گوشی تلفن حنانه که از ابتدای سفر بدون قاب مدام بر زمین میافتاد و فقط لحظاتی در دست او بود سبب شده بود که دیگر برای برداشتنش از کف اتوبوس تلاشی نکنیم
نمیدانم فکر کردن به خاطرات این ۶ روز چقدر طول کشید
به ساعت نگاه کردم و محدوده مسیر را جویا شدم
کمی مانده بود تا به مقصد برسیم
مسئولین اتوبوس از ما خداحافظی کردن و همگی از هم طلب حلالیت کردیم
و برای بار اخر مولودی مست نجف را با شوری بیش از دفعات قبل اما امیخته با اشک خواندیم
پس از رسیدن ، به همراه ریحانه از اتوبوس پیاده شدم
برای طلب حلالیت به سراغ مسئول کاروان رفتم و بابت زحماتش تشکر کردم
در اخر خطاب به من گفت
ان شاءالله همیشه بخندید اما نه خنده عصبی .....
#پایان
#به_پایان_امد_این_دفتر_حکایت_همچنان_باقیست.....
. •┈••✾🥀✾••┈• .
@f_farid_bentolzahra