🖌خاطرات ۱۳ قسمتی پیاده روی اربعین ۹۸ با عنوان #عمودهای_عاشقی به قلم #نصرالله_شفیعی
#حسینیـــہ_مجـــازے
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
عصر قبل از اذان مغرب باران شدیدی بارید. خیلیها غافلگیر شدند. آب محوطهی برخی موکبها را فراگرفت. ولی هوا کاملاً تلطیف شد و به نسبت خنک گردید. لطف الهی بود. باران رحمت است و در این هوای گرم برای زائران رحمتی ویژه است. نماز مغرب و عشا را در شهر نجف خواندیم. تصمیم گرفتیم راهی کوفه شویم و از آنجا پیادهروی را آغاز کنیم. مشکل پیدا کردن وسیله نقلیه بود. اغلب گران میگفتند از هر نفری ۳۰ هزار تومان تا بیست هزار تومان و آخرالامر با یک اتوبوس هرکدام ده هزار تومان دادیم تا کوفه رفتیم. وارد مسجد کوفه شدم، مسجدی باعظمت که یادگار تاریخ صدر اسلام است. مسجدی که با یادآوری نام آن شهادت مظلومانه حضرت علی علیهالسلام در ذهن انسان تداعی میشود. مقامهای متعددی در مسجد کوفه وجود دارد که هرکدام آداب و نماز خاص خود را دارد. به حداقل عبادات اکتفا کردیم تا سریعتر پیادهروی را آغاز کنیم. قبر عدهای از بزرگان و شهدای صدر اسلام را که در جوار این مسجد قرار دارد زیارت کردیم. برنامهی بعدی رفتن به مسجد سهله بود. مسجد سهله از مساجد بسیار مقدس است که آداب و برنامههای عبادی خاص خود را دارد و این مسجد در طول تاریخ محلی ویژه برای بسیاری از اولیاءالله برای معاشقه با معبود خویش بوده است. هرچند فاصلهی مسجد کوفه تا مسجد سهله زیاد طولانی نیست ولی ترجیح دادیم با وسیله نقلیه برویم. مبلغ کرایه هر نفر ۵ هزار تومان بود. آنجا نماز خواندیم. حدود ساعت یازده و نیم شب بود که پیادهروی را از طریق العلما در شهر کوفه شروع کردیم. مسیر را ادامه دادیم، هرچند شب از نیمه گذشته بود ولی بازهم تعدادی موکب فعال بودند و رهگذران را که حالا تعدادشان کمتر شده بود به ضیافت خویش فرامیخواندند. مسیر را که ادامه دادیم کمکم خستگی در راه رفتن و سکنات خانمها هویدا گردید. با توجه به بارش باران جاده خیس بود. مسیر هم خلوت شده بود. برای مدتزمانی برق نیز رفت. حرکت در مسیر نخلستانی که به اول و آخر آن آشنایی نداشتیم انگیزه ماندن و خوابیدن تا صبح را در خانمها و شاید من بیشتر تقویت میکرد. هرچند که برق دوباره آمد و مسیر روشن شد ولی دیگر توانی برای خانمها نمانده بود که بتوانند ادامه دهند. لاجرم به دنبال موکبی گشتیم که مناسب برای زنان و مردان باشد. با راهنمایی یک نفر بهسوی موکبی که در ۵۰ متری امان قرار داشت رفتیم هنوز به آن موکب نرسیده بودیم که مغازهدار جوانی نگاهش به ما افتاد. گویا آثار خستگی را در حرکات و راه رفتن ما مشاهده کرد. دنبال مشتری هم میگشت با خوشرویی و با همان لهجه غلیظ عراقی به ما تعارف کرد که شب را در منزلشان بمانیم من نیز با عربی دستوپاشکستهای به او گفتم مزاحم نباشیم جا دارید؟ او که آثار موافقت را در ما دیده بود با خوشحالی بیشتر درحالیکه با دستانش ما را به سمت حیاط راهنمایی میکرد گفت همهچیز داریم نگاهی به خانمها کردم خواستم ببینند موافق هستند یا خیر، آنها که گویا از خدا خواسته بودند به سمت در رفتند. وارد حیاط شدیم دو اتاق جداگانه بود یکی برای نساء و دیگری برای رجال. وارد اتاق شدیم سراسر کف اتاق تشک پهن شده بود چند نفر دیگری نیز از مشتریان در خواب بودند. فرصت را از دست ندادیم. کیف و وسایل را گذاشتیم. محمد خواست به دستشویی برود. میزبان راهنمایی امان کرد. محمد رفت ولی زود برگشت گفت در دستشویی مارمولک بود با همان وضعیت خوابید. ولی حدود یک ساعتی از خواب خوشم نگذشته بود که صدای محمد بیدارم کرد. گویا دیگر مارمولک نمی توانست مانع محمد شود به همراهش بیرون رفتم. تمام تلاشم این بود که حالت خواب را از دست ندهم آن وقت اگر تا صبح بیدار می ماندم چه می توانستم بکنم. خدا را شکر دیر زمانی نگذشت که خواب به خوبی همراهی ام کرد. یک پنکه و یک کولر آبی روشن بود و تقریبا می توان گفت هوا را برای یک خواب خوب متعادل کرده بود. البته در این میان همه چیز برای خوابیدن به کام ما نبود. گاه مسافران جدیدی که می آمدند و لامپی که روشن می شد و سر و صدایی که بلند می شد باعث می گردید از خواب بپریم.
ادامه دارد...
🖌#نصرالله_شفیعی
#حسینیـــہ_مجـــازے
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
بههرحال با تاول زدن پای خانم، همهی خاطرات سال گذشته برایم تداعی شد. از او خواستم جانب احتیاط را از دست ندهد. من و محمد نیز دیگر بلندپروازی هایمان را کنار گذاشتیم. شاید هم در این سفر بهتر است به این شعار یکبار هم که شده بهدرستی عمل کنیم که دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است. ما ترجیح دادیم دیر برسیم ولی سختیهای سال گذشته را که دامنگیر من شد دیگر تجربه نکنیم. این را نیز ناگفته نگذارم که در این سفر حسینی اولین بار بود که دستزن و بچه را میگرفتم و به همراه برادرزادهام راهی سفر عشق میشدم.
ادامه دارد...
🖌#نصرالله_شفیعی
#حسینیه_مجازی
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
با یکی از آنها صحبت کردیم. ما چهار نفر بودیم دو نفر نیز از خانم های عرب اهوازی ما را همراهی کردند. گفت شما را تا عمود ۱۵۰ می رسانم. کرایه هر نفر نیز ۱۰ هزار تومان معادل هزار دینار عراقی، بدون چانه پذیرفتیم. سوار شدیم از راه های میان بر رفت و دقایقی بیش نگذشت که ما را به مقصد رساند. ۴۰ هزار تومان به او دادم، ولی احساس کردم فاصله خیلی کمتر از آن بوده که من تصور می کردم. درهمان موقع چند نفر دیگر نیز که مسافر موتور دیگری بودند پیاده شدند. از گفت و گوهایشان فهمیدم که آن ها هر کدام با پنج هزار تومان آمده اند. به سمت راکب موتور رفتم، خلاصه پذیرفت که با ما نیز همین مبلغ را حساب کند. با خود گفتم چرا این گونه رفتار می کند؟ مگر انصاف کجا رفته؟ خودمان را به مسیر اصلی که همان عمودها بود رسانیدیم. محمد نگاهش به شماره عمودها افتاد با کمال تعجب گفت: بابا نگاه کن عمود ۱۱۲۶ هستیم. واقعاً تعجب کردم که چرا این چنین جوانکی به ما کلک زده است؛ یعنی قریب یک تا دو کیلومتر دورتر ما را پیاده کرده است. یادم هست وقتی که در سال ۱۳۸۸ برای اولین بار که به زیارت عتبات عالیات رفتم؛ گاهی که سری به بازار نجف و کربلا میزدم و اجناس را قیمت میکردم آنقدر تفاوت قیمتها را مشاهده میکردم که برایم واقعاً تعجبآور بود. گاه با یک چانه زدن قیمتها خیلی پایین میآمد به طوریکه به این نتیجه رسیدم که اگر در هنگام خرید بهخوبی چانه نزنیم تا بیخ گوشبر سرمان کلاه میرود. این را بارها و بارها برای کسانی که به عراق میرفتند نقل کردم که برای خرید دقت کنند. بعد از سالها باز همین وضعیت را در بازار و حتی در میان رانندههای عراقی مشاهده میکنیم. همین دفعه وقتی میخواستیم از نجف به کربلا برویم کرایهها از سی هزار تومان تا ده هزار تومان متغیر بود. امروز نیز رفتار این جوان شیعهی عراقی که واقعاً یک کلک و کلاهبرداری بود؛ حتی در حد نقل مسافر دلم را به درد آورد که اینهمه تناقض رفتاری چرا؟ چگونه این دو صحنه در میان یک ملت باهم قابلجمع هستند؟ به نظرم میآید هر دوی اینها زمینه فرهنگی دارد. در یک صحنه اینچنین و در صحنه دیگر آنچنان. تصورم این است که برای نهادینه کردن رفتارهای دینی باید فرهنگسازی کرد. فرهنگسازی نیز بدون دولت کریمهای که کارگزاران آن، خودشان اهل اعتقاد و عمل واقعی باشند امکانپذیر نیست. دولتمردانی که حرکت بر اساس آموزههای قرآنی اولین ویژگی آنها باید باشد. این تناقض رفتاری در میان ما ایرانیان که بیش از چهل سال از استقرار نظام اسلامی در آن میگذرد نیز وجود دارد.
واقعاً آنچه در بازار ما میگذرد چگونه بافرهنگ دینی ما تطبیق میکند؟ اینهمه جنس های تقلبی که در بازار خودمان وجود دارد چگونه با رفتار یک مسلمان قابل توجیه است؟ بگذریم؛ فقط خواستم نقبی بزنم به برخی رفتارها در میان خودمان که بدانیم چقدر آسیب داریم و ازاینجهت باید فکری کرد
البته در این سفر آن قدر صحنه های زیبا خودنمایی می کند که شاید تکیه بر برخی از این رفتارها نوعی بی انصافی باشد به مردمی که برای راحتی زوار از همه چیز خود می گذرند. هر موکبی در مسیر بیانگر همه ی زیبایی هایی است که بشریت در طول تاریخ به دنبال آن بوده است. مردمان فقیری که گاه از قوت خود در طول سال می زنند و پس انداز می کنند تا ایام پیاده روی اربعین فرا برسد و بتوانند در این بزم مهربانی و ایثار نقشی داشته باشند. کوچک و بزرگ در مسیر به خط ایستاده اند و هر کسی در حد وسعش خدمتی می کند. گاه خدمات از دادن اغذیه و مأکولات و نوشیدنی ها فراتر می رود. جوانانی را می بینم که همه ی ظواهر یک جوان را که بخواهد باد در غبغب بیندازند و مغرورشان کند و در حال و هوای جوانی سیر کنند نشسته اند و پاهای خسته و تاول زده رهگذران کوی حسین را ماساژ می دهند، کفش های آنان را واکس می زنند و یا جارویی به دست گرفته و مسیر مسافران اربعین را جارو می زنند. همه ی این شگفتی ها هر روز و هر لحظه در مسیر پیاده روی اربعین اتفاق می افتاد. اصلاً در این مسیر غیر از ایثار و دوستی و یک رنگی نمی توان تفسیر دیگر برای زندگی معنا کرد. اینها همه شگفتی های مردم شیعه عراق در مهمان نوازی و ایثارگری است.
ادامه دارد...
🖌#نصرالله_شفیعی
#حسینیه_مجازی
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
تا چشم کار می کند موکب ها در دو طرف خیابان برافراشته هستند. خیلی از موکب ها در ساختمان های ثابت و حسینیه ها مستقر هستند. واقعاً شگفت آور است که در یک مسیر ۸۰ تا ۹۰ کیلومتری پهلو به پهلو، سمت راست و چپ، موکب هایی مستقر باشند که بیش از ۲۰ شبانه روز به مردم خدمات مجانی ارائه دهند. این هزینه ها از کجا تأمین می شود؟ کدام دولت می تواند چنین بزم بزرگی را مدیریت کند؟ کدام هزینه ی دولتی می تواند از عهده ی این هم خدمات غذایی و نیروهایی که شبانه روز فعال هستند برآید؟ آری تنها و تنها دولت و حکومت حسین است که قدرت این را دارد که عاشق تربیت کند تا خدمات عاشقانه صورت پذیرد. حسین خود عاشق بود و عاشقانه در راه خدا دست به جهاد زد و عاشقانه تمامی سرمایه ی وجودی خود و خانواده اش را در ره حضرت دوست فدا کرد. این چنین است که عاشقانش نیز قرن هاست که با گذر زمان عاشق تر و فدایی تر می شوند. چه خوب می شد که فضایی فراهم می شد تا این تجمع بی نظیر تاریخ که هر ساله هم اتفاق می افتد با حضور خبرنگاران رسانه های خارجی به خوبی پوشش داده شود تا جهانیان ببینند که امام حسین چه سرمایه ی بزرگی ایجاد کرده است. مطمئن هستم دردها و رنج هایی که خیلی از این مسافران عاشق با جان و دل تحمل می کنند برای هر اتفاق دیگری نمی توانستند تحمل کنند.
کم کم آفتاب چهره ی خود را از رؤیت یاران خورشید پنهان می کند. صدای قرآن جای نوحه ها را می گیرد و دقایقی بعد تمام مسیر سرشار از آهنگ اذان می شود. وارد یکی از موکب ها می شویم نماز را به جماعت می خوانیم و دوباره خود را به درون رودخانه می اندازیم. بیشتر از یک ساعت نمی گذرد که نیاز به استراحت شبانه داریم. وارد یکی از موکب ها شدیم. صدای دلنشین دعای کمیل به گوش می رسد. نمی دانم چرا این قدر صدا برایم دلچسب بود. این نوا من را به دعای کمیل شب های جمعه جبهه ها برد. آن شبی که در شهر شوش بودیم و قرار بود فردای آن در عملیات فتح المبین شرکت کنیم. چه حالی می داد آن دعا، دوستانی بودند که تا شهادت فاصله ی چندانی نداشتند. خوشا به حالشان که آخرین زمزمه هایشان مناجات شورانگیز امیرالمؤمنین بود. دعای کمیل به اتمام رسید. بساط شام گسترده شد. پس از صرف شام درنگ جایز نبود. رختخوابی را که به وفور در موکب آماده بود پهن کردیم و با محمد خوابیدیم تا خود را برای صبحی دیگر آماده کنیم. قرارمان حرکت در ساعت سه شب بود..
ادامه دارد...
🖋#نصرالله_شفیعی
#حسینیه_مجازی
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
در کنار برخی موکب ها گوسفندان یا گاوهایی را مشاهده می کنیم که برای ذبح و پذیرایی از زائرین آورده شده اند. نانواهایی را می بینیم که خانم های عراقی در حال آماده کردن و پختن نان داغ برای زائرین هستند. مسیر نجف کربلا در رهگذر تاریخ استثناست. باید گفت سفره ای به طول حداقل ۸۰ کیلومتر گسترانیده شده و زن و مرد، کوچک و بزرگ با جان و دل در حال پذیرایی از مهمانان هستند. کودکان عراقی را می بینم که با هرچه که از دستشان برمی آید از رهگذران کوی دوست پذیرایی می کنند. یکی تنها یک جعبه دستمال کاغذی به دست گرفته و از رهگذران می خواهد با برداشتن ورقی او را خوشحال کنند؛ تا او نیز احساس کند در این رستاخیز بزرگ بی نصیب نمانده است. کودکانی دیگر طبقی از خرما در دست دارند و با چشمان معصومشان گویا از زائرین التماس می کنند که دانه ای خرما بردارند. گاهی آنچنان تحت تأثیر قرار می گیرم که ناخودآگاه دست می برم و چیزی برمی دارم تا احساس رضایت را در چهره ی میزبانان ببینم. به دفعات عراقی ها را می بینم که براساس سنت عربی خود که به قهوه آن هم در فنجان های خاص علاقه دارند جلوی زائرین سد می شوند و با به هم زدن فنجان ها به هم به رهگذران قهوه تعارف می کنند. به نظر می رسد مشتری آن ها بیشتر خود عراقی ها و عرب ها هستند چرا که فنجان ها بدون آنکه بعد از مصرف شسته شوند دوباره با ریختن قهوه در آن به سایرین تعارف می شود و این برای ما ایرانی ها که معمولاً مقید به شستن فنجان و استکان هستیم قابل استفاده نمی باشد.
بازار شربت های خنک در انواع و اقسام آن گرم است و در آن هوای گرم که گاه زائرین را کلافه می کند، نوشیدن چند لیوان شربت حسابی به انسان حال می دهد. در این میان شربت لیموی عمانی عراقی ها هم طعم مخصوص خود را داشت و هم رنگ خاص خود را، گویا این شربت بیشترین هوادار را هم داشت. من علی رغم آنکه برای رعایت بیماری از نوشیدن شیرینی ها و شربت ها پرهیز می کردم و به همین خاطر از سهم بزرگی از این خوان بی منت بی بهره بودم؛ ولی با دیدن شربت عمانی آن هم خنک و دلچسب دل به دریا می زدم و کام و دل خود را شیرین و خنک می کردم.
عراقی ها به شیرینی خیلی علاقه دارند. همان طور که پذیرایی اشان شیرین است خوردنی ها و نوشیدنی هایشان نیز تا آنجا که امکان دارد شیرین است. چای غلیظ آن ها تا نیمه از شکر است، شربت هایشان بیش از آنچه که نیاز است با شکر درآمیخته است. در بازارشان حلوایی مخصوص دارند که بسیار پر مشتری است و از گردو و مواد بسیار مغذی ساخته شده، ولی آن قدر با شکر آمیخته است که ناخورده شیرینی اش را در کامت احساس می کنی!
به هر حال در این چند روز باید مواظب باشی که به قدر نیاز از این خوان گسترده که به عشق امام حسین گسترانیده شده استفاده کنی.
🖋#نصرالله_شفیعی
#حسینیه_مجازی
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
دانشجویان گفتند وی مسلمان شده است. پرسیدم حالا که اسلام را پذیرفته شیعه است یا سنی؟ دانشجویان از او همین سؤال را کردند. او گفت من معنای شیعه و سنی را نمیدانم. تعجب کردیم و گفتیم پس چگونه و بر چه اساسی و با چه اطلاعاتی مسلمان شده است؟! همین سؤال را از او پرسیدند، گفت من فقط به عشق امام حسین مسلمان شدهام. واقعاً باید به خودمان افتخار کنیم که چنین سرمایهی بزرگی را خداوند در اختیار ما قرار داده است. سرمایهای که هیچ بشری و هیچ دولتی ندارد. امام حسین ظرفیت رسانهای و فرهنگی که ایجاد کرده توان آن را دارد که با همهی تبلیغات و تهاجم فرهنگی دشمنان مبارزه کند. اگر امروز نیز شاهد هستیم که ملت ایران در برابر بزرگترین تهاجم رسانهای و فرهنگی تاریخ مقاومت کند ناشی از همین فرهنگ انقلابی و دینی است که امام حسین علیهالسلام ایجاد کرده است. همین راهپیمای اربعین بزرگترین سرمایهی فرهنگی و انقلابی و اعتقادی است که در پرتو عشق به امام حسین ایجادشده است. حساسیت دشمنروی این راهپیمایی نیز دقیقاً به خاطر همین تأثیرگذاری است.
السلام علیک یا اباعبدالله، سلام بر یارانت که بزرگترین اعجوبههای ایثار و ازجانگذشتگی بودند. در امواج مهربانیهای این جمع خود را گم میکنم. چقدر احساس آرامش میکنم. اصلاً گویا غم در این بزم عارفانه معنا ندارد. نه از دنیا خبری هست و نه از دلبستگیهای آن. اینجا میتوان حیات طیبه را بهخوبی تجربه کرد و لذت واقعی زندگی را در این دنیا فهمید.
🖋#نصرالله_شفیعی
#حسینیه_مجازی
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
مجدداً مسیر را ادامه دادیم. نسیم ملایمی میوزید و خنکای آن پهنای صورتمان را نوازش میداد. با طلوع آفتاب و تابش اشعهی آن بر پهندشت مسیر کمکم گرمی هوا نیز به سراغمان آمد. ۴۰۰ عمود عاشقی را پشت سر گذاشته بودیم. خانمها دیگر توان ادامه مسیر را نداشتند. میدانستند که من امسال عزمم را جزم کرده بودم که همهی مسیر را با پای پیاده بروم بخصوص که بااحتیاطهایی که کرده بودم آسیب خاصی مثل سال گذشته ندیده بودم. پیشنهاد دادند ما ادامهی راه را با ماشین به کربلا میرویم، میمانیم تا تو ته ما ملحق شوی پیشنهادشان نمیتوانست برایم قابلقبول باشد. ترجیح دادم آنها را همراهی کنم.
پیشبینی امان این بود که ایستادن کنار اتوبان نجف به کربلا بهراحتی اتومبیل مناسب پیدا کنیم و راهی کربلا شویم. در میان تاکسیها پراید و سمن و پژوی ایرانی نیز بود. محمد گفت بابا فقط حواست باشد با ماشینهای خارجی برویم نه اینجا هم سوار پراید و سمندمان کنی! گفتم نگران نباش سعی میکنم راضیات کنم. کنار اتوبان که رسیدیم سیل جمعیتی را مشاهده کردیم که برای رفتن به کربلا منتظر ماشین بودند. جالب این بود که ماشینها اعم از مسافربری و شخصی بیاعتنا با سرعت زیاد از کنارمان میگذشتند. همهی آنچه در ذهن داشتیم بسان سرابی از جلویمان محو شد. به خانواده گفتم با این وضعیت خیال کربلا رفتن با ماشین را باید از سرتان بیرون کنید. در عین حال ناامید نشدم و همچنان مثل سایر مسافران در مقابل هر ماشینی که رد میشد دست بلند میکردم. گاهی سهچرخههای باربری که حالا مسافرکش شده بودند میایستادند و میگفتند تا عمود ۶۰۰ هر نفر را ۱۰ هزار تومان میبریم. نه قیمت مناسب بود و نه این مسافت مشکلی از ما را حل میکرد. سرانجام وانت باری ایستاد جمعیت زیادی به سویش هجوم بردند. فکر کنم رانندهاش افغانی بود. گفت تا کربلا میروم. هیچکس به فکر این نبود که اینهمه مسیر را باید تا کربلا پشت این وانت بنشیند. بر سر قیمت توافق شد هر نفر ۲۰ هزار تومان. کسی باور نمیکرد در این وانفسا ماشینی پیدا نماید. بهمحض توافق جمعیت به پشت وانت هجوم بردند. زن و مرد هم کسی نمیشناخت حتی محرم و نامحرم هم یادشان رفته بود. من نیز ابتدا تنهایی رفتم بالا و جا برای همراهان گرفتم. جمعیت آنقدر فشرده بود که کسی حتی امکان بک ذره جابجایی برایش وجود نداشت. تنها کاری که امکان داشت زنها و مردان تقریباً در دو قسمت جمع شدند هرچند بهطورکلی این هم رعایت نشد. عقب وانتبار جای بار است و نمیتوان گفت چند نفر ظرفیت دارد که بگویم چند نفر اضافی سوار کرده بود ولی همینقدر بگویم که در آن محوطه محدود ۳۲ نفر خود را پناه داده بودند که دو نفر نیز روی سقف وانت نشسته بودند. دیدن این منظره من را به سالهای دور ایران برد. بههرحال در آن موقع کسی به فکر این نبود که چگونه و با چه وسیلهای میخواهد خود را به جوار حضرت دوست برساند؛ مهم ابن بود که این مقصد طی شود. با خود فکر کردم آیا رفتن ما با این وضعیت که بسیار مخاطرهآمیز بود و با کوچکترین غفلت از سوی راننده یا طرف مقابل احتمال یک فاجعهی انسانی وجود داشت آیا درست است یا خیر؟ اگر خدای ناخواسته اتفاقی بیفتد آیا ما در این اقدام شریک نخواهیم بود. نگرانکنندهتر این بود که در عراق قوانین راهنمایی و رانندگی اصلاً معنا ندارد. نه تابلویی در کنار جاده است و نه پلیسی وجود دارد که رفتار رانندگان را در رانندگی کنترل کند. هر راننده خودش کدخدای خودش است. هر سرعتی که خواست برود و هرگونه که خواست رانندگی کند. ماشینها که بیشتر کرایه کش بودند و این روزها به برکت میلیونها مسافر اربعین تبدیل به دوران طلایی درآمدزایی برایشان شده بود با سرعت بیرحمانه، بهپیش میراندند و بیمهابا سبقت میگرفتند. از همه جالبتر وقتی این وانتهای سرشار مسافر از کنار یک بازرسی میگذشتند بدون کوچکترین واکنش پلیس رد میشدند و اصلاً از نظر پلیس تخلف محسوب نمیشد.
🖋#نصرالله_شفیعی
#حسینیه_مجازی
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
نگاهی به ساعت انداختم، زمان بهسرعت طی میشد. قرارمان این بود که با توجه به شلوغی و انبوهی جمعیت زائرین، زودتر به حرم برویم و پس از زیارت راهی مرز ایران شویم. محمد را فرستادم تا به خانمها اطلاع دهد. گویا آنها از فضای خنکی که به دست آورده بودند استفاده کرده، یک استراحت درستوحسابی کرده بودند. ماشین لباسشویی نیز در اختیارشان بوده علاوه بر حمام، لباسها را نیز شسته بودند.
از همهی مهماننوازیهایی که صاحبخانه داشتند تشکر کردیم. با نگاهی سرشار از صمیمیت از همدیگر خداحافظی کردیم و راهی خیابان شدیم. از یکی دو خیابان فرعی گذشتیم به خیابان اصلی، همان گذرگاه مشتاقان حسین علیهالسلام رسیدیم. هنوز دو کیلومتری تا بینالحرمین مانده بود ولی انبوه جمعیت فرصت یک پیادهروی معمولی را از ما سلب کرده بود. به همراه خروش جمعیت به حرکت درآمدیم بهمانند خاشاکی در اقیانوسی بیکران سرگردان بودیم و لحظهبهلحظه به گودال قتلگاه خود را نزدیکتر میدیدیم. فاصلهها نزدیک و نزدیکتر میشد و ما فقط نگاهمان به عمق خیابان بود که کی چشمانمان به گنبد امام حسین یا حضرت ابوالفضل بیفتد. زینب برادرزادهام که این ایام اندوه سنگین از دست دادن پدرش لحظهبهلحظه او را رها نمیکرد و این ایام خود را به کربلا رسانده بود تا نائب الزیاره پدرش باشد برای رسیدن به بینالحرمین دیگر آرام و قراری نداشت. کمکم انتظارها به پایان رسید، گنبد طلایی حرم ابوالفضل از زیر اشعه طلایی خورشید که خود را برای غروب آماده میکرد درخشش دل ربایی داشت. دستانم را در همان حالت که با موج جمعیت به اینسو و آنسو کشانده میشدم بهسوی گنبد بلند کردم، سلام دادم و گفتم ای مظهر وفا با پای خسته و تنی رنجور به کویت آمدهام فقط از تو میخواهم که ناامید و دستخالی من را برنگردانی. با هزاران امید پا به اینجا گذاشتهام، آمدهام پابوسی شما و مولایت حسین، با دستانی خالی ولی قلبی سرشار از مهر و امیدواری به شما، نمیتوان از حضرت عباس یادی کرد و وفا و جوانمردی را به یاد نیاورد. نتوانستم جلوی ریزش اشکهایم را بگیرم. این حداقل احساسی است که یک زائر دل داده ابوالفضل دارد. دیگران نیز هرکدام حال و هوای خود را داشتند. دیری نگذشت که بینالحرمین در مقابل چشمانم با رنگ و بویی بهشتی خود را نمایان کرد. حالا به هر طرف که مینگریستم زیبایی میدیدم. فشردگی جمعیت آنقدر زیاد بود که فکر کردم در آن شرایط نمیتوانیم به درون حرمهای حضرت عباس و امام حسین برویم. در همان بینالحرمین زیارتنامه را برای هر دوی آن بزرگوار خواندیم.
🖋#نصرالله_شفیعی
#حسینیه_مجازی
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
امام حسین یک استثنا در تاریخ است. امام حسین قرآن ناطق است، معجزهی بزرگ تاریخ است، همانطور که قرآن دعوت به تحدی و مبارزهطلبی میکند و میگوید اگر میتوانید بهمانند قرآن کتابی بیاورید و بعد بهصراحت میگوید نمیتوانید و هرگز هم نخواهید توانست، حتی اگر تمام متفکران و اندیشمندانتان نیز سرمایههای علمی اشان را رویهم بگذارند نخواهند توانست؛ امام حسین نیز اینچنین دنیا را به مبارزه و هماوردی دعوت میکند. کدامین انسان تمام سرمایه وجودی و خانوادگی و دنیاییاش را به صحنهی مبارزه آورد؟ کدامین انسان با علم به اینکه خود و همهی بستگانش به شهادت میرسند وارد صحنهی نبرد با دشمن شد بهگونهای که در این راه همه اعوان و انصار خود را قربانی نمود؟ شما در کجای تاریخ میتوانید تداوم یک حماسه را بهگونهای که حماسهی امام حسین علیهالسلام تداوم پیدا کرده بیابید؟ در کدام قیام، حتی حقطلبانه، میتوانید شیفتگانی را پیدا کنید که اینچنین حاضر شدند جان خود را در طبق اخلاص بگذارند و از هستی خود در راه معشوق بگذرند. کدام شخصیت تاریخی و انقلابی و مبارز را میتوانید در دنیا پیدا کنید که عاشقانش هم چنان پس از قرنها بزرگترین مجالس سوگواری و عزاداری را راهاندازی کردهاند؟ برای کدامین شخصیت تاریخی مردم اینچنین هزینه مالی و مادی میکنند؟ بزرگترین سفره اطعام، بزرگترین سفرهی میزبانی، بزرگترین حلقهی عاشقی، بزرگترین جمعیت فدایی، بزرگترین حلقهی ماتم و دردمندی و غمخواری، بزرگترین تجمع مبارزهطلبی و جهادی برای مبارزه باقدرت های اهریمنی و زورگو. اینها و صدها سرمایهای که امام حسین در تاریخ تولید کرده همه منحصربهفرد است؛ و اینجا است که میتوان گفت امام حسین معجزهی مجسم و همیشه زنده اسلام است. این معجزه پایانی ندارد، همانطور که قرآن پایانی ندارد. امام حسین آیینهای از قرآن مجسم است. هر آنچه را در آموزههای قرآن میخوانیم در امام حسین و واقعهی عاشورا میبینیم؛ و این است که ثقلین یعنی ثقل اکبر که قرآن است و ثقل اصغر که اهلبیت است تا روز قیامت از همدیگر جدا نمیشوند «حتی یردا علیّ الحوض»
در برابر این شگفتی بزرگ تاریخ، من ضعیف و ناتوان که هنوز نتوانستهام از کوچههای کودکی معرفت نیز بگذرم چه حرفی میتوانم برای گفتن داشته باشم؛ جز اظهار عجز و لابه در برابر این اسطورهی بزرگ تاریخ و این خلیفهی برجسته و استثنایی خداوند. تنها توانم اظهار ناتوانی است در برابر آنهمه شکوه و جلال. با قطرات اشکی به این ناتوانیام اعتراف میکنم. خواستههایم را با نگاه با ضریح با امام حسین در میان میگذارم و امید دارم که آن امام رئوف واسطهی بین من و خدا شود. «یا وجیهاً عندالله اشفع لنا عندالله.»
🖋#نصرالله_شفیعی
#حسینیه_مجازی
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
🚩 #عمودهای_عاشقی (روایتی از پیاده روی اربعین مهرماه۹۸) نصرالله شفیعی
#بخش_دهم
با دنیایی از حسرت از محدودهی حرم خارج میشوم. میدانم خانمها منتظر هستند تا ما زود برگردیم تا آنها نیز به زیارت بروند. ازدحام شدید جمعیت مانع از آن شده بود که کیف و کفشمان را به امانتداری بسپاریم. به همین خاطر زمان را با خانمها تقسیم کردیم. ابتدا آنها از وسایل ما نگهداری کردند تا ما به زیارت برویم و بعد ما از وسایل آنها نگهداری کردیم. تا از لابهلای جمعیت انبوه در بینالحرمین خود را به سمت انتهایی آنکه نزدیک حرم ابوالفضل بود و خانمها در آنجا منتظرمان بودند رساندیم مدتزمانی طول کشید؛ یعنی بعد از موعد مقرر رسیدیم. خانم که دل تو دلش برای زیارت آقا نمانده بود بهمحض دیدن من با نگاهی سنگین عصبانیت خود را از تأخیر ما نشان داد. بههرحال آنها نیز برای زیارت کمطاقت شده بودند. بهجای آنها روی سنگفرشهای بینالحرمین نشستیم. میشود گفت آنجا قطعهای از بهشت است که دو سید و سالار بهشتی در طرفین آن ساقی رحمت الهی به مشتاقان این بزم الهی هستند.
زمان میگذرد بسیار بیشتر از وعدهای که دادهشده است در انتظارخانمها میمانم. میدانم خانمها بهسادگی نمیتوانند از این دو مظهر رحمت الهی دل بکنند. واقعاً هم سخت است، شخصی اینهمه مسیر را به عشق زیارت حضرت اباعبدالله و حضرت ابوالفضل طی کند، آنوقت مدتزمان کوتاهی فرصت ملاقات پیدا کند. وقتی از راه رسیدند آنچنان به وجد آمده بودند که حیفم آمد با یادآوری تأخیرشان عیش آنها را منغص کنم.
ازدحام لحظهبهلحظه جمعیت، این هشدار را میداد که شاید برگشتن بهتر و مناسبتر باشد. ترجیح دادیم همان شب خود را به ایستگاه ماشینهایی که از کربلا به شلمچه میروند برسانیم. از همان بینالحرمین با حضرت ابوالفضل و امام حسین خداحافظی کردیم. هر طور شد خود را از لابهلای جمعیت فشرده به بیرون کشاندیم. شام نخورده بودیم. هنوز موکبهایی بودند که به زائران غذا تعارف میکردند. جمعیتی را دیدیم که در صف غذا ایستادهاند. ما نیز بهصف ایستادیم. دیر زمانی نگذشت که آن صف طولانی پراکنده گشت، متوجه شدیم غذا تمامشده است. مسیر را ادامه دادیم از موکبی دیگر شام گرفتیم. فاصله تا ایستگاه ماشینها یا به تعبیر عراقیها کراج هر چند زیاد طولانی نبود ولی برای ما که خسته بودیم و خانمها نیز که پایشان تاولزده بود طولانی به نظر میرسید. گاهی چرخهای دستی نیز بودند که مسافران ناتوان از پیادهروی را با گرفتن اجرتی سوار میکردند و در لابهلای جمعیت بهپیش میبردند. هرچند ما نیز خیلی خسته بودیم ولی حقیقتاً نمیخواستیم با سوارشدن بر این چرخهای دستی اعتراف کنیم که پیر و ناتوان شدهایم. وقتی به شوخی به همسرم گفتم اگر خیلی خسته شدهای میتوانی سوار بر این چرخها شوی! با عکسالعملی خاص به من گفت خودت برو سوار شو! در باره ی من چه فکر میکنی؟! بههرحال نشان داد که هنوز من به توانمندی او باید خیلی امیدوار باشم. نزدیک ایستگاه که رسیدیم جوانی عراقی در مقابلمان سد شد و گفت شلمچه، شلمچه، گفتم کرایه چند؟ گفت دویست هزار تومان، گفتم گران است. بالاخره با ۱۵۰ هزار تومان برای هر نفر موافقت کرد. مینیبوس تویوتا آنطرفتر منتظر بود. ساعت یازده شب بود که سوار شدیم، چند صندلی خالی داشت. یکساعتی طول کشید تا مسافران تکمیل شدند. راننده در طول اینیک ساعت به هر شیوهای بود تلاش میکرد مسافران را که از انتظار برای حرکت خسته شده بودند سرگرم کند تا نسبت به تأخیر اعتراض نکنند. البته اعتراضات ما فایدهای هم نداشت. او نمیتوانست یک مینیبوس را با چند صندلی خالی راهی مرز کند.
ساعت ۱۲ شب بود که راهی شلمچه شدیم. آنقدر کمخوابی در یکی دو روز قبل داشتیم که کافی بود با خروج ماشین از شهر، خواب به سراغم بیابد. کاهی اوقات که بیدار میشدم متوجه میشدم مینیبوس با سرعت هرچهتمامتر مسیر خشک و بیابانی را طی میکند. راننده نه نگران دوربین کنترل سرعت بود و نه نگران پلیس که در مسیر به خاطر سرعت یا سبقت غیر مجاز بخواهد او را جریمه کند. آنجا راننده اختیار تام دارد تا با هر سبکی که میخواهد رانندگی کند و هر کرایهای که میخواهد از مسافران بگیرد. جادهها نه تابلوی علائم رانندگی دارند و نه اگر تابلویی باشد رانندگان وقعی به این تابلوها میگذارند.
🖋#نصرالله_شفیعی
#حسینیه_مجازی
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
🚩 #عمودهای_عاشقی (روایتی از پیاده روی اربعین مهرماه۹۸) نصرالله شفیعی
#بخش_یازدهم
شنبه ۹۸/۸/۲۱ کم کم هوا روشن شد و نشان میداد که زمان نماز صبح فرا رسیده است. خطاب به راننده گفتیم: «صلات صلات» راننده نیز سری تکان داد که یعنی میدانم. بخشی دیگر از مسیر را پیمودیم دوباره یکی دیگر از مسافران همین را به راننده تذکر داد. راننده گفت دنبال جایگاهی مناسب میگردم تا برای وضو و دستشویی امکانات لازم داشته باشد. صبر کردیم هوا داشت آنقدر روشن میشد که دیگر نگران قضا شدن نماز شدیم. دوباره به راننده گفتم صلات صلات. ولی گویا گوشش به درخواستهای ما بدهکار نبود. اعصاب خورد کننده تر اینکه از برخی استراحتگاهها هم میگذشتیم ولی راننده توقف نمیکرد. من دیدم اگر دیر بجنبیم نمازمان قضا خواهد شد. از جایم بلند شدم خواستم خود را به راننده که جوانی حدوداً ۲۰ ساله بود برسانم و به او بگویم در همین بیابان توقف کن، با تیمم هم که شده نماز میخوانیم. دستم نرسید با تسبیحی که در دست داشتم پشت گوشش زدم. او بد تکانی خورد. عصبانی شد. گفتم چرا برای نماز نمیایستی؟ در همان موقع به یک استراحتگاهی رسیدیم. مینیبوس توقف کرد. بهسرعت پیاده شدیم و تا قبل از آنکه نماز قضا شود آن را بجا آوردیم. اتفاقاً راننده را هم ندیدیم که نماز بخواند حتی آبی هم به صورتش نزد. به من اعتراض کرد که چرا با تسبیح به گوش من زدی گفتم ما اینهمه رنج سفر را به جان خریدهایم و کیلومترها پیاده راهرفتهایم که نمازمان را حفظ کنیم حالا تو حاضر نیستی که ۱۰ دقیقه برای نماز بایستی. نماز صبح را خواندیم. با بصره فاصلهی زیادی نداشتیم. تا آنجا که از پشت پنجره مینیبوس نگاه کردم فضای عمومی این شهر نسبت به سالهای گذشته تا اندازهای از حجم انبوه زبالهها کمتر شده بود؛ ولی یکی از مشکلات جدی کشور عراق بیتوجهی به زبالههایی است که با حضور زائرین در اماکن عمومی افزایش مییابد. عراق حدود ۴۰ سال است که درگیر جنگ و ناامنی است. از سال ۱۳۵۹ که صدام حسین حمله به ایران را آغاز کرد تا اکنون، کشور و ملت عراق صدمات فراوانی دیدهاند. این صدمات تنها خسارات فیزیکی به زیرساختها نیست که موجب شده این کشور دهها سال به عقب برگردد. بلکه یکی از صدمات جدی خسارت فرهنگی و اجتماعی است. مردم عراق در طول این چند سال که از فقر و محرومیت و جنگ به ستوه آمدهاند بهشدت عصبانی، پرخاشگر و حتی بدبین هستند. بسیاری از اخلاقیات اجتماعی که امروز در میان ملل جهان امری عادی به شمار میآید در عراق توجه چندانی بدان نمیشود. به عقیدهی من تا زمانی که آمریکا در عراق هست نمیگذارد عراق ثبات و آرامش لازم داشته باشد. هر چند الآن دایرهی حضور آمریکا خیلی محدودشده است ولی همینقدر که رئیسجمهور آمریکا بدون اجازهی سران حکومتی به عراق میآید و انتظار دارد که آنها به دیدنش بروند نشاندهندهی قدرتنمایی آمریکا در عراق است. در اینجا نمیخواهم به مشکلات عراق بپردازم که این خود یک مثنوی خواهد بود. ولی سخن را در یک جمله خلاصه کنم و آن اینکه ابتدا باید یک حکومت مقتدر مرکزی ایجاد شود و سپس بدون دخالت قدرتهای زورگو برای یک برنامهریزی در چند مرحله برای بازسازی در دو حوزه، یکی حوزهی زیرساختها و صنعت و کشاورزی و فنّاوری و رفاه اجتماعی؛ و دوم برنامهریزی جامع برای بازسازی فرهنگی و اجتماعی و هویتیابی واقعی مردم عراق صورت پذیرد. بدون پیوست فرهنگی پروژههای عراق کم بازده خواهد بود. از بصره میگفتم، بصره با توجه به نزدیک بودنش به ایران و موقعیتی که دارد همواره مورد طمع دشمنان بوده که در آن آشوب به پا کنند و حس بدبینی در مردم نسبت به جمهوری اسلامی ایجاد کنند. گاه این تبلیغات اثر میکند. همانطور که تبلیغات ضد عراقی نیز از سوی رسانههای معاند روی تعدادی از ایرانیان اثر میگذارد. هرچند پیوندهای تاریخی و اعتقادی این دو ملت مانع این تفرقهافکنیها خواهد شد.
رود بزرگی که از بصره میگذرد بهترین موقعیت را برای کشاورزی و رونق اقتصادی ایجاد کرده است؛ ولی نمیدانم چرا به این ظرفیت بهخوبی توجه نشده است. بصره یکی از شهرهای تاریخی است که در گذر زمان حوادث زیادی را به خود دیده است. ولی در هر صورت بعد از اسلام خاستگاه شیعیان بوده است. در زمان حکومت امام علی علیهالسلام بسیار مورد توجه بود و در نهجالبلاغه از مردم آن بهکرات یادشده است. از این جهت اهمیتش از سوی جمهوری اسلامی نیز نباید دستکم گرفته شود. بصره موقعیت بسیار مهمی برای گسترش روابط تجاری و حتی مشارکت ایران در بازسازی و آبادانی این شهر دارد. ایران نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهد.
🖋#نصرالله_شفیعی
#حسینیه_مجازی
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
آنقدر صمیمی بودند که گویا سالها با من زندگی کردهاند و حتی دوست صمیمی بودهاند. این را که میگویم نمیخواهم مبالغه کنم یا بازار گرمی کنم. خیر، هر جا هم رفتار دیگری دیدهام نوشتهام تا اطمینان حاصل کنم که بیشتر به دنبال ثبت خاطرات واقعی بودهام. یکی از همین جوانان عراقی گفت که اهل بصره و نظامی هستم. از حضور خود در جبهه موصل علیه داعش و نقش بیبدیل سردار سلیمانی در پیروزی عراقیها بر داعش سخن میگفت. عکسهایی از خودش را به همراه مادر و فرزندش که حدود ده تا دوازده سال داشت گرفته بود به من نشان داد. از آنها پرسیدم که آیا ایران هم آمدهاند و امام رضا را هم زیارت کردهاند؟ گفتند خیر، تعجب کردم. گفتند پولنداریم. به تنها چیزی که فکر نمیکردم همین بود. آنها جوانانی بودند که چند صد کیلومتر را از بصره پیاده آمده بودند و با همهی دارایی خود از زائران امام حسین اینگونه پذیرایی میکردند. این جلوههای ایثار را در هیچ جای جهان و در هیچ برنامه و مراسمی نمیتوان پیدا کرد. اینها مولود همان جوشش خون حسینی است که حضرت زینب در اوج حادثهی عاشورا و از دست دادن بهترین عزیزانش گفت: «ما رأیت الا جمیلا.» یکی از زیباییهای واقعهی عاشورا همین است که بعد از ۱۴۰۰ سال توانسته ملتهایی را از سراسر جهان به دور خود جمع کند و مظهری از دوستی و محبت و صمیمیت را بین آنها به نمایش بگذارد. «الحسین یجمعنا» این شعاری بود که در سرتاسر مسیر به چشم میخورد. دوستی حسین عامل وحدت و یکپارچگی و اتحاد و انسجام بین مسلمانان و بهخصوص شیعیان است.
🖋#نصرالله_شفیعی
#حسینیه_مجازی
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
کانون طه آبپخش
🚩 #عمودهای_عاشقی (روایتی از پیاده روی اربعین مهرماه۹۸) نصرالله شفیعی
#بخش_سیزدهم (پایان)
بالاخره مینیبوس در جایی نزدیک مرز شلمچه توقف کرد و ما پیاده شدیم. ازدحام ماشینها برای جابجایی مسافران نشان از حضور انبوه مسافران مهتاب بود. ساعت حدود نه صبح بود. هوا بهشدت گرم بود. انگار شرجی مردادماه تازه از راه رسیده بود. پس از عبور از گیتهای عراق وارد پایانه ایران شدیم. گذرنامهها مهر ورود خوردند. چندین برابر کسانی که از مرز عراق وارد ایران میشدند عاشقانی به صف در حال ورود به مرز عراق بودند. ظرفیت اینهمه عشق را فقط مکتب حسین داراست. تا محل پارکینگ ماشینها فاصله طولانی بود ماشینی را کرایه گرفتیم و خود را به پارکینگ رساندیم. در جنگلی از ماشین ها قرار گرفتیم. اگر نشانه ی دقیق برای محل پارک ماشینم مشخص نکرده بودم به این سادگی ها نمی توانستم آن را پیدا کنم. حرکت بهسوی بوشهر را آغاز کردیم. در طول مسیر در استان خوزستان موکبهایی بودند که در مسیر رفتوبرگشت از زائران پذیرایی میکردند. مردمان برخی روستاها که اغلب هم عربزبان بودند در کنار جاده اصلی مقابل روستایشان موکبهایی برپا کرده بودند و از مسافران میخواستند که توقف کنند و از خوانی که در موکب آنها گسترانیده شده بیبهره نمانند. نماز را در یکی از مساجد بین راه خواندیم. به ماهشهر رسیدیم. در این شهر موکبهایی برای پذیرایی از مسافران ایجادشده بود که علاوه بر پذیرایی در طول روز، ناهار یا شام نیز به مسافران و زائران می دادند. به مقابل مسجدی رسیدیم، جمعیتی که توقف کرده بودند نشان از همین پذیرایی داشت. با راهنمایی جوانانی که به عشق حسین هر روز در مقابل این موکبها از مردم پذیرایی میکردند وارد مسجد شدیم. سفرهی یکبارمصرف در مسجد گسترانیده شده بود. با راهنمایی یکی از اعضای موکب کنار سفره نشستیم. پس از مدتی کوتاه یکی دیگر از اعضای موکب که تقریباً میانسال بود و لباس سیاهی بر تن داشت سینی به دست با چندین بشقاب برنج و کاسه خورشت ما را به خوردن ناهار دعوت کرد. سبزی و آب نیز از قبل در سفره بود. ناهار را صرف کردیم.
از ماهشهر تا آبپخش و پس از آن بوشهر راهی نسبتاً طولانی بود. خستگی راه به ما میگفت که باید قدری استراحت کنیم. خانمها نیز آنطرف پرده همین تمایل را نشان دادند. پس از حدود یک ساعت استراحت، از موکب داران که خستگی نمیشناختند و همچنان مشغول پذیرایی از مهمانان بودند، خداحافظی کردیم و راهی استان شدیم.
آری عشق حسینی قرنهاست که فراگیر شده و پایانی ندارد. ما با این عشق زاده شدهایم و با این عشق زندگی میکنیم و امید است با این عشق بمیریم.
اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد
نصرالله شفیعی مهرماه ۱۳۹۸
🖋#نصرالله_شفیعی
#حسینیه_مجازی
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
هدایت شده از کـتـابـفـروشـی حـضـرت مــادر
#معرفی_کتاب
📗 کتاب آقـا
زندگانی آیتالله حاج سیدجواد مهدوی مرتضوی
✍ نویسنده: نصرالله شفیعی
📝 نشر حسامالدین
این کتاب در پنج فصل به رشته تحریر درآمده است عبارت است از؛ آبپخش در یک نگاه، زندگینامه، سجایای اخلاقی و ویژگیهای شخصیتی، یادداشتها و اشعاری در رثای آقا.
📍جهت تهیه کتاب به آیدی زیر پیام دهید.
@faraghlit313
#آقا #سیدجواد_مهدوی_مرتضوی #آیتالله_حاج_سیدجواد_مهدوی_مرتضوی
#نصرالله_شفیعی #آبپخش
📚 به کـتـابـفـروشـی حـضـرت مــادر بپیوندید 👇
https://eitaa.com/joinchat/756351598C75b681c74e