💥استادی با شاگردش از باغى می گذشت. چشمشان به يک کفش کهنه افتاد شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفش های کارگرى است که در اين باغ کار می کند بيا با پنهان کردن کفش ها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفش ها را پس بدهيم و کمى شاد شويم... استاد گفت: چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم بيا کارى که می گويم انجام بده و عکس العملش را ببين... مقدارى پول درون آن قرار بده... شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول، مخفى شدن. کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همين که پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد.
بعد از وارسى، پول ها را ديد با گريه، فرياد زد خدايا شکرت .... خدایی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نمی کنى ... ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد آنها باز گردم و همين طور اشک می ريخت... استاد به شاگردش گفت هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی... در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید. در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده بچه تون رو نبوسید. در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید. در برابر کسی که نداره از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید....
هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد، مگر به "#فهم_و_شعور"، مگر به "#درک_و_ادب"
🙏🏻🌹🙏🏻🌹🙏🏻🌹🙏🏻
@Fahma_KanoonTaha