eitaa logo
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
314 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
801 ویدیو
16 فایل
بـسـم ربــ الحـسـیـنــ⁦❥ °•کانال فدایی امام حسینــ⁦°• °کپی:حلالت رفیق هدف چیز دیگس فقط از رمان نه° شروع‌خـ¹²\⁹\¹⁴⁰⁰ـادمی با احترام ورود پسران ممنوع°•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ارتباط با خادم @Helif313
مشاهده در ایتا
دانلود
-قلم‌ آن‌زمانی‌ جان‌ می‌گیرد که حقیقت و واقعیت آنچه را که اتفاق افتاده است به سخن بیاورد. هیلا روایت ناشنیدنی‌ها و نادیدنی‌هایی است که حالا با گذشت چند ماه تحقیق و تکاپوی به سرانجام رسیده‌ است. فصل اولش با روایتی شیرین و پاک اما سنگین از روی واقعیت تحقق یافت و حالا هیلا به نوبه‌ی خودش وارد عصر شنیدنی‌ها و دیدنی‌ها شده است. رمان و به مراتب با قلم و https://rubika.ir/joinc/CBJHFEGD0BMZDSSNYWDECDBCEONHOGIP
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
همسفر‌شدن‌با‌هیلا‌دِل‌می‌خواد! اگه‌‌دِلش‌روداری‌بیا🌪🇮🇷 -خانواده؟! کدوم خانواده؟ آهان به اون محبت‌های یه‌گرون دو‌گرون سبحان میگی خانواده؟ آموزه‌های هفت‌پیرهن پاره‌کنِ طلعت؟ نگاه‌های خنثی‌عه سارا که پیشِ چشمِ تو با مهر توام داره؟ کدومش؟! -تکنسین و برانکارد به چه کارم میاد.. وقتی دیگه هیلا زهرش رو بهم ریخت.. یه ملحفه کفاف میده. -فکر کنم قوانین دور زدنِ اُوشِن رو یادت رفته نه؟ همونی که یه روزی براش له_له می‌زدی و لفظ بابا از دهنت نمی‌ماسید، خودش دستور داده به هر قیمتی بکشمت! -می‌خوام بهش بگم دیگه منتظر نشینه! پاره‌تن من دیگه برنمی‌گرده.. داداش می‌دونم زشته.. می‌خوام بهش بگم بره دنبال زندگی خودش.. دیگه مهرداد من برنمی‌گرده! -اون فقط داره بخاطر عقد دخترش برمی‌گرده ایران! بهترین فرصته برای شکارش.. مرگ پرستوی مهاجم می‌تونه بهترین خوراک واسه گشنه‌های اونور آبی باشه! -رأس پُر شدن ساعات رانندگی به وقتِ ظهرِ اروپا قراره هواپیمای نخست‌وزیر روسیه بشینه.. این آخرین همکاری من با شماعه، اگه وارد عمل نشید من بخاطر انتقام، کارِ نیمه‌تموم‌ شما رو تموم می‌کنم! -می‌دونی همیشه از بودنِ اسمت توی شناسنامه‌ام تنفرم ازت بیشتر می‌شد؟ میگن بابامی.. ولی کدوم پدری زندگی دخترش رو با یه بچه توی بغل می‌فرسته به کامِ نیستی؟ اون پسری که عزادار زنشِ.. پسرِ احسانِ! کسی که کنار خانواده‌اش منتظر روز قصاصتِ بابا! -آوینم.. نه نیار! کمرم بدجور شکسته.. نذار با گریه‌های خانوم‌جون، بیشتر از این بشکنه، باشه؟ -از شما به ما خیلی رسیده! همونطور که احسان رو از باتلاق نجات دادید.. بسه‌مونِ.. دیگه پسرش رو نشکاف! اون هنوز خیلی جوونه -قلم‌ آن‌زمانی‌ جان‌ می‌گیرد که حقیقت و واقعیت آنچه را که اتفاق افتاده است به سخن بیاورد. هیلا روایت ناشنیدنی‌ها و نادیدنی‌هایی است که حالا با گذشت چند ماه تحقیق و تکاپوی به سرانجام رسیده‌ است. فصل اولش با روایتی شیرین و پاک  اما سنگین از روی واقعیت تحقق یافت و حالا هیلا به نوبه‌ی خودش وارد عصر شنیدنی‌ها و دیدنی‌ها شده است. رمان و به مراتب با قلم و https://rubika.ir/joinc/CBJHFEGD0BMZDSSNYWDECDBCEONHOGIP
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
همسفر‌شدن‌با‌هیلا‌دِل‌می‌خواد! اگه‌‌دِلش‌روداری‌بیا🌪🇮🇷 -خانواده؟! کدوم خانواده؟ آهان به اون محبت‌های یه‌گرون دو‌گرون سبحان میگی خانواده؟ آموزه‌های هفت‌پیرهن پاره‌کنِ طلعت؟ نگاه‌های خنثی‌عه سارا که پیشِ چشمِ تو با مهر توام داره؟ کدومش؟! -تکنسین و برانکارد به چه کارم میاد.. وقتی دیگه هیلا زهرش رو بهم ریخت.. یه ملحفه کفاف میده تا سفیدیش سیاهی روزگارم رو بپوشونه. -فکر کنم قوانین دور زدنِ اُوشِن رو یادت رفته نه؟ همونی که یه روزی براش له_له می‌زدی و لفظ بابا از دهنت نمی‌ماسید، خودش دستور داده به هر قیمتی بکشمت! -می‌دونستم اگه روزی برسه و این رازِ خانواده‌ی مهرفر برملا بشه تنها کسی که این وسط آسیب می‌بینه تویی و کسی که از پا می‌افته منم! -رأس پُر شدن ساعات رانندگی به وقتِ ظهرِ اروپا قراره هواپیمای نخست‌وزیر روسیه بشینه.. این آخرین همکاری من با شماعه، اگه وارد عمل نشید من بخاطر انتقام، کارِ نیمه‌تموم‌ شما رو تموم می‌کنم! -اون روزها نقطه ضعفت فقط پول بود! اونقدر آس‌وپاس بودی که قبول کردی خیلی دارم مراعاتت رو می‌کنم وگرنه مافوقت بفهمه این یه خیانت حساب می‌شه توی پرونده‌ات! -بابا خوش‌خیال، چندساله وضع‌مون همینه هرچیم مراعات می‌کنیم باهم خاله‌قزی می‌شن. -یه جوری میگی جلوی مردم رو از مهاجرت کردن بگیریم؛ مگه مورچه‌ان که خروجشون رو از کشور جلوگیری کنیم؟ پریدنی‌ها که می‌پرن نیازی به قفس نیست! -آوینم.. نه نیار! کمرم بدجور شکسته.. نذار با گریه‌های خانوم‌جون، بیشتر از این بشکنه، باشه؟ -از شما به ما خیلی رسیده! همونطور که احسان رو از باتلاق نجات دادید.. بسه‌مونِ.. دیگه پسرش رو نشکاف! اون هنوز خیلی جوونه! -داری میری برو ولی اگه خواستی برگردی با ژیوان‌ِکارِن برگرد، فکر نکنم خیلی زیاد دور رفته باشه، همین نزدیک‌هاست اما انگار نمی‌خواد برگرده تا اسلولوریس‌ها رو از پا دربیاره! -قلم‌ آن‌زمانی‌ جان‌ می‌گیرد که حقیقت و واقعیت آنچه را که اتفاق افتاده است به سخن بیاورد. هیلا روایت ناشنیدنی‌ها و نادیدنی‌هایی است که حالا با گذشت چند ماه تحقیق و تکاپوی به سرانجام رسیده‌ است. فصل اولش با روایتی شیرین و پاک  اما سنگین از روی واقعیت تحقق یافت و حالا هیلا به نوبه‌ی خودش وارد عصر شنیدنی‌ها و دیدنی‌ها شده است. رمان و به مراتب با قلم و https://rubika.ir/joinc/CBJHFEGD0BMZDSSNYWDECDBCEONHOGIP
- مهرداد پاش قطع شده بود دیگه جونی نداشت برای فریاد کشیدن! توی آب از شدت عفونت پاش داشت می‌سوخت! مامان بچه‌ی مردم چه گناهی کرده بود؟ جاری شدن اشک‌هایش باعث خورد شدن غرور شکوه شد. - بلد نبود رسم پدر بودن رو تو ببخش! بلد نبود چجوری نازت رو بکشه که برگردی و بشی اَنیس‌ش تو ببخش! هوران دخترم ما رو ببخش! تعادلش را بر اثر هق زدن و ضعف کردن وجودش نتوانست حفظ کند و روی تخت نشست. شکوه باز جلویش زانو زد و دو دست خود را روی پاهای او گذاشت. بی‌توجه به حالی که داشت با چانه‌ای لرزان لب زد. - کدوم‌ کارتون رو ببخشم؟ فروختن من؟ دلارهایی که دادید تا بابافرزادم من رو به عنوان بچه قبول کنه؟ کارهای کثیف آقاسالارتون؟ بپا شدن سالومه برای من؟ کدوم مامان؟ مرگ مهرداد بدبخت رو؟ دستان لرزانش را روی دستان شکوه گذاشت و با تمام توانش فریاد زد. - کدومش رو ببخشم مامان؟ با سرش اشاره‌ای به عکس فرزاد کرد. - همه‌ی این‌ها رو ‌می‌بخشم ولی مرگ بابافرزادم رو نمی‌بخشم! شما اون رو ازم گرفتید تا من رو به دست بیارید! خیلی بی‌رحمید خیلی! رمان و به مراتب با قلم و https://rubika.ir/joinc/CBJHFEGD0BMZDSSNYWDECDBCEONHOGIP