eitaa logo
فدائيان ولایت🇮🇷
162 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
48 فایل
❤بسم رب الشهدا❤ سلام فدائیان ولایت 🖐🏻🙃 به کانال ما خوش آمدید 🌹 هدف ما از تشکیل این کانال اینکه شما عزیزان رو بیشتر با شهدا آشنا کنیم 🥰 و البته اخبار {طوری زندگی کن که وقتی می بیننت بگن این زمینی نیست،حتما آسمونی میشه🥰} لینک کانال @Fadaeianvelaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید مالکوم ایکس: 🔴 فقط یک احمق به دشمنش اجازه می‌دهد تا بچه هایش را تعلیم دهد... 🔺با رها کردن فرزندان‌تان در اینستاگرام، تربیت آن‌ها را به دست بی‌تربیت‌ترین انسان‌های جهان ندهید @Fadaeianvelaiat
پارت بیست و هشتم👇 ناگهان صدایی افکارش رو پاره کرد🤯 محمد بود _سلام فاطمه خانم، چطوری؟سحری خوردی؟ _سلام آقا،خوبم ممنونم شما خوبید؟بله سحری خوردم _چرا رنگت انقدر پریده؟نکنه سحری نخوردی ؟ فردا ماه رمضونه ها،اگه سحری نخوری پَس میوفتی _نه آقا خوردم، فقط به شدت خستم _اصلا دروغگوی خوبی نیستی، نمیدونم به چه امید تورو آوردیم اینجا 🤦🏻‍♂تو جاسوسی و باید دروغ بگی دختر،بعد اینجوری دروغ میگی،خسته نباشی حالا بگو ببینم چیکار شده _نه آقا کاری نشده، حالا میگم،ولی الان نه _وای خدای من،منکه از حرفای تو سر در نمیارم،نماز که خوندی برو بخواب شاید بهتر شدی _باشه،میرم استراحت کنم _ببین فاطمه اگه مشکلی هست میتونی به ما بگی،ما هم مثل خانوادتیم،بگو _چشم آقا حتما،چیز خواستی نیست،ذهن آدم خیلی عجیبه به خاطر مسائل بی ارزش درگیر میشه _خیلی خب،هرجور میخوای، میگم اگه دوست داری بگو، خب من برم پیش بقیه که منتظرمن،البته هرچند فکر کنم تا الان غذا رو خوردن و هیچی هم برای من نذاشتن _😄آره فکر کنم _خب من میرم،خلاصه اگه مشکلی بود با من حتما درمیون بزار،فعلا _فعلا خدانگهدار محمد از در بیرون رفت و خانم فهیمی رو دید،با خانم فهیمی خیلی آروم صحبت می‌کرد خیلی آروم صحبت میکردن، فاطمه اصلا متوجه حرف هاشون نمیشد اما سعی هم نکرد که متوجه حرف هاشون بشه،چون اگه اونا میخواستن که فاطمه متوجه بشه حتما خودشون بهش می گفتند برای همین فاطمه هم سعی نکرد متوجه بشه صدای دلنشین اذان آمد🗣 صدای مؤذن روح الله کاظم زاده. فاطمه خیلی این اذان رو دوست داشت و همیشه مشتاق بود که زمان اذان فرا برسه و بتونه این صدای دلنشین رو بشنوه. با این صدا کمی قلبش آروم میشد خانم فهیمی وارد اتاق شد و گفت _ای وای فاطمه، دیدی چی شد،اذان دادن تو هم دمنوش نخوردی 🤦🏻‍♀باید تا افطاری صبر کنی فاطمه لبخندی زد و گفت _اشکال نداره و پاشد به سمت نمازخونه رفت تا نماز صبح رو به جا بیاره با خدا صحبت کنه تا تعبیر خوابش رو پیدا کنه الله اکبر و شروع کرد به خواندن نماز حدود یک ساعت در نمازخونه مشغول عبادت و صحبت کردن با خدا بود که ..... رسول اومد دم در نمازخونه و نفس نفس زنان گفت _فاطمه اینجایی،بدو بیا کارت داریم _چیزی شده؟ _آره شده، فعلا زمان سوال پرسیدن نیست،پاشو بیا دیگه، همینطوری هم بر رو بر منو نگاه کن،پاشو دیگه _باشه پا شدم،چرا انقدر عجله،یه لحظه مهلت‌ بدین که جانماز رو جمع کنم _نمیخواد جمع کنی ،پاشو که دیر شد،ای وای _یا خدا، پا شدم دیگه،چرا اینطوری انقدر پشت سر هم میگین،پاشدم بریم _بریم،خدا کنه دیر نشده باشه چه اتفاقی افتاده؟ چرا رسول انقدر عجله داشت؟ ممکنه درباره ی پرونده‌ باشه؟ ادامه دارد..... نویسنده: شهید آینده @Fadaeianvelaiat
پارت بعدی رمان 👆🏼😇 تقدیم نگاه پر مهرتون🤗 نظراتتون رو درباره ی این پارت از رمان رو در لینک ناشناس زیر بگین 👇🏼🌹 منتظر نظراتتون هستیم😊 https://abzarek.ir/service-p/msg/715693
سلام سلام 😊 عیدتون مبارک 🥳🥳🥳🥳🥳🥳❤🌹❤🌹❤🌹
انشاءالله که عیدی پر از شادی در کنار خانواده داشته باشید 😊🌷
این عید سعید حیدر کرار است شادی و شعف به عرش حق بسیار است ذکر بر محمد امروز خشنودی آل عترت و اطهار است غدیر✨🌺 ✨🌺
فدائيان ولایت🇮🇷
اسم شهید بزرگوار رو تا ساعت ۱۱ شب برای من(شهید آینده ) ارسال کنید🌹 آیدیمه👈🏻 @Java_28
و اما برندگان مسابقه ی شهدایی😍😍😍 آقای جواد هادی نژاد🌹 آقای محمد جواد جوادی🌹 آقای امیر حسین جعفری🌹 خانم فاطمه زینب خادمی🌷 خانم حلما حسینی 🌷 خانم محدثه قوامی🌷 مبارکتون باشه 😊❤️ جوایز در پیوی ارسال میشه🍃🤗