✔️#تلنگــــــــــر
👈 همسر #فرعون
تصميم گرفتــ که #عوض شود؛
و شُد یکــی از #زنــان والای بهشتــی...
👈 پسر #نوح
تصميمــی برای #عوض شدن نداشتــ...
غرق شد و شُد درس #عبرتــی برای آیندگان...
👌 اولی همسر يک #طغيانگـــــر بود
و دومی پسر يک #پيامبـــــر...!!!
📌 براے #عوض شدن هيچ #بهانهای
قابل قبول نيستـــــ....
✅ اين #خودتــ هستــی که تصميم میگيری
تا عوض بشی
💢 آدم هم زمانی عوض میشه که پا روی
هوای نفسش بذاره...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🔰
@Fahma_KanoonTaha
🔸 #نماز_جماعت_تربیت_کننده🔸
نمازها را میخواندم. نمیدانم از کی؟ قبل از مدرسه یا بعد از آن. اما این بار که حدود ده - یازده سال داشتم، حس عجیبی مرا ترغیب به نماز جماعت با پدر میکرد. بدون ترغیب و تشویقِ هیچ کس، پدر برای نماز صبح که بیدارم کرد وضو گرفتم و به ایشان اقتدا کردم. نماز که تمام شد، نیم نگاهی به من انداخت. گفت: «علی بابا، کی به تو گفته به من اقتدا کنی؟!» گفتم: «هیچ کس، خودم تصمیم گرفتم». گفت: «چرا مثل قبل، فرادا نخواندی؟» گفتم: «برای آنکه شما زیباتر از من نماز میخوانید و خدا عبادت شما را بیشتر می پسندد»
گویی انتظار چنین پاسخی را نداشت، چشمش برقی زد و گفت: «بیا». سرم را بوسید و به سینه اش چسباند و گفت: «هر دو پاسخت مرا خوشحال کرد. اول آنکه #خودت تصمیم گرفتی، و دوم آنکه برای تصمیمت #استدلال داشتی. حالا من به تو بگم، همه نمازها را تا آنجا که ممکن باشد، با تو خواهم خواند». شاید سالی از این صبح گذشته بود و نوعاً برای نماز صبح این جماعت مهیا می شد. ظهرها بعضاً در دفتر یا جای دیگر و گاه گداری هم برای نماز عشاء.
بگذریم. یک روز صبح که شب را دیر هنگام به خواب رفته بودم برای نماز صبح صدایم کردند. بیدار شدم. ایشان پس از آنکه مرا صدا کردند، تکبیر نماز را گفتند و وارد نماز شدند. تا به رکوع برسند، صدایشان را میشنیدم. صدا را در رکوع کمی بلند کردند که من به نماز برسم. یک «یا الله» بلند گفتم و به خواب رفتم. در عالم خواب وضو گرفتم، به نماز پدر اقتدا کردم و... نمیدانم چقدر وقت در خواب بودم، شاید نیم ساعت کمتر یا بیشتر با صدای لرزان پدر که هنوز در رکوع بود و سبحان الله می گفت از خواب بیدار شدم. وقتی هشیار شدم، به سرعت وضو گرفته نگرفته اقتدا کردم. وقتی از رکوع به زحمت برخواستند و به سختی کمر راست کردند معلوم بود فشار زیادی را متحمل شدند. نماز تمام شد، دستشان را بوسیدم و گفتم: «چرا اینقدر منتظر من شدید؟» گفتند: «من به تو #قول_داده_بودم تا امکانش باشد نماز هایم را با تو میخوانم. لذت همراهی تو در نماز، از زحمت رکوع طولانی بیشتر است باباجان...»
بدون آنکه مستقیماً اشاره ای کرده باشند، با تمام وجود احساس کردم ارزش نماز و جماعت را، و مهرش به فرزند خردش که میخواهد #متعبد بار بیاید...
(خاطره دکتر علی حائری از پدر)
@Fahma_KanoonTaha
🌴🍂🌴🍂🌴
🌾محسن به #راحتی من و پسرش را رها کرد، زیرا خدا عشق💓 اصلی او بود. همه از آن #میزان عشقی که ما و محسن را بهم وصل می کرد، خبر داشتند، همه از این #عشق ما به هم حسادت می کردند...
🌾 اما او همیشه به من می گفت: "زهرا، شما در عشق من به #خودت و پسرمان (علی) شکی ندارید." اما وقتی #موضوع به بانوی زینب(سلام الله علیها) مربوط شود، من شما، زهرا عزیزم را ترک می کنم و می روم."
#همسر_شهید
#شهید_محسن_حججی 🌷
@Fahma_KanoonTaha