eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
990 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون طه آب‌پخش
🌷 🔰 ۲۱ تیر ۷۰ 📆 محسن در نجف‌آباد به دنیا آمد. رشد این در خانواده‌ای علمی بود و خاندان حججی معروف هستند، آیت‌الله حججی در زمان رضاخان بیشترین خدمت را به منطقه اصفهان داشت، زمانی که از سر زنان و عمامه از سر علما بر می‌داشتند این عالم ربانی در گوشه و کنار دست افراد مستعد را می‌گرفت 🤝 و به حوزه می‌برد 🔰در نمایشگاه دفاع مقدسی که در نجف‌آباد برپا شده بود با زهرا عباسی همکار می‌شود و همین آغازی می‌شود برای آشنایی و ازدواج 💞 به قول همسر محسن، واسطه آشنایی این دو بودند، ۱۱ آبان ۹۱ خطبه عقد جاری و محسن در ۲۱ سالگی داماد می‌شود ☺️ دو سال بعد در مرداد ۹۳ مراسم برگزار می‌شود. 🔰 ۲۷ تیرماه ۹۶؛ محسن برای بار به سوریه اعزام شد 🚌 در مأموریت اولش بیشتر در حلب و لاذقیه عملیات داشتند اما این بار قرار بود به نزدیکی مرز با عراق بروند 🗺 به گفته همسر شهید، این دفعه که می‌خواست برود گفت: دعا کن من دوباره سردار را ببینم، می‌خواهم از او بخواهم کاری بکند که من همانجا در بمانم و تا تمام نشدن جنگ 💥 برنگردم ایران. 🔰طبق آنچه داعش 👹 منتشر کرده، همه چیز از ۱۶ مرداد سال ۹۶ شروع شد، از ، در عملیاتی در منطقه مرزی بین سوریه و عراق، زمانی که با تنی مجروح 💔 در پشت سنگری در کنار اجساد نیمه‌جان تعدادی از هم‌رزمانش👥 آخرین را می‌کند 🔰آن زمان هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که این جوان ایرانی 🇮🇷 قرار است چه بر سر داعش بیاورد، شاید اگر داعشی‌ها می‌دانستند که همین شهید 🌹 آن‌ها را ظرف ۳ ماه ریشه کن خواهد کرد ترجیح می‌دادند با او کاری نداشته باشند. 🔰نمی‌دانستند و فیلم و تصویری 📸 که از او منتشر کردند تا به خیال خود خط و نشانی بکشند و نشان دهند اگر دستشان به ایران و برسد چه می‌کنند؛ چه نتیجه معکوسی ↪️ به همراه دارد، تصاویری که با آن ترکیب دود و آتش🔥 صحنه را بر هر مخاطب آشنا با تاریخ تداعی می‌کند 🔰اما همه ارتباط با کربلا فقط این عکس نبود، تصاویر بعدی که به صورت محدود انتشار پیدا کرد از پیکر بی‌سر 😔 و بی‌جان او بود تا به پیروی از مرادش داشته باشد. ۱۸ مرداد ۹۶ محسن به آرزویش رسید🕊 🌹 @Fahma_KanoonTaha
✍🏻 خاطره فرزند شهید 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند. بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می‌رفتم، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد و از من خواست که حتما اولیایم آن را امضا کنند و فردا ببرم، به فکر فرو رفتم چه کسی آن را برایم امضا کند، نسبت به درس و مدسه‌ام بسیار حساس بودم و رفتن پدر و نبود مادر در خانه مرا حساس‌تر کرده بود. 🔹وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد، در خواب پدر را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی می‌کرد و ما هم از سر و کولش بالا می‌رفتیم. پرسیدم آقاجون ناهار خوردید؟ گفت: نه نخوردم، به آشپزخانه رفتم تا برای پدر غذا بیاورم. پدر گفت: زهرا برنامه‌ات را بیاور امضا کنم. گفتم آقاجون کدام برنامه؟ گفت: همان برنامه‌ای که امروز در مدرسه دادند. رفتم و برنامه امتحانی‌ام را آوردم اما هرچه دنبال خودکار آبی گشتم پیدا نشد، می‌دانستم که پدر هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی‌کند، بالاخره خودکار آبی ام را پیدا کردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه. 🔸اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم، نگران به سمت حیاط دویدم دیدم باغچه را بیل می‌زند، آخر دم عید بود و بایستی باغچه صفایی پیدا می‌کرد، پدر هم که عاشق گل و گیاه بود. برگشتم تا غذا را به حیاط بیاورم ولی پدر را ندیدم این بار هراسان و گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نکردم، ناگهان از خواب پریدم. اما وقتی خاله برایم آب آورد دوباره آرام گرفتم و خوابیدم. 🔹صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می‌کردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانی‌ام افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود، وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد که شاید داداشم آن را امضا کرده باشد ولی یادم افتاد که برادرم در خانه نبود، خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف کردم و تاکید کردم که به کسی نگوید. پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: "اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی" و امضا کرده بود. 🔸آیت الله خزعلی از دوستان شهید بودند. ایشان از ما خواستند تا مدتی، موضوع را پیش کسی مطرح نکنیم. علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید کردند و نامه به رویت حضرت امام(ره) هم رسید. اداره آگاهی تهران هم پس از بررسی، اعلام کرد امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهری که با آن امضا شده، شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی‌باشد. 🔻نسخه اصلی این نامه در موزه شهدای تهران نگهداری می‌شود. @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
🌷 💠 خوابے ڪه رویاے صادقه بود 🔰تازه با دنیاے آشنا شده بودم. اوایل اصلا باور نمیڪردم ڪه بخواد از همه نعمت هاے دنیوے دست بڪشی و در دیار غریب با دشمنان بجنگه 🔰تا اینڪه، یڪے از هاے ماه بعد از عاشوراے سال ۹۴ خواب عجیبے دیدم. تو عالم رویا دیدم در یه مصلاے بزرگ با دیوارهاے سفید رنگ ساخته اند. معمارے این مصلے خیلے زیبا بود 🔰 همه رزمندگان باحالتے ڪاملا محزون و متضرعانه اقتدا به سردار حاج قاسم ڪرده بودن حاج آقا با حالتے ڪاملا معنوی و درحال قنوتش اشک ریزان دعاے «ربنا امنا سمعنا منادے ینادی» رو میخوندن 🔰و همه هم صدایے میڪردن یک دفعه تابوتی⚰ آوردن ڪه پیڪر یه شهید بود حاج اقا و سایر رزمندگان احترام ویژه اے به این ڪردن. متعجبانه پرسیدم این شهید ڪیه 🔰آقا سردار گفتن ، ڪه بیدار شدم. فڪرم تا وقت مشغول بود. بعد از اداے نماز جمعه📿 و عصر در مصلی٬مڪبر گفتن امروز شهیدے داریم از دیار عشقـ ڪه ظهر عاشوراست. 🔰منم ڪه شرڪت در تشییع شهدا رو رفتم. وقتے بنر این شهید🌷رو دیدم ڪاملا منقلب شدم مخصوصا وقتے تابوتشو دیدم و اسم شهید رو خوندم خوابم تعبیر شد و تا مسیر خونه فقط گریه ڪردم 🔰اولین #۵شنبه این شهید در با مادر و خواهرش آشنا شدم در مراسم اومد به خوابم و به مراسمش دعوتم ڪرد مسجدے ڪه نمیشناختم تو ڪدوم مسیره تو عالم معنا راهشو نشونم داد الانم با مادر و خواهرش ارتباط دارم. 🔰حسن ختام این ام ازت ازته دل ممنونم ڪه دستمو گرفتی؛ شفاعتم ڪن. 🕊🌷🕊 💐 @Fahma_KanoonTaha
🌸 🔹 ●محمد پامنبری حاج‌ آقا اتابکی بود در میدان صادقیه. من هم گاهی از اوقات چهارشنبه‌ شب‌ها پای منبر حاج آقا جاودان می‌رفتم. محمد بخاطر نوع کارش گاهی فرصت می‌کرد که چهارشنبه‌ها به منبر حاج‌آقا جاودان بیاید. 🌸 @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
▪️نام و نام خانوادگی: #حمید_سیاهکالی_مرادی 📅 ولادت: ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸ محل ولادت: قزوین نام پدر: حشم
❤️ | 🔅 یادت باشه، یادم هست ساعات آخر بدرقه، همسرم گفت: «دوری از تو برایم سخت است، من آنجا در کنار دوستانم و پشت تلفن نمی‌توانم بگویم دوستت دارم، نمی‌توانم بگویم دلم برایت تنگ شده، چه کنم؟». یاد همسر یکی از شهدا افتادم، به حمید گفتم: «هر زمان دلت تنگ شد بگو یادت باشه و من هم خواهم گفت یادم هست...» این طرح را پسندید و با خوشحالی هنگام پایین‌رفتن از پله‌های خانه بلندبلند می‌گفت: «یادت باشه، یادت باشه». من هم با لبخند در حالی که اشک می‌ریختم و آخرین لحظات بودن با معشوقم را در ذهن حک می‌کردم، پاسخ می‌دادم: «یادم هست... یادم هست...» و حمیدم رفت... پیشنهاد می‌کنم، «» که روایت عاشقانه این شهید با همسرش است، را بخوانید. 📍۴ آذر ماه سالروز شهادت شهید مدافع حریم اهل بیت(ع) حمید سیاهکالی مرادی @Fahma_KanoonTaha
🔰 | 🔻 اردوی جهادی بودیم ساعت نه صبح بود که به روستای تلمادره رسیدیم. به خاطر باریدن برف هوا به شدت سرد بود. متوجه شدم که محمد در حال باز کردن بند پوتین است. با تعجب پرسیدم، چکار می کنی؟ گفت، می خواهم وضو بگیرم. گفتم، الان ۹ صبح، چه وقت وضو گرفتنه؟! اونم توی این سرما؟! محمد وضو گرفت و همینطور که داشت جورابش را می پوشید گفت، علامه حسن زاده میگه، تموم محیط زیست و تموم موجودات عالَم مثل گیاهان و دریاها همه پاکن و مطهرن، پس ما هم که داریم به عنوان یک موجود زنده روی این کره خاکی راه میریم باید پاک و مطهر باشیم و به زمین صدمه نزنیم..... مدافع حرم 📕 برای زین أب @Fahma_KanoonTaha
📨 شهید مدافع‌حرم 🌹 همسر شهید نقل می‌کنند: یکی از وصیت‌های مهمی که شهید سعید انصاری به همه می‌کردند، این بود که «نماز اول وقت هیچ گاه ترک نشود.» خود ایشان نیز همیشه و در هر حالتی که بود، نمازش را در اول وقت می‌خواند و به اطرافیانش، این عمل پسندیده را سفارش می‌کرد. @Fahma_KanoonTaha
🔰 | 📍خانواده دوست بود... 🌟«پدر، فرمانده جنگ‌های نامنظم بودند ولی بسیار باعاطفه و خانواده دوست بودند. گاهی ما ۹ ماه هیچ اطلاعی از پدر نداشتیم اما رفتار او با ما عاشقانه و زندگی مادرم با ایشان، شیرین بود و هنوز هم حلقه ۵۰ ساله ازدواجشان در دست مادرم است. مادر پا به پای آقا سید دشواری‌های زندگی را تحمل کردند و حتی در زمانی که پدر در جبهه بودند مادر مغازه را می‌چرخاندند. یکی از مسئولان که مدتی همراه شهید هاشمی بود خاطره‌ای تعریف می‌کردند: «یک بار که می‌خواستم به تهران برگردم آقا سید به من گفت سری به خانواده‌ام بزن و اگر چیزی نیاز داشتند برایشان تهیه کن. وقتی دوباره به خط برگشتم شهید هاشمی مرا در آغوش گرفت و مدام مرا می‌بوئید و اشک می‌ریخت. گفتم چه می‌کنی؟ گفت: تو بوی خانواده‌ام را می‌دهی.» 🌷شهید سید مجتبی هاشمی🌷 @Fahma_KanoonTaha