eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
923 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
دیگر نتوانست خودش را کنترل کند. آمد جلو، با دستانش یقه ام را گرفت، خیلی تند و جدی گفت: - تو غلط میکنی توی کار خدا فضولی کنی... مگه دست توئه؟ وقتی خدا قرار داده که من با تو برم جبهه و شهید بشم، تو حق نداری فضولی کنی. فکر میکنی کی هستی خیلی هم دلت بخواد وسیله شدی منو ببری جبهه، اصلا نمیتونی عوضش کنی. سرم را که انداخته بودم پایین، آوردم بالا و در چشمانش خیره شدم که پر بودند از اشک شوق. شروع کردم های های گریه کردن. او هم شروع کرد به گریه. می‌دانستم تا چندوقت دیگر از او خبری نخواهد ماند. التماس می کردم، زار می زدم: - مصطفی جون، تو رو خدا... با من نه. با بچه های دیگه برو. من تحمل دوریت رو ندارم... - حمیدجون، مگه واسه چی با تو رفيق شدم؟ برای همین چیزا دیگه. - بی معرفت، خودخواه... - هرچی که میخوای، بگو. ولی خدا این وظیفه رو که من رو برسونی جبهه، انداخته گردن تو. عوضش هم نمیتونی بکنی. خیالت راحت باشه، نه من کوتاه می آم، نه خدا. 📚دیدم که جانم می‌رود نویسنده: حمید داودآبادی @Fahma_KanoonTaha
یواش یواش به طرفش می‌روم و به زبان کردی خاله صدایش می‌کنم و می‌گویم: «سلام پورہ.». - علیک سلام. جواب می‌دهد و همچنان مشغول کارش می‌شود. می‌گویم: «پوره خیلی گشنه‌ایم، یه کم نان میدی بخوریم؟». -مال کجایین؟ - کرد عراقی، پیشمرگ مام جلال طالبانی! محل نمی‌گذارد و هیزمها را جابه جا می‌کند. می‌گویم: «مال بارزانی هستیم!» سکوت می‌کند و جواب نمی‌دهد. می‌گویم: «عضو خَباتیم! اعتنایی نمی‌کند و کنار تنور می‌رود و هیزم را داخل تنور می‌چیند. می‌گویم: «رزگاری، دموکرات، کومله!» هیچ جوابی نمی‌دهد و بی‌محلی می‌کند. اسم همه گروه‌ها را می‌برم ولی باز هم جواب نمی‌دهد و بی‌تفاوت به کارش ادامه می‌دهد. می‌گویم: «اگر راستشو بگم پناهمان میدی؟» - آری. تقویم جیبی‌ام را در می‌آورم و عکس امام خمینی را نشانش می‌دهم و می‌گویم: «ما پیرو ایشانیم. باور می‌کنی؟» با لهجه کردی می‌گوید: «پازدارین؟(پاسدارین)» -آره. تقویم را از دستم می‌گیرد و عکس امام را بوسیده و روی چشمش می‌مالد و می‌گوید: «بانی چاو، بیایین تو.» وقتی می‌بینم راه و سیره امام چنان در دل این زن کرد عراقی نفوذ کرده که حاضر است جانش را به خطر بیندازد و کمکمان کند، اشک شوق در چشمانم حلقه می‌زند و خدا را شکر می‌کنم. 📚عصرهای کریسکان؛ خاطرات امیر سعیدزاده نویسنده: کیانوش گلزارراغب @Fahma_KanoonTaha
📚 راز رضوان 💠کتاب راز رضوان و خاطرات سردار مقاومت اسلامی شهید عماد مغنیه (حاج رضوان) کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 💠در مقدمه کتاب راز رضوان میخوانیم که: حاج عماد مغنیه یا همان حاج رضوان، کسی است که پس از یک دهه از ، هنوز ناشناخته است. باید سال ها از او صحبت شود. باید اساتید علوم نظامی و اطلاعاتی، افکار او را برای دانشجویان خود تدریس کنند. به هر حال این مجموعه، در حد بضاعت و برای پاسداشت این مبارز بزرگ جهان اسلام آماده شد. @Fahma_KanoonTaha