eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
988 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 () 💎 دخترِ لال حجة الإسلام آقای حاج آقا حسن امامی چنین نوشته اند که: «روز پنجشنبه دهم رجب ۱۳۸۵ ه.ق دختری ۱۳ ساله از اهالی « آب روشن آستارا» به اتفاق پدر و مادرش به قم آمدند در حالی که دختر در اثر مرضی دچار عارضه لالی شده بود و قوّه‌ی گویایی خود را از دست داده بود و با مراجعه به اطباء هم معالجه نشده بود، در حالی که از دکترها مأیوس بودند به کنار قبر مطهّر فاطمه معصومه علیها السلام پناهنده شدند. به مدّت دو شب در کنار ضریح مبارک نشسته گاهی در حال گریه و گاهی با زبان بی زبانی مشغول راز و نیاز بود، که یک مرتبه همه چراغ های حرم خاموش گردید. در همان حال دختر مذکور مورد عنایت بی منتهای حضرت قرار گرفت و صیحهٔ عجیبی کشید که خدّام و زائرین شنیدند. جمعیت هجوم آوردند تا مقداری از لباس او را به عنوان تبرّک بگیرند. خدّام دختر را به کشیک خانه بردند تا جمعیت متفرّق شدند. دختر گفت: در همان وقت خاموشی چراغ‌های حرم، چنان روشنایی و نوری دیدم که در تمام عمرم مثل آن را ندیده بودم و حضرت را دیدم که فرمود: خوب شدی و دیگر می توانی سخن بگویی و حرف بزنی؛ من فریاد زدم ، دیدم زبانم باز شده است . . .» 📔فروغی از کوثر: زندگینامه حضرت فاطمه معصومه علیها السلام ،مؤلف الیاس محمدبیگی، ص ۶۹ @Fahma_KanoonTaha
4_5924664096409519971.mp3
3.82M
با این ، بلا از کل شهر رفت! عجیبی از نماز و دعای فرج؛ نمازی گره گشا از سوی امام زمان علیه السلام، برای بزرگ 📚 صحیفه مهدیه، بخش اول، @Fahma_KanoonTaha
📖 () 💎«حضرت رضا علیه‌السلام مریض را به حرم خواهر می فرستد» آقای حیدری کاشانی می گوید: «بعد از یک دهه سخنرانی در مسجد گوهرشاد، خانمی پیش من آمد و گفت: «پسر جوان مریضی داشتم که شبی حضرت رضا علیه‌السلام را در خواب دیدم، حضرت فرمود: یکی از دو مریضی جوانت را شفا دادم، مریضی دوّم (او را خواهرم در قم شفا خواهد داد) به نزد خواهرم در قم برو. حال که شما عازم قم هستید این شصت تومان را داخل ضریح حضرت بینداز؛ من چند روز دیگر به قم خواهم آمد.» من به او گفتم: شما موقع آمدنتان به مشهد به قم نرفتید؟ گفت: نه. گفتم: این فرمایش حضرت گلایه ای بوده از شما که چرا در طول راه مسافرت به مشهد، به زیارت خواهر ایشان نرفته اید. 📔فروغی از کوثر: زندگینامه حضرت فاطمه معصومه علیها السلام، مؤلف الیاس محمدبیگی، ص ۷۴ @Fahma_KanoonTaha
📖 💎 علیهما‌السلام على بن مغيره گفت: حضرت موسى بن جعفر(علیهما‌السلام) بر زنى در مِنىٰ گذشت كه گريه می كرد، بچه‌هايش نيز اشك می ريختند، اطرافِ گاو مرده‌اى ايستاده بودند، نزديك شده فرمود: بنده‌ى خدا چرا گريه ميكنى‌؟ عرض كرد: چند بچه‌ی يتيم دارم كه گذران ما از شير همين گاو بود، اكنون مرده است، من و بچه‌هايم بيچاره‌ شده‌ايم. (امام) فرمود: ميل دارى گاو را برايت زنده كنم؟ گفت: آرى. امام به گوشه‌اى رفت دو ركعت نماز خواند و دست‌هاى خود را بلند نمود دعا كرد، بعد از جاىِ (خود) حركت نمود، كنار گاو ايستاد و با پا او را تكان داد، (گاو) از جاى حركت كرده ايستاد و همين كه چشم آن زن به گاوش افتاد كه زنده شد، فرياد زد: بخداى كعبه عيسى بن مريم است اين شخص(!). امام در ميان جمعيت داخل شده رفت... صلى اللّٰه عليه و على آبائه الطاهرين. 📔 ، ج ۴۸، ص ۵۵ @Fahma_KanoonTaha
📖 💎 روزی امام حسين علیه‌السلام از جايی عبور می كردند، در حالی که چند نفر فقير پلاسی به زمين انداخته و مقدار اندكی نان خشك روی آن نهاده و می خوردند، بر آن ها سلام كرد. آنها جواب سلام امام علیه السلام را دادند و گفتند: بفرمائيد از اين غذا ميل كنيد، امام علیه السلام در كنار آنها نشستند، و سپس فرمودند: اگر اين (نان) صدقه نبود با شما می خوردم. سپس به آنها فرمودند: برخيزيد به خانه من بيائيد. آنها برخاستند و همراه امام حسين علیه‌السلام به خانه آن حضرت آمدند امام علیه السلام به آنها غذا و لباس دادند، سپس دستور دادند به هر كدام مبلغی پول دادند. 📔 بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۱۹۱ علیه‌السلام @Fahma_KanoonTaha
📖 💠 رعايت حقّ مجلس و هم صحبت حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين حكايت فرمايد: در يكى از روزها، شخصى از مسلمان‌ها به محضر مبارك امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه‌السّلام وارد شد و پس از عرض سلام، به حضرت عرضه داشت: اى پسر رسول خدا! در فلان مجلس با جمعى از دوستان نشسته بوديم، كه شنيديم شخصى نسبت به شما ناسزا مى‌گفت و توهين مى‌كرد و در بين صحبت هاى ناپسندش گفت: علىّ بن الحسين عليهماالسّلام گمراه و بدعت گذار است. امام زين العابدين سلام اللّه عليه، پس از شنيدن سخنان آن شخص، فرمود: تو حقّ مجلس و همچنين حقّ كسانى را كه با تو هم صحبت بودند، رعايت نكردى، چون سخنانى كه در آن مجلس مطرح شده بود، امانت بود، چرا سخنان گوينده را از آن مجلس به بيرون منتقل كردى و اسرار او را فاش نمودى!؟ و تو حقّ مرا هم رعايت نكردى، چون چيزى كه من از ديگران نسبت به خود نمى دانستم، فاش كردى و مرا در جريان آن قرار دادى. و سپس آن حضرت افزود: آيا نمى دانى كه چنگال مرگ همه انسان ها و نيز ما را مى ربايد؟! و بعد از آن، همه ما زنده خواهيم گشت و در روز قيامت محشور خواهيم شد؛ و بايد در ميعادگاه و دادگاه عدل الهى پاسخ گوى اعمال و گفتار خويش ‍باشيم دادگاهى كه خداوند متعال قاضى و حاكم آن خواهد بود. و آنگاه امام عليه السّلام در ادامه فرمايشات و نصيحت هاى خود اظهار نمود: پس سعى كن هميشه از سخن چينى و غيبت پشت سر ديگران اجتناب و دورى كنى؛ وگرنه همنشين سگان آتشين خواهى شد. 📓چهل داستان و چهل حدیث از امام سجاد علیه السلام، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی علیه‌السلام @Fahma_KanoonTaha
Hekayate Karevane Zaere yazdi.mp3
4.78M
🔸آتش‌پرستی که عاقبت‌بخیر شد!!! زیبایی از عنایت امام حسین علیه السلام به ارادتمندانش. 📚 به نقل از مرحوم آیت الله داعی یزدی @Fahma_KanoonTaha
4_5922477597278602244.mp3
4.03M
▪️به مناسبت هفتم صفر، سالروز شهادت امام مجتبی علیه السلام بنا بر روایتی. دل انگیزی از شفابخشی دستان با کرامت علیه‌السلام @Fahma_KanoonTaha
📚 گويند در گذشته دور، در جنگلی شير حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماينده حيوانات در دستگاه حاکم بود. با وجود ظلم سلطان، تاييد خر و حيله روباه همه حيوانات، جنگل را رها کرده و فراری شدند، تا جایی که حاکم و نماينده و مشاورش هم، تصميم به رفتن گرفتند. در مسير گاه گاهی خر گريزی می زد و علفی می خورد. روباه که زياد گرسنه بود به شير گفت اگر فکری نکنيم تو و من از گرسنگی می ميريم و فقط خر زنده می ماند، زيرا او گياه خوار است، شير گفت: «چه فکری داری؟» روباه گفت: «خر را صدا بزن و بگو ما براي ادامه مسير به رهبر نياز داريم و بايد از روي شجره نامه در بين خود يکي را انتخاب کنيم و از دستوراتش پيروي کنيم. قطعا تو انتخاب مي شوي و بعد دستور بده، تا خر را بکشيم و بخوريم.» شير قبول کرد و خر را صدا زدند و جلسه تشکيل دادند، ابتدا شير شجره نامه اش را خواند و فرمود: «جد اندر جد من حاکم و سلطان بوده اند!» و بعد روباه ضمن تاييد گفته شير گفت: «من هم جد اندر جدم خدمتکار سلطان بوده اند.» خر تا اندازه ای موضوع را فهميده بود و دانست نقشه شومی در سر دارند گفت: «من سواد ندارم. شجره نامه ام زير سمم نوشته شده، کدامتان باسواد هستين آن را بخوانيد.» شير فورا گفت: «من باسوادم.» و رفت پشت خر تا زير سمش را بخواند. خر فورا جفتک محکمی به دهان شير زد و گردنش را شکست. روباه که ماجرا را ديد رو به عقب پا به فرار گذاشت، خر او را صدا زد و گفت: «بيا حالا که شير کشته شده بقيه راه را باهم برويم.» روباه گفت: «نه من کار دارم.» خر گفت: «چه کاری؟» گفت: «می خواهم برگردم و قبر پدرم را پيدا کنم و هفت بار دورش بگردم و زيارتش کنم که مرا نفرستاد مدرسه تا باسواد شوم وگرنه الان به جای شير گردن من شکسته بود‍!» @Fahma_KanoonTaha
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ مردی از همسرش پرسید نمازت را خوانده ای؟ همسرش گفت: نه شوهر پرسید: چرا؟ همسر گفت: خیلی خسته ام تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم شوهر گفت: درست است خسته ای اما نمازت را بخوان قبل از اینکه بخوابی! فردای آن روز شوهر به قصد یک سفر بازرگانی شهر را ترک کرد، همسرش چند ساعت پس از پرواز با شوهرش تماس گرفت تا احوالش را جویا شود اما شوهر به تماسش پاسخ نداد، چندین بار پی در پی زنگ زد اما شوهر گوشی را برنداشت، همسر آهسته آهسته نگران شد و هر باری که زنگ میزد پاسخ دریافت نمیکرد نگرانی اش افزون تر می شد، اندیشه ها و خیالات طولانی در ذهن اش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد، چون شوهر اش به هر سفر که میرفت همزمان با فرود آمدن اش به مقصد تماس میگرفت اما حالا چرا جواب نمیداد؟ خیلی ترسیده بود گوشی را برداشت و دو باره تماس گرفت به امید اینکه صدای شوهرش را بشنود، اما این بار شوهر پاسخ داد و شوهرش گوشی را برداشت همسرش با صدای لرزان پرسید: رسیدی؟ شوهر اش جواب داد: بله الحمد لله به سلامت رسیدم. همسر پرسید: چه وقت رسیدی؟ شوهر گفت: چهار ساعت قبل، همسر با عصبانیت گفت: چهار ساعت قبل رسیدی و به من یک زنگ هم نزدی؟ شوهر با خون سردی گفت: خیلی خسته بودم و کمی استراحت کردم، همسر گفت: مگر می مردی که چند دقیقه را صرف می کردی و جواب منو میدادی؟ مگه من برایت مهم نیستم ؟ شوهر گفت: چراکه نه عزیزم تو برایم مهم هستی. همسر گفت: مگر صدای زنگ را نمی شنیدی؟ شوهر گفت: می شنیدم. زن گفت: پس چرا پاسخ نمی دادی؟ شوهر گفت: دیروز تو هم به زنگ پروردگار پاسخ ندادی، به یاد داری؟ که تماس پروردگار (اذان) را بی پاسخ گذاشتی؟ چشمان همسر از اشک حلقه زد و پس از کمی سکوت گفت: بله یادم است، ممنون که به این موضوع اشاره کردی ... معذرت میخواهم! شوهر گفت: نه عزیزم از من معذرت خواهی نکن، برو از پروردگار طلب مغفرت کن ... 《بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ خَیرٌ وَ أَبْقَى 》 شما دنیا را ترجیح می دهید، در حالی که آخرت بهتر و پایدارتر است @Fahma_KanoonTaha
توصیه امام خمینی(ره) به زوج‌های جوان: بعد عقد سه بار به عروس و داماد فرمودند: 🌺(با هم بسازید و با هم رفیق باشید)🌺 مقام معظم رهبری(مد ظله العالی) خاطره جالبی درباره توصیه امام خمینی(ره) به زوج‌های جوان دارند. ایشان در مراسم اجرای خطبه عقد ازدواجی در سال ۱۳۷۰ طی بیاناتی فرمودند: من یک وقت خدمت امام رفتم، ایشان می‌خواستند خطبه عقدی را بخوانند. تا من را دیدند، گفتند: شما بیا طرف عقد بشو. ایشان برخلاف ما - که طول و تفصیل می‌دهیم و حرف می‌زنیم - عقد را اول می‌خواندند، بعد دو سه جمله کوتاه صحبت می‌کردند. من دیدم ایشان پس از این که عقد را خواندند، رویشان را به دختر و پسر کردند و گفتند: «بروید با هم بسازید.» من فکر کردم، دیدم که ما این همه حرف می‌زنیم، اما کلام امام در همین یک جمله «بروید با هم بسازید» خلاصه می‌شود! حالا ما هم عرض می‌کنیم که شما دختران و پسران، بروید با هم بسازید. سازش، اصل است. هر چیزی که با ساختن عروس و داماد، دختر و پسر، زن و شوهر منافات دارد، بایستی بیگانه تلقی بشود. این را اصل قرار بدهید تا ان‌شاءالله خداوند متعال برکاتش را بر شما نازل کند. حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید علی‌اکبر حسینی هم شبیه همین ماجرا درباره توصیه امام خمینی(ره) به زوج جوانی تعریف کرده است: فرزندم را برای جاری کردن خطبه عقد خدمت حضرت امام‌ رحمه‌الله بردم. بعد از تمام شدن عقد، امام‌ خمینی رحمه‌الله رو به عروس و داماد کردند و سه بار فرمودند: «با هم بسازید و با هم رفیق باشید.» @Fahma_KanoonTaha
Hazrate abotaleb.mp3
3.23M
▪️به مناسبت سالروز وفات جناب ابوطالب پدر گرامی امیرالمومنین علیهما السلام (۲۶ رجب) خدمتگزاری خالصانه جناب ابوطالب علیه السلام به محضر رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله @Fahma_KanoonTaha
📚 زنبور و مار 💠 روزى زنبور و ماری با هم بحث می‌کردند. مار می‌گفت: آدمها از ترسِ ظاهر ترسناک من می‌میرند، نه بخاطر نيشم! 🔹مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زير درختى خوابيده بود؛ نزديک شد و به زنبور گفت: من چوپان را نيش مى‌زنم اما تو بالاى سرش سر و صدا کن! مار چوپان را نيش زد و زنبور بالای سرش پرواز کرد. 🔹چوپان گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکيدن جاى نيش و تخليه زهر کرد و خوب شد. 🔹مار و زنبور نقشه ديگری کشيدند: اين بار زنبور نيش زد و مار خودنمايى کرد! چوپان از خواب پريد و همين که مار را ديد، از ترس پا به فرار گذاشت! از ضمادی استفاده نکرد و چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نيش زنبور مرد! ✅ این داستان زندگی ماست. خيلى از مشكلات هم همين‌گونه هستند؛ و آدم‌ها فقط بخاطر ترس از آن‌ها، نابود مي‌شوند. همه چیز برمی‌گردد به برداشت ما از زندگى. مواظب تلقین های زندگیمان باشیم. @Fahma_KanoonTaha
🖍 روزی خانمی نزد ملایی آمد و از شوهرش گلایه کرد ملا بعد از بررسی متوجه شد مشکل خاص ماورایی ندارند، ♦️زن اصرار به داشت و گفت باید برای کاری کنی که او با من مهربان باشد 🔹 ملا ناچارا به او گفت: باشد چشم لیکن مواردی لازم دارد که بنده ندارم 🔸 زن گفت: هر چه باشد هر کجا که باشد برایت تهیه میکنم 🔹 ملا گفت: چند تار مو از یال نر، چند تار مو از بنگال، چند تار مو از بگربه وحشی ....آیا میتوانی تهیه کنی ⁉️ 👈ملا در واقع خواست او رد یا منصرف کند اما نتوانست ناچارا او را دنبال نخود سیاه فرستاد یعنی کاری نشدنی ‼️ 🔸 زن گفت آری میتوانم ولی زمان می برد. 🔹 ملا با تعجب 😳بسیار گفت: باشد هر وقت آوردی ۶ ماه بیشتر فرصت نداری 👈 زن رفت سراغ باغ وحش 😅 چند کیلو گوشت هم با خود برد و هر روز به شیر و ببر و گربه وحشی گوشت میداد، یک ماه طول کشید آرام به آنها نزدیک شد 😨😱 آنها با او ملایم و تو حدودی دوست شدند دست روی سر آنها کشید و آنها را ناز میکرد و هر روز کارش این بود تا زمانی که با خود قیجی آورد و از هر کدام مقداری مو برید 😬😅 پس از ۳ ماه موها را برای ملا آورد 🔸و گفت: مواردی که لازم داشتی آوردم به قولت عمل کن، 🔹 ملا با تعجب 😳 گفت چگونه این کار رد کردی ⁉️ 🔸 گفت: جناب ملا نمی دانی چه سختیها کشیدم چه کشیدم هر روز کارم ناز کردن این حیوانات وحشی بود تا رام شدند ✅ ملا گفت: بنده خدا اگر چندتا از این نوازشها را سهم میکردی سریعتر و بهتر شوهرت با تو مهربان میشد، نه تنها موی سر بلکه جانش را هم برای تو میداد 🌺 @Fahma_KanoonTaha
Hekayate Hajarol Asvad Va Ahd.mp3
6.53M
▫️فرشته‌ای که سنگ شد! زیبای سرگذشت حجرالاسود 📚 امالی شیخ طوسی، ص۴۷۶ 📚 علل الشرایع، ج ۲، ص۴۲۹ @Fahma_KanoonTaha
📖 💠 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره مراسم ختم که تمام شد، جمعیتی دور آقا حلقه زدند؛ دوست داشتند به آقا نزدیک‌تر شوند، التماس دعا بگویند، دستش را ببوسند. وسط شلوغی، جوانی آمد جمعیت را کنار بزند که ناخواسته با آقا برخورد کرد؛ آقا محکم به زمین خورد، طوری که عمامه از سرش افتاد. جوان ترسید؛ هاج‌ و واج نگاهش را به سمت مردم چرخاند، از خجالت سرخ شد؛ مردم نگران آقا بودند. آقا بلند شد، بدون معطّلی؛ عمامه‌اش را که بر سر گذاشت، گفت: «این عبای ما کمی بلند است، بعضی وقت‌ها زیر پای‌مان گیر می‌کند و ما را به زمین می‌زند.» جمعیت خندید، آقا هم... جوان به عبا نگاه می‌کرد. 💬 بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا 📚 منبع: این بهشت، آن بهشت، ص ۴۶ @Fahma_KanoonTaha
🔰 شرط ازدواج مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاوها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.» مرد قبول کرد. اولین در طویله که بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد. گاو با سم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاو کوچکتر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می‌کرد. جوان پیش خودش گفت: «منطق می‌گوید این را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.» سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد ضعیف‌ترین و کوچک‌ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت! زندگی پر از ارزش‌های دست یافتنی است اما اگر به آن‌ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.  🕊🕊 @Fahma_KanoonTaha
📖 💎 دل‌آرامَش باش مردی نزد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آمد و گفت: زنی دارم که هر گاه وارد [خانه] می‌شوم، به استقبالم می‌آید و هر گاه از [خانه] خارج می‌شوم، بدرقه‌ام می‌کند، و هر گاه مرا اندوهگین می‌بیند، می‌گوید: چرا اندوهگینی؟ اگر غم روزی‌ات را می‌خوری، غیر تو (یعنی خداوند) آن را برایت ضمانت کرده است و اگر غم آخرتت را داری، پس خداوند بر اندوهت بیفزاید. پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: خداوند کارگرانی دارد و این زن یکی از کارگران اوست. برای او نصف پاداش شهید در نظر گرفته شده است. 📔 وسائل الشیعة، ج ۲۰، ص ۴۲ @Fahma_KanoonTaha
📖 💎 نامگذاری حضرت زینب سلام‌الله‌علیها از طرف خداوند هنگامی که زینب سلام‌الله‌علیها متولد شد، مادرش حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها او را نزد پدرش امیرالمومنین علیه‌السلام آورده و گفت: «این نوزاد را نامگذاری کنید.» حضرت فرمود: «من از رسول خدا جلو نمی افتم.» در این ایام حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در مسافرت بود، پس از مراجعت از سفر، امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام به آن حضرت عرض کرد: نامی را برای نوزاد انتخاب کنید. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: من بر پروردگارم سبقت نمی‌گیرم. در این هنگام جبرئیل علیه‌السلام فرود آمده و سلام خداوند را به پیامبر ابلاغ کرده و گفت: نام این نوزاد را «زینب» بگذارید، خداوند بزرگ این نام را برای او برگزیده است. بعد مصائب و مشکلاتی را که بر آن حضرت وارد خواهد شد، بازگو کرد. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله گریست و فرمود: «هر کس بر این دختر بگرید همانند کسی است که بر برادرانش حسن حسین علیهماالسلام گریسته باشد.» 📚 ۲۰۰ داستان از فضائل، مصائب و کرامات حضرت زینب سلام الله علیها، عباس عزیزی، ص ۱۷ 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
📖 💠 فرو بردن خشم روزى امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام در جمع عدّه اى از دوستان و ياران خود نشسته بود، كه يكى از خويشان آن حضرت، به نام حسن بن حسن وارد شد. و چون نزديك حضرت قرار گرفت، زبان به دشنام و بدگويى به آن حضرت باز كرد؛ و امام عليه السّلام سكوت نمود و هيچ عكس العملى در مقابل آن مرد بی‌خرد نشان نداد تا آن كه آن مرد بد زبان آنچه خواست به حضرت گفت و سپس از مجلس بيرون رفت. آن گاه، امام سجّاد عليه السّلام به حاضرين در جلسه خطاب نمود و فرمود: دوست دارم هر كه مايل باشد با يكديگر نزد آن مرد برويم تا پاسخ مرا در مقابل بد رفتارى او بشنود. افراد گفتند: يابن رسول اللّه! ما همگى دوست داريم كه همراه شما باشيم و آنچه لازم باشد به او بگوييم و از شما حمايت كنيم. سپس حضرت كفش هاى خود را پوشيد و به همراه دوستان خود حركت كرد و آن ها را با اين آيه شريفه قرآن نصيحت نمود: «والكاظمين الغيظ والعافين عن النّاس واللّه يحبّ المحسنين». و با اين سخن دلنشين، همراهان فهميدند كه حضرت با آن مرد برخورد خوبى خواهد داشت. وقتى به منزل آن مرد رسيدند، حضرت يكى از همراهان را صدا كرد و فرمود: به او بگوئيد كه علىّ بن الحسين آمده است. چون مرد بد زبان شنيد كه آن حضرت درب منزل او آمده است، با خود گفت: او آمده است تا تلافى كند و جسارت هاى مرا پاسخ گويد. پس هنگامى كه آن مرد درب خانه را گشود و از خانه خارج گشت، حضرت به او فرمود: اى برادر! تو نزد من آمدى و به من نسبت هائى دادى و چنين و چنان گفتى، اگر آنچه را كه به من نسبت دادى در من وجود دارد، پس از خداوند متعال مى خواهم كه مرا بيامرزد. و اگر آنچه را كه گفتى، در من نيست و تهمت بوده باشد از خداوند مى خواهم كه تو را بيامرزد. چون آن مرد چنين اخلاق حسنه اى را از امام زين العابدين عليه السّلام مشاهده كرد، حضرت را در آغوش گرفته و بوسيد و ضمن عذرخواهى، گفت: اى سرورم! آنچه را كه به شما گفتم، تهمت بود ومن خود سزاوار آن حرف ها هستم، مرا ببخش. 📚ارشاد شيخ مفيد، ص ۱۴۵ اعيان الشّيعة، ج ۱، ص ۴۳۳ علیه‌السلام 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
4_5879551873056247376.mp3
4.56M
▫️پیامبر(ص) را فروختند!! جذّابی از زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم 📚جوامع‌الحکایات و لوامع‌الروایات، ص ۳۰ 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
4_5801048185942052602.mp3
4.62M
‍ ▪️شیعه واقعی کیست؟ زیبایی از زندگانی امام جواد علیه‌السلام. 📚بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۱۶۰ 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
4_5845882670940163695.mp3
5.16M
▫️حکایت عنایت زیبای امیرالمومنین علیه‌السلام به یک شاعر 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
4_5942582485220069917.mp3
4.96M
▪️زیر عَلَمت، اَمن‌ترین جای جهان است عاقبت بخیری یک جوان شرابخوار، از برکت علامت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e
4_5987692174542640080.mp3
3.83M
🔸اگر خسته‌جانی بگو: یا عـلـی زیبایی از لحظات احتضار یکی از دوستداران امیرالمومنین علیه‌السلام 📚 کافی، ج ۳، ص۱۳۰. 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e