☘️💫💥💫☘️💫💥💫☘️
#حکایت👤
در زمان قدیم مردی ازدواج کرد. در روز اول ازدواج جمع شدن جهت خوردن نهار با خانواده شوهر و مرد سهم بیشتری از غذا با احترام خاص به همسرش داد، و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا، بدون هیچ احترامی...
در این لحظه عروس که شخصیتی اصیل و با حکمت داشت، وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد. و گفت شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم. متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند، فکر می کنند، بر مادر شوهر پیروز شدند. عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت. و با همسری که به مادر خودش احترام می گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد و در یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند، و مادر را بسیار احترام می گذاشتند، در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت، و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد. مادر به فرزندانش گفت آن پیرمرد را بیاورید وقتی او را آوردند مادر همسر سابقش را شناخت، گفت: چرا هیچ کس اعتنایی و کمکت نمی کند؟ آنها کی هستند؟ گفت: فرزندانم هستند، گفت: من را می شناسی؟ پیرمرد گفت: نه. زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست، همانگونه که میکاری درو خواهی کرد. به فرزندان من نگاه کن چقدر به من احترام می گذارند و حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن، چون تو به مادرت اهانت کردی، و این جزای کارهای خودت هست، و زن با تدبیر به فرزندانش گفت: کمکش کنید برای خدا.
ما پدر و مادرها باید بدانیم و بیاد داشته باشیم فرزندانمان همانگونه با ما رفتار خواهند کرد، که ما با پدر و مادر خود رفتار می کنیم.
نیکی به پدر و مادر بهترین هدیه به آنان است.
أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج
#حسینیـــہ_مجـــازے
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
🔳 #حکایت
◾️ #بانویی_که_بعد_از_کوری_بینا_شد
ﺩﺭ ﻭﻗﺎﻳﻊ الأﻳﺎﻡ ﺧﻴﺎﺑﺎﻧﻰ ﺣﺪﻳﺚ ﻛﻨﺪ ﺍﺯ أﻋﻤﺶ، ﻛﻪ ﻣﻦ به عزم ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺑﻴﺖ ﺍﻟﻠّﻪ ﺍﻟﺤﺮﺍﻡ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻡ، ﺩﺭ ﺑﻌﻀﻰ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﺯﻝ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪﻡ، به ناگاه ﺩﻳﺪﻡ ﺯنی را ﻛﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺳﺖﻫﺎ به ﺠﺎﻧﺐ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ می گوﻳﺪ (ﻳﺎ ﺭﺍﺩ ﺍﻟﺸﻤﺲ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﺑﻴﻄﺎﻟﺐ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﻴﻀﺎﺀ ﻧﻘﻴﺔ ﺑﻌﺪ ﻣﺎ ﻏﺎﺑﺖ ﺭﺩ ﻋﻠﻰ ﺑﺼﺮﻯ¹) أﻋﻤﺶ می گوید ﻣﻦ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮﺩﻡ، ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﻓﻘﻴﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻋﺎﻧﺘﻰ ﺑﻨﻤﺎﻳﻢ ﺩﻭ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﺍﺯ ﻫَﻤﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ به او ﺩﺍﺩﻡ ﭼﻮﻥ به دﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺴﺢ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻓﻬﻤﻴﺪ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﺑﺴﻮﻯ ﻣﻦ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﻛﻴﺴﺘﻰ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺫﻟﻴﻞ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻰ ﻭ به ذﻟﺖ ﻓﻘﺮ ﻣﺮﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻰ ﺁﻥ ﻛﺲ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺁﻝ ﻣﺤﻤﺪ(صلوات الله علیهم أجمعین) ﺍﺳﺖ ﺫﻟﻴﻞ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. ﺃﻋﻤﺶ ﮔﻮﻳﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ به سوﻯ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻢ. ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﺍﺟﻌﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﻫَﻤّﻰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺍﻃﻠﺎﻉ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﻢ. ﭼﻮﻥ به خدﻣﺖ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻯ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺭﻭﺷﻦ، ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺻﺤﺖ ﻭ ﺯﻳﺒﺎیی می باﺷﺪ. ﮔﻔﺘﻢ ﻳﺎ ﺃﻣﺔ ﺍﻟﻠّﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﺑﻰ ﻃﺎﻟﺐ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﺎ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻛﺮﺩ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺷﺶ ﺷﺐ ﻣﺘﻮﺍﻟﻰ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ به علی ﺑﻦ ﺍﺑﻰ ﻃﺎﻟﺐ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻗﺴﻢ می داﺩﻡ. ﭼﻮﻥ ﺷﺐ ﺷﺸﻢ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺑﺎ ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﻛﺮﺩ، ﺳﺮ به باﻟﻴﻦ ﻧﻬﺎﺩﻡ ﻣﺮﺩﻯ ﺑﻬﻰ ﺍﻟﻤﻨﻈﺮ(نورانی و با هیبت) ﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺅﻳﺎ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ به من می گوید ﺍی زﻥ ﺗﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻯ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﺑﻴﻄﺎﻟﺐ(علیهالسلام) ﺭﺍ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻠﻰ. ﮔﻔﺖ: ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭﻯ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺭﺩﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺯﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﻯ ﺍﺧﻠﺎﺹ ﻭ ﻧﻴﺖ ﺻﺎﺩﻗﻪ ﺍﺯ ﺩوستداﺭﺍﻥ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﺑﻰ ﻃﺎﻟﺐ(علیهالسلام) ﺍﺳﺖ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻯ ﺍﻭ ﺭﺍ به او ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻥ. ﭘﺲ به منﮔﻔﺖ: ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ. ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﻳﺪﻡ ﺍین مرد ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﻳﺪﻡ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺗﻮ ﻛﻴﺴﺘﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺧﻀﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﺑﻴﻄﺎﻟﺐ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺑﺪﺍن که ﺣﺐّ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻠﻴﺎﺕ ﻭ ﺁﻓﺎت رﺍ ﺩﻓﻊ ﻭ ﺭﻓﻊ می کند ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ ﻣﻮﺟﺐ ﺧﻠﺎﺻﻰ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺟﻬﻨﻢ ﺍﺳﺖ.
📓 ج ۴، ص ۵۵ - ریاحین الشریعه در ترجمه دانشمندان بانوان شیعه
______________
۱. ای کسی که خورشید را درخشان و سالم برای علی بن ابیطالب علیه السلام برگرداندی بعد از آنکه پنهان شده بود، چشم مرا برگردان.
#صلیالله_علیک_یاأباعبدالله #کمال_زن #إخلاص #محبت_اهل_بیت_علیهمالسلام #کیمیا
#یا_فاطمة_إشفعي_لي_فی_الجنة
#حسینیـــہ_مجـــازے
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha
#حکایت
گویند: ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا میکنند.
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه کرد.
پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟
گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا میکردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.
دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه میرویم.
@Fahma_KanoonTaha
13.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | #حکایت «لذت دیدن علی(ع)»
🔺️حکایتی از مرحوم علامه محمدتقی جعفری تبریزی به مناسبت ۲۵ آبان سالروز ارتحال #علامه_جعفری
۹۶/۰۹/۲۲
@Fahma_KanoonTaha
📖 #حکایت
💎 مادر، شمع جمعِ خانواده
جوانی به نام زکریا بن ابراهیم مسیحی بود، چون مسلمان شد، به سفر حج رفت. در این سفر امام صادق علیه السلام را دیدار کرد از جمله سوالاتش از امام این بود که پدر و مادر و بستگانم هنوز نصرانی اند. چه کنم؟ مادرم نیز نابیناست. آیا با آنان باشم و با آنان غذا بخورم؟ امام صادق علیه السلام پرسید: آیا گوشت خوک می خورند؟ گفت: نه، اصلاً دست به آن نمی زنند. امام فرمود: با آنان باش و به مادرت رسیدگی کن و اگر از دنیا رفت، خودت کارهای مربوط به کفن و دفن او را انجام بده و به دیگران واگذار مکن.
زکریا پس از بازگشت از سفر حج، به توصیه امام صادق علیه السلام به مادرش بسیار نیکی و ملاطفت میکرد، به او غذا می خوراند، لباس و سر و وضع او را تمیز می کرد و در خدمت وی کوشا بود. مادرش از این تغییر رفتار سوالی به ذهنش رسید، پرسید: پسرم! قبلاً که نصرانی بودی با من چنین رفتاری نداشتی، چه شده که پس از هجرت و مسلمان شدن چنین شدهای؟ گفت: یکی از فرزندان پیامبر - صلی الله علیه و آله - این دستور را به من داده است. مادر پرسید: آیا او پیامبر نیست؟ پسر گفت: خیر، او پسر پیامبر است. مادر اصرار داشت که نه، او حتماً پیامبر است چون اینگونه تعلیمات از تعالیم پیامبران است. پسرش جواب داد: خیر، پس از پیامبر اسلام، پیامبری نخواهد آمد. او یکی از فرزندان آخرین پیامبر الهی است. مادرش گفت: پسرم! بهترین دین را برگزیده ای. به من هم ارائه بده و آن دین را بر من عرضه کن. فرزند، تعالیم اسلام را بر مادر مسیحی خویش عرضه کرد. او هم به اسلام گروید و مسلمان از دنیا رفت.
#لطیف_باشیم #نیکی_به_پدر_و_مادر
📔 بحارالأنوار، ج ۷۱، ص ۵۲
@Fahma_KanoonTaha
📖 #حکایت
💎 نورِدیدهی امیرالمؤمنین علیه السلام
مورخین نوشته اند زمانی که امیرالمومنین علیه السلام مرکز خلافت خود را از مدینه به کوفه منتقل کرد، زینب سلام الله علیها نیز با شوهرش عبدالله بن جعفر به کوفه آمد و در آنجا ساکن شدند، و عبدالله بن جعفر در جنگ صفین جزء لشکریان آن حضرت بود و فرماندهی گروهی از سربازان علی علیه السلام را به عهده داشت.
در این مدت دختر بزرگوار آن حضرت یعنی زینب سلام الله علیها نیز به ارشاد و تعلیم زنان کوفه اشتغال داشت و از «خصائص زینبیۀ جزایری» نقل شده که زینب علیهاالسلام در کوفه مجلس درسی برای زن ها تشکیل داد و برای آنها قرآن را تفسیر میکرد، و در یکی از روزها به تفسیر سورهٔ «کهیعص» مشغول بود که امیرالمؤمنین علیه السلام از در وارد شد و از دخترش پرسید «کهیعص» را تفسیر می کنی؟ عرض کرد: آری.
علی علیه السلام فرمود ای نور دیده این حروف رمزی است در مصیبت وارده بر شما عترت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سخنانی در این باره به زینب فرمود...
📔 زندگانی حضرت فاطمه سلام الله علیها و دختر آن حضرت، سید هاشم رسول محلاتی
#عالمه #عقیله #بزرگ_بانوی_کربلا
بر جلوهٔ صبر و استقامت صلوات
@Fahma_KanoonTaha
📖 #حکایت
💎 مقام مادر أئمه صلوات الله علیهم
راوندی در خرائج از از ابوذر غفاری رحمة الله علیه روایت کند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله مرا به خانه علی علیه السلام فرستاد تا او را به نزد پیغمبر بخوانم، و چون به خانه آن حضرت رفتم چیز عجیبی مشاهده کردم، دیدم آسیای سنگی که در خانه بود خود به خود می چرخید و کسی نبود که آن را به گردش درآورد، من علی را صدا زدم و آن حضرت به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و پیغمبر در گوش او سخنی گفت که من نفهمیدم، آنگاه به پیغمبر عرض کردم: یا رسول الله چیز عجیبی مشاهده کردم، سنگ آسیا را در خانه علی دیدم که خود به خود می چرخید و کسی نبود که آن را بگرداند، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: همانا خدای تعالی قلب و جوارح دخترم فاطمه را از ایمان و یقین پر کرده، و چون ناتوانی جسمی او را می داند وی را کمک می دهد، مگر ندانسته ای که خداوند فرشتگانی را به کمک و خدمتکاری آل محمد (صلوات الله علیهم أجمعین) گماشته؟!
📔 زندگانی حضرت فاطمه سلام الله علیها و دختر آن حضرت، سید هاشم رسول محلاتی
#شهادت_مادر_سلام_الله_علیها
#آن_قبر_که_در_مدینه_شد_گم
#پیدا_شده_در_مدینهی_قم
#طهارت #تقوا #شرط_رسیدن_به_خدا
@Fahma_KanoonTaha
🌻🌻 #حکایت 🌻🌻
✅ هیچ کار خداوند بیحکمت نیست...
✍پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.» پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند ...
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
@Fahma_KanoonTaha
#حکایت
🌷 ارباب لقمان به او دستور داد که در زمینش، برای او کنجد بکارد.
☘ ولی او جُو کاشت. وقتِ درو، ارباب گفت: چرا جُو کاشتی؟
🌿 لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو، کنجد برویاند.
🍂 اربابش گفت: مگر این ممکن است؟
لقمان گفت:
👌 تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی، درحالی که از او امید بهشت داری؛ لذا گفتم شاید آن هم بشود. آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت.
@Fahma_KanoonTaha
💠 در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.
🔹به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟ جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
🔹آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.
#حکایت
@Fahma_KanoonTaha
#حکایت
💠 داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
✍امام صادق(علیه السلام) مى فرمايد: گروهى نزد پيامبر خدا(ص) آمدند و او را به مرگ سعد بن معاذ خبر دادند، پيامبر با اصحاب براى تجهيز سعد حركت كردند، به غسل دادن بدن سعد فرمان دادند. هنگامى كه او را كفن كردند و بر تخته اى براى حمل به سوى بقيع قرار دادند، حضرت با پاى برهنه و بدون عبا دنبال جنازه حركت كردند، گاهى طرف راست جنازه را بر دوش مى گرفتند و گاهى طرف چپ را تا به قبر رسيدند. پيامبر وارد قبر شد و با دست مباركش لحد چيد و از اصحاب مى خواست كه سنگ و خاك به حضرت دهند تا روزنه هاى بين لحد را بگيرد؛ چون فارغ شدند و خاك روى لحد ريخته شد و قبر به طور كامل بسته شد،
فرمود: من مى دانم به زودى جنازه مى پوسد ولى خدا بنده اى را دوست دارد كه هرگاه كارى مى كند محكم و استوار انجام مى دهد، به اين خاطر در چينش لحد و بستن روزنه هاى آن با سنگ و خاك دقت كردم. در آن لحظه مادر داغديده ى سعد از گوشه اى فرياد برداشت: اى سعد! بهشت بر تو گوارا باد، ولى پيامبر فرمودند: اى مادر سعد! مطلبى را بر پروردگارت در مورد فرزندت اين گونه قاطع و يقين نسبت مده؛ زيرا فشار سختى به سعد وارد شد!!! چون پيامبر و مردم از دفن سعد برگشتند، گفتند: اى پيامبر خدا! كارى را از شما در مورد سعد ديديم كه بر كسى نديديم، با پاى برهنه و بدون عبا تشييع جنازه آمديد. فرمودند: در اين حالت به فرشتگانى كه به تشييع آمده بودند اقتدا كردم. گفتند: گاهى جانب راست و گاهى جانب چپ جنازه را بر دوش گرفتيد.
💥فرمود: در تشييع جنازه دستم در دست جبرئيل بود، آنچه او انجام داد من انجام دادم. گفتند: شما براى غسلش اجازه دادى و بر او نماز گزاردى و لحدش را چيدى آن گاه فرمودین: فشارى سخت بر او وارد شد! فرمود: آرى، زيرا با خانواده اش بداخلاق بود! ولى اگر انسان از ايمانى متوسط يا حداقل، و عملى اندك برخوردار باشد ولى با سرمايه اى سرشار از مكارم اخلاقى زندگى كند، و با خانواده و اقوام و مردم در همه ى زمينه هاى اخلاقى خوش رفتار باشد در دنيا كمتر دچار مشكل مى شود و در آخرت مكارم اخلاقش رحمت و فيوضات بى نهايت حق را جذب مى كند.
📚برگرفته از کتاب زيبائى هاى اخلاق
@Fahma_KanoonTaha
📖 #حکایت
💎 خاطره ای از بانو مجتهده امین رحمة الله علیها
روزی آمدم بر سر مزار آقای کاشی ¹ رحمهالله، و برای مرحوم کاشی هدایایی آورده بودم، یک مرتبه ختم قرآن و صد مرتبه قرائت سورهی قدر.
به او گفتم جناب آخوند! دوست دارم که پاداش خوبی به من بدهی.
پس از اتمام زیارتمان به خانه بازگشتم و شب، خواب مرحوم آخوند کاشی رحمهالله را دیدم. در خواب دیدم که یک باغ بسیار وسیع و بزرگ در اختیار اوست.
پرسیدم این جا کجاست و این باغ متعلق به کیست؟ ایشان در پاسخ فرمود: متعلق به من است. دیدم که درخت های زیبا، قصرهای با شکوه و مناظر دیدنی فراوان دارد؛ اما ناگهان متوجه شدم که بالاتر از این باغ، باغ دیگری است که به مراتب عالی تر و زیباتر است.
از جناب آخوند رحمهالله پرسیدم: آن باغ متعلق به کیست؟ فرمود: آن باغ برای آیت الله خانی رحمهالله است.
بانو امین پرسیده بودند که جناب آقای خانی! این بزرگوار که ما دیده بودیم درسشان خیلی شلوغ نبود؛ اما پاداش بیشتری بردهاند؟
مرحوم آخوند کاشی در پاسخ فرموده بودند: آری، اما او دو امتیاز بر من داشت:
#نخست اینکه او ازدواج کرده بود و من ازدواج نکردم.
و #دیگری اینکه او از سادات و ذریهی پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله است و من نیستم.
📔 همسران همراه، ص ۱۲
#بانو_مجتهده_امین #مقام_زن #پیشرفت_معنوی_زنان #اهمیت_ازدواج
_________________
۱. ملا محمد آخوند کاشانی معروف به آخوند کاشی (۱۳۳۳–۱۲۴۹ ق)، عارف، فیلسوف، حکیم، فقیه و عالم شیعی است.
@Fahma_KanoonTaha