eitaa logo
فداییان اسلام قم
254 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
10.8هزار ویدیو
116 فایل
#انقلاب‌اسلامی به عنوان یک نقطه عطف درتاریخ اسلام، در طول حیات خود ازالگوهای برجسته چون #فداییان‌اسلام به رهبری #شهید‌نواب‌صفوی بهره برده است. امید است در #نظام‌انقلابی و تداوم آن ازنقش آگاهانه و خالصانه آنان درمقابل ظلم و استکبار الهام بگیریم. @Gorzin1
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ دلنوشته‌ همسر یک طلبه پیرامون ترور چند طلبه در حرم مطهر حضرت رضا(ع) ✅ این را می‌دانید و شنیده‌اید که توی هر صنفی آدم خوب و بد هست. اما اینجا توی صنف تنها جایی‌ست که همه اعضا را به کردار آدم بده می‌شناسند و با دست نشانش می‌دهند. 📚 در سال‌های دور روایت های زیادی از کتک‌زدن و شکنجه‌کردن بچه‌ها در دیده‌ایم و شنیده‌ایم اما هیچ کس این صنف را به گری نمی‌شناسند. 👨🏻‍🎓 وقتی کسی می گوید که پدرش بوده، هیچ‌کس به خنده نمی‌گوید: «عه! بابای شما هم ترکه به دست بوده؟» 🧑🏻‍⚕ توی این سال‌ها بارها و بارها از زیر میزی گرفتن برخی ها، بی‌اخلاقی برخی پرستارها، روابط پیچیده و غیر اخلاقی برخی ها، کم‌فروشی کارخانه‌دارها، رشوه‌گیری برخی قاضی‌ها و... شنیده‌ایم. اما هیچ کدام را مطلقا نمی بینیم. ✴️ هنوز هم پزشک‌ها، پرستارها، قاضی‌ها و معلم‌ها و هستند و ما تشخیص می‌دهد که باید برای عده‌ای واژه استثنا را استفاده کرد. ‼️ اما اینجا، توی صنف ما همه به پای هم می‌سوزند. اگر خبر فلان نماینده مجلس و خورد و بردهایش بپیچد، از فرداش نگاه مردم روی قبای زمستانه همسر من سنگینی می‌کند. اگر گران شود، روغن نایاب و جوجه‌های یک روزه را در دارقوزآباد زنده زنده دفن کنند...شوهرم در بقالی باید به ده نفر پاسخ بگوید. چرا؟ چون هم‌لباس اوست. 🔰 فرقی نمی‌کند که ما از آقای رئیس‌جمهور چقدر باشد، اینکه گرانی بنزین اول از همه کمر نحیف ما را می‌شکند، اینکه ما مدت‌هاست رنگ گوشت قرمز را ندیده‌ایم، مهم نیست. مردم به است و چشم فقط لباس را می‌بیند. 💔 خانواده فشار زیادی را تحمل می‌کنند. این را فقط از تجربه زیسته خودم نمی‌گویم. ده سال است که دارم کنار طلبه‌های زیادی زندگی می‌کنم. محرومیت‌ها، سختی‌های زندگی، که گاهی تا اندرونی خانواده خودشان هم حضور دارد، ناامنی اجتماعی که گاهی از کودکی تجربه‌اش می کنند. ❓شما از چهارتا فرزند طلبه بپرسید که کجای زندگی‌اش بخاطر لباس پدرش خورده. اول از همه ! اگر بچه کند، معاون مدرسه گوشش را می‌کشد و می‌گوید: «بچه آخونده دیگه.» ‼️ اگر خوب درس نخواند، اگر توی با هم کلاسی بخواهد حقش را بگیرد. محال است توی جمعی بنشیند و یک بامزه‌ای پیدا نشود که با نیشخند بپرسد: «تو ام می‌خوای عین بابات بشی؟!» یک طور پلشت‌واری به بچه‌ات از همان اول می‌فهمانند که پدرش چه جایگاه دوست نداشتنی‌ای دارد. ⚠️ نتیجه‌ی محرومیت‌ها، نان و پنیر سق زدن‌ها، دوری‌کشیدن‌ها از بستگان و زندگی در هر روستای دور افتاده‌ای برای ما جز برچسب، و نگاه‌های سنگین نیست. ‼️ حواس همه نکته‌سنج‌های عالم که شغلشان توجه به جزئیاتی‌ست که دیگران نمی‌بینند، به همه چیز هست. الا اینکه و و بچه‌هایش هستند. ما هیچ کجای دسته‌بندی اخلاقی انسانی تربیتی آنها جایی نداریم. همین حالا که دارید این مطلب را می‌خوانید همه دارند توی توییتر و اینستا به هم تذکر می‌دهند که حواستان به جمعیت باشد که این وسط هیچ کاره‌اند. ⛔️ مراقب باشید مبادا صرفا بخاطر ضارب اتفاق دیروز، رفتارتان با این عزیزان عوض شود. خیلی هم خوب. من هم همین نظر را دارم. اما دلم می‌خواست یک نفر از همین‌ها که دینشان است، درباره آن سه نفر که با زبان در خون خودشان غلطیدند و خانواده هاشان که با خون دل کردند، حرف بزند. از دختر هشت ساله شهید اصلانی که نمی‌دانم توی دل کوچک تبدارش چه کربلایی ست... 👤
✅ به فرموده مقام معظم رهبری: « با وزنه اجتماعی که ایشان داشت، برای منافقین خطری بزرگ و برای جمهوری اسلامی سرمایه باارزشی محسوب میشد و این از دید نفاق دور نمانده بود. از لحاظ شخصی فردی متواضع و انسانی شجاع بود، خوش فکر و خوش قریحه بود، زحمت کشیده بود و درس خوانده بود. بی طمع و بدون چشم داشت به مال و مقام کار میکرد و به کار علاقه داشت. صداقت و اخلاص و وفای او را همه می دانند. او یک شخصیت از همه نظر ممتاز بود.» ••••✾•🌷🇮🇷🌷•✾•••• 💠کانال سازمان نشر آثار روحانیت در👇 ایتا: 🆔 @nashreathar سروش : 🆔 splus.ir/nashreathar اینستاگرام: 🆔 @parchamdar
برادر دینی عزیز آقای محمد شجاعی از علاقه مندان وفادار به و زیر‌را از قول مرحوم پدرشان راجع به آن شهید بزرگوار نقل فرموده اند ،عینا جهت اطلاع دوستان تقدیم میگردد : [۱/۱۷،‏ ۲۱:۵۹] ب..: سلام ۱_خاطره زیر از مرحوم جلیل شجاعی( ) درباره در زمانی که نواب در در شرکت نفت کار می‌کرده. خاطره ای که تا حالا در هیچ کتابی نوشته نشده. [۱/۱۷،‏ ۲۱:۵۹] ب..: خاطره ارسالی از پدرم جلیل شجاعی است که سه ماه پیش از درگذشتش نقل کرده است. (تولد 1310 و وفات روز جمعه 30 مهر 1400). این خاطره مربوط به سال 1322 هست که در آن زمان او 12سال داشت و کارگر رسمی شرکت نفت بود.(حکم استخدام پدرم در یازده سالگی هنوز موجود است، در ضمن او سه ماهه بوده که یتیم شده و خانوادگی برای پیداکردن کار از کازرون به آبادان مهاجرت کردند) پدرم این خاطره را پیش از آن بارها با نقل بیشتری تعریف کرده بود. (فیلم و تصویر آنها نیز موجود است) پدرم می گوید: نواب صفوی در آن زمان حدود 19سال داشت و هنوز نشده بود و در شرکت‌ نفت کار می‌کرد. او در قسمت وُرْکشاپ،‌ و بی نظیری بود و آموزش می‌داد. (ورکشاپ (work shop) یعنی کارگاه آموزشی که در آن به صورت فشرده مهارتی را یاد می‌دهند. مثلا ورکشاپ نقاشی، عکاسی، بازیگری، آرایشگری، سیم کشی برق، لوله کشی و تراشکاری و...) پدرم، جلیل شجاعی ادامه می‌دهد: (در سال 1322) روزی عده ای از طرف دربار برای بازدید به شرکت نفت قسمت وُرکشاپ آمدند که در بین آنان زنی بی‌ با وضع زننده بود که یک در کنار او راه می‌رفت. نواب صفوی که راه رفتن آخوند درباری را در کنار آن زن نیمه عریان می‌بیند برآشفته می شود و به آخوند می گوید تو آخوند واقعی نیستی بلکه تو هستی و دربار برای ضربه زدن به دین، لباس آخوندی را به تنت پوشانده، دست از این کار بردار و این لباس را آلوده نکن (و سخنان دیگری که بین آنان رد و بدل می‌شود) در این هنگام‌ کارگران به حمایت از نواب صفوی بر می‌خیزند و آخوند درباری را سرزنش می کنند و کار به مشاجره کشیده می‌شود. دراین لحظه مأموران و پلیس شرکت نفت باخبر می‌شوند و فوراً خود را به آنجا می‌رسانند تا به او دستبند بزنند، نواب می‌گوید من خودم می‌آیم و نیازی به دستبند نیست، اما آنان توجهی نکردند و به او دستبند زدند و بردند و او را بلَک لیست کردند. (یعنی او را جزء لیست سیاه قرار دادند) و اخراج کردند... گفتنی است که در آن زمان علاوه بر پدرم جلیل دو برادر دیگرش(عموهایم) یکی 26 ساله به نام خلیل و یکی 19 ساله به نام «حَمَدی» جزء کارگران شرکت نفت بودند. حَمَدی همسن نواب و با او رفیق بوده و نقش آن دو در بیداری کارگران را از زبان بازماندگان جداگانه در کتاب خاطرات نوشته ام. پدرم جلیل شجاعی در خاطرات دیگری می‌گوید: (بعد از اخراج نواب از شرکت نفت) حَمَدی در حالی که دست مرا گرفته بود و در پیاده رو ایستاده بوديم یک ماشین او را زد و دستش شکست، ابتدا او را به کلانتری و سپس بیمارستان بردند. من و برادرم و مادرم هر روز به او سر می‌زدیم و قرار بود مرخص شود. یک روز حمدی به ما گفت هوا بارانی است فردا نمی‌خواهد به دیدنم بیایید. پس فردا که رفتیم دیدیم پارچه ای روی تخت او کشیده اند. گفتیم کو پسرمان؟ گفتند مُرد. هرچه مادرم و برادرم التماس کردند که جنازه را نشان‌مان بدهند نشان ندادند و گفتند ما خودمان او را دفن کردیم و هرچه‌ التماس کردیم که قبرش را نشان‌مان بدهید، نشان ندادند. عمویم خلیل می گفت شخصی گفت پیگیری نکنید که خطر دارد. و این شد عاقبت دردناک عموی ما که مادربزرگم «بی بی» تا آخر عمر می‌سوخت و می‌گریست و می‌گفت من جنازه بچه ام را ندیدم. متأسفانه چه بسیار از را با کشته اند که هیچ کس اطلاع ندارد و تاریخ در هیچ کجا نامشان را ثبت نکرده و داغ آنها فقط دل مادرشان را سوزانده است. ۲_خاطرات پدر از شهید نواب صفوی هم‌زمان با پدرم، شهید والامقام نواب صفوی نیز در شرکت نفت کار می‌کرد. او از روزی شهره شد که یک به کارگری ایرانی ( ) زد و نواب به دفاع از او برخاست و کارگران را به و فراخواند. بعد از آن نواب بین کارگران محبوبیت پیدا کرد و همه¬جا از او به نیکی یاد می‌کردند. در حدود سال 1370 که این خاطره را از پدرم شنیدم با خود گفتم نواب صفوی در شرکت نفت آبادان چکار می‌کرده؟ شاید پدرم او را با دیگری اشتباه گرفته، از این جهت بی‌اعتنا از کنار آن گذشتم تا آنکه سال‌ها بعد در کتاب « » که توسط منتشر شده بود، این حادثه را خواندم و این سرنخی شد تا خاطرات پدرم را بیشتر واکاوی کنم. نواب صفوی در آن زمان نوزده سال داشت و هنوز را تشکیل نداده بود.