کانون طه آبپخش
🌙#خاطرات #ماه_مبارک_رمضان سال۱۴۰۲ #سحر_بیست_و_ششم #بیست_و_ششمین_سحری #بیست_و_ششمین_سحر 💠 روز
🌙#خاطرات #ماه_مبارک_رمضان سال۱۴۰۲
#سحر_بیست_و_هفتم #بیست_و_هفتمین_سحری #بیست_و_هفتمین_سحر
💠 کم کم بوی گرمای رمضانی میرود
و بوی گرمای تابستانی میآید...
روزهای مناطق ما کم کم داره گرم میشه...بوی گرما داره میاد...عصرها نسیم خنکی میورزد...بعضی روزها باد میاد... ترانههای رمضانی است که خدا برای بندگانش فرستاده...گرمای رمضانی روزهای آخرش را دارد...حسرت روزهای خوش امسال رو خواهیم خورد... لحظاتی که پر از اکسیژن خالص معنویت بود...ریه هایت را پر میکردی و قدرش را نمیدانستی...
لحظاتی که سر سفره افطار همدیگه رو دعا میکردی و قرآن میخواندی...سر سفره افطار همدیگه حاضر میشدی..تو جمع های زیاد، کنار همدیگه بودی...به طور کلی حال دلتون تو این یک ماه خیلی خوب بود...آرامش عجیب و غریبی داشتی...
صبح مقداری کارهای خونه رو انجام دادم و قرار شد ساعت یک بعدازظهر تو اداره آموزش و پرورش منطقه، جلسه ستادی با موضوع محفل انس با قرآن کریم دانشآموزی برگزار بشه...جلسه برگزار شد و سین برنامه مشخص شد...بعد از پایان جلسه، دوستان سوالاتی داشتند و دیگه زمان زیادی برای پاسخگویی بُرد...دیه معاون محترم پرورشی اداره زحمت کشیدن و منو رسوندن حسینیه....
دانشآموزان دبیرستان دخترانه غیرانتفاعی دانشمندان جوان پس از اتمام کلاس های درسیشون اومده بودن حسینیه....مراسم جزءخوانی قرآن کریم...
خداروشکر جمعیت خوبی هم اومده بودند حسینیه...هر کسی یه بار هم بیاد اونجا دیگه بارهای بعدی هم میاد...گیرندگی خوبی داره...فضای فوقالعاده خوبی داره...حالتو خیلی خیلی خوب میکنه...
مراسم تمام شد و میخاستم بیاییم که یکی از دوستان که پیگیر هزینه مراسم جزءخوانی قرآن کریم امسال بود...با پیگیریهای طاقت فرسایی که انجام داده بود...خداروشکر هزینه رو تونسته بود از شهرداری آبپخش بدست بیاره...چون که واقعا هزینه یک ماه این مراسم زیاد هست...
الان هم که دیگه محفل انس با قرآن کریم داریم که دیگه بیشتر...استاد ابوالقاسمی میخاد بیاد شهرمون... روز چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۵ بعدازظهر
دیگه اومدم خونه تا رمق زیادی ندارم...وضو گرفتم و نماز اول وقت رو خوندم و رفتم سر سفره افطار 😋😋😋
اولش دو تا لیوان آب خوردم...از شدت تشنگی و فعالیت زیادی که داشتم...
بعدش رفتم سراغ نشاسته رنگی...رنگش که خوب بود...اما تا ببینم طعم و مزه اش چطوره...سفتی اش بیش از آبکی بودنش بود...درصد کمی آبکی بود...سعی کردم با آرامی بخورم ... اما این نفسم مگه اجازه میده ... میگه سریعتر بخور... 😂😂😂
منم میخام تو این روزهای پایانی بیشتر ادبش کنم...منظورم این نفسمو میگم...
خداروشکر طعم و مزه اش هم، خوب بود...
منم دیه محلس نزاشتم و کار خودمو کردم...
لحظاتی بعد رفتم سراغ ساندویچ فلافل البته با نون نانوایی محله مون...خدا خیرش بده...نانوایی محلمون...دست خیرش خوبه...دستش برسه کمک میکنه...البته خیلی هم کمک میکنه...
میخاستم فلافل بخورم دیدم فلافل ها خیلی بزرگن...دیگه منم میخاستم آروم بخورم.... شبهای ماه رمضون تمرین خیلی از چیزهاست...آغاز خیلی از کارها برای ماههای دیگه هست...هر دونه فلافل رو سه تکه میکردم و در سه مرحله میخوردم...
راه رسیدن به خدا با آرامش صورت میگیره نه با ناراحتی و عجله کار کردن و....
دیه شام رو خوردم و دلم میخاست برم پیش بچه هایی که در حال پیش تولید نمایش بزرگ محشر هستن...اما واقعا دیه توان نداشتم...رفتم تصاویر مراسم جزءخوانی قرآن کریم رو برگزاری کردم و خوابیدم...
دیه حال فکر کردن برام نمونده بود...خیلی دلم میخاست فکر در مورد موضوعهای مختلف بکنم...اما دیه توان جسمیم بهم اجازه نمیداد...
سحری هم مثل روزهای گذشته، با اذون گفتن گوشی بیدار شدم...دقایقی رو در حالت نیمه بیداری بودم تا سطح هوشیاری و... زیاد بشه که بتونم بلند بشم...
واقعا نباید بعد از بیدار شدن، سریع بلند شد...خیلی خیلی خوب نیست و باید زمانی بگذره که بتونی بلند بشی..
دیگه بلند شدم و خواهرم گفت داخل یخچال خورش مرغ با برنج شب گذشته هست...برو اول گرمش کن...دیگه ظرف ها رو از داخل یخچال درآوردم و رفتم داخل آشپزخانه گرمش کنم...
گرمش کردم و ظرفها رو داخل سینی بزرگ گذاشتم و با خوردم آوردم تو خونه...
با بسم الله غذا رو شروع کردم...
با خوردن هر لقمه ای از غذا میشه یه قدم به خدا نزدیکتر شد یا ازش دور شد....
...ببینید این غذا حلال هست یا نه...
همین بسم الله گفتم و بعد از غذا، شکر خدا رو کردن و الحمد لله گفتن...
دیگه نمیخاستم تو این ماهی که شیطون در غل و زنجیر هست کمترین استفاده رو از زمان باقیمانده ببرم...دیگه سعی کردم با هر لقمهای یه بسمالله بگم...غذایی که با هر لقمه اش به بسم الله یکی چی میشه و پایانشم الحمد لله و شکر خدا رو کنی...اگه با وضو هم باشی که نور الی نور هست...