eitaa logo
فهم قرآن در دبستان
6.5هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
725 ویدیو
11 فایل
‹ ﷽ › 💠آموزش مفاهیم سوره های جزء ۳۰ قرآن برای دانش آموزان مقطع دبستان 🍃هزینه ی آموزشها:ذکر شریف صلوات و دعا برای ظهور امام زمان عج الله🤲 ◽راه ارتباطی↙️ @fadaeivelayatt
مشاهده در ایتا
دانلود
🌞🍃🌞 سلااااااام به بچه های گل کانال✋ روز جمعه ی گرررررم تابستونیتون بخیر😇 اول باهم بریم یه جای خوش آب و هوا و بعد ان شاءالله مهمان سوره ی مبارکه ی طارق هستیم.☺ 👇👇👇👇 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳🌸🌳 😍😍فقط صدای زیبا و دلنشین آب👌 راستی بچه ها امروز قراره با چرخه ی آب این مهمترین نعمت خدای مهربان برای ما ، بیشتر آشنا بشیم.☺ 🌳🌸🌳 @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 💫بچه ها برای مرور دو جلسه ی قبلی سوره ی مبارکه ی طارق این کلیپ👈🎥 (بزن روی دوربین) و این کلیپ👈🎥 (بزن روی دوربین) رو ببینید👀 و اینجا رو هم بخونید.☺ 💫حالا بیاید اینجا میخوایم با نعمت حیات بخش آب و اهمیت اون توی زندگیمون صحبت کنیم.😊 👇👇👇 🍃 @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💧بچه ها تا حالا به اهمیت آب در زندگی فکر کردید؟؟؟ 💧 ما برای حمام رفتن،مسواک زدن،شستن لباسهامون،شستن دستهامون،پختن غذا و ...به آب نیاز داریم. 💧گیاهان و درختان برای رشدشون به آب احتیاج دارند. 💧حیوانات مثل گاو ،گوسفند،مرغ ،خروس و ...برای زنده ماندن به آب نیاز دارند. 💧انواع شغلها که ما آدمهاداریم وابسته به آب هستند و.... ❓بنظرتون اگه آب نباشه چه اتّفاقی برای حیات ما و بقیه ی موجودات میفته؟؟؟🤔 ❓بچه ها تا حالا چرخه ی آب رو دیدید ؟ ⬆️انیمیشن چرخه ی آب 👆رو ببینید☀️🌊🌧🌳☘ 🌧بچه ها وقتی باران می باره یه مقداریش بصورت رودهاروی زمین جاری میشه یه مقداریش در زمین نفوذ می کنه و تبدیل به سفره آبهای زیر زمینی میشه یه مقداری از آب باران باعث رشد گیاهان و ...میشه حالا اگر آب نباشه حیات همه ی موجودات به خطر میفته❌ @FahmeGuran
. 💠بچه ها دیدید که نعمت آب چقدر مهم و حیاتیه و خداوند مهربان که همیشه مراقب و محافظ ماست،برای محافظت از ما نعمت آب را قرار داده. 💠گلهای قرآنی در چرخه ی آب دیدیم که رفت و آمد آب بین زمین و آسمان چقدر حیات بخشه و اگر نباشه زندگی همه ی ما به خطر میفته خدای حکیم هم برای محافظت و راهنمایی ما معصومین را قرار داده ،که دستی بر زمین و دستی بر آسمان دارند و ما را هدایت می کنند. 💠بچه ها معصومین هم اگر نباشند و اگر ما به اهلبیت(ع) متصل نباشیم و اونها رو بعنوان راهنمایان زندگیمون انتخاب نکنیم، حیاتمون به خطر میفته و اون رشدی که باید در ما اتّفاق نمیفته. @FahmeGuran
. 💫بچه ها در قدیم که وسایل پیشرفته ی امروزی نبود، آدمها از طریق ستاره ها(ستاره ی قطبی)راه را پیدا می کردند .هنوز هم ستاره ی قطبی در شب میتونه جهت را به ما نشون بده و ما را راهنمایی کنه 💫بچه ها قرآن و اهلبیت علیهم السّلام هم ستارگان هدایت ما در زندگیمون هستند که راه درست را از طریق دین به ما نشون میدن و مراقب و محافظ ما هستند.✅ @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃🍃بسم الله الرّحمن الرّحیم🍃🍃 ▫️یه روز که اوستا مراد در باغ مشغول کارو بار بود مش قربون به سراغش اومد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: من فردا می خوام به مشهد الرضا برم. قرار بود با خان دایی برم و مشکلی براش پیش اومده و نمیتونه بیاد و الان یه بلیت اتوبوس اضافه دارم. تو هم با من میای؟ ▫️اوستا مراد چشمهایش برق زد و اشک از چشمهایش جاری شد و گفت: اتّفاقا دیروز بی بی خاتون به من کاری رو گفت انجام بدم و من با اینکه برام سخت بود، انجامش دادم. بی بی خاتونم که فهمید برام سخته همون موقع دستاشو گرفت بالا و برام دعا کرد که زودتر زائر امام رضا بشم. من گفتم آخه چجوری؟ این موقع سال من برم مشهد؟ 🌱بی بی خاتون گفت: «از امام رضا(ع)همه کاری برمیاد. اگر آقا اراده کنه، چشم بهم بزنی زائر امام رضا میشی.» خدایا شکرت که دعای بی بی رو برآورده کردی. ممنونتم امام رضا🍃 خلاصه از هم خداحافظی کردند و قرار گذاشتند تا فردا به مشهد بروند. ▫️فردای آن روز اوستا پیش مش قربون رفت و بسم الله گفتند و از زیر قرآن رد شدند و به راه افتادند. آنها باید مسیری را پیاده می رفتند تا به جایی برسند که ماشین سوار شوند. همینطور که می رفتند باران گرفت. مش قربون به اوستا پیشنهاد داد که بیا یکم توقف کنیم تا بارون بند بیاید. به روی سنگی زیر یک ناودون نشستند ولی خیلی زود دیدند که آب باران در آنجا فرو نمی رود و آب داره بالا می آید و کفش هایشان را خیس می کند. ▫️مش قربون نگاهی به زمین کرد و گفت: خاک اینجا طوری هست که آب داخل اون نفوذ نمیکنه و آب بجای اینکه داخل خاک بره، آب داره بالا میاد. بیا جای دیگه ای رو انتخاب کنیم. بدو بیا تا سیل راه نیفتاده. ▫️به جای دیگری رفتند. در آنجا آب به راحتی در خاک نفوذ می کرد و گیاه‌هایی سر از خاک در آورده بودند. اوستا مراد گفت: وای ببین اینها چقدر نازن. سلام کوچولوها! شما چقدر سبز و خوشگلید. ▫️همینطور که مشغول استراحت بودند اوستا پرسید: راستی مش قربون چرا به تو میگیم مش قربون! اسم تو که اسماعیل هست. ▫️مش قربون سرش را پایین انداخت و گفت: بچه که بودم، اون وقتی که عقل تو کلم نبود، به هر کی من رو راهنمایی می‌کرد، می‌گفتم نه! بقیه هم در جواب من می‌گفتند نه و نگمه! برای همین من رو نگمه صدا می‌کردند. ▫️یه روز که بارون می اومد و می خواستم به سمت مکتب خونه برم، مادرم گفتن یه کیسه رو روی سرت بنداز تا لباسات خیس نشه و سرما نخوری. من هم گفتم نه! و سریع خداحافظی کردم و از خانه بیرون اومدم. ▫️تو راه همه لباسهام خیس شد. تو مکتب خونه رفتم لب پنجره نشستم. میرزا عبدالله که معلم ما بود، گفت پسر جون بیا پایین بشین. کار دست خود می دیا! گفتم نه! به سمت من می‌خواست بیاد که ترسیدم و اومدم در برم که چون لباس‌ها و کفشم خیس بود، از لب پنجره لیز خوردم افتادم پایین و پام شکست. من رو سوار الاغ میرزا کردند و با هر بدبختی بود، من رو پیش حکیم بردند. ▫️حکیم گفت باید پاهات رو ببندی و ۱۰ روز استراحت کنی. من هم که عادت داشتم به هرکی که من رو راهنمایی می کرد بگم نه، گفتم نه! خلاصه سرت رو درد نیارم، بعد از یک هفته اوضاع پام وخیم شد. مثل بادمجون باد کرد و کبود شد، صدای آه و ناله من از درد به آسمان می رفت. دیگه اصلا نمی‌تونستم راه برم، حکیم رو به منزل مان آوردند. گفت چرا به حرفم گوش ندادی؟ این پا دیگه برای تو پا نمیشه. بعید می دونم که بتونی با این پات دیگه راه بری. من با کلی گریه گفتم: حکیم باشی غلط کردم، اشتباه کردم. ▫️سرش را پایین انداخت و گفت کاری از دست من بر نمیاد. رو به بی بیم کرد و گفت حاج خانم! برید صدقه بدید و این پسر رو‌هر طور شده به مشهد، حرم امام رضا(ع) ببرید، ان شاءالله آقا نظر لطف کنند و پاهاش شفا بگیره. کاری از من برنمیاد ولی ناامید نشید که شفا دست خداست. ▫️این شد که من و بی بی زهرا و خان دایی به مشهد رفتیم. تو حرم مادرم گریه می‌کرد و با امام رضا(ع) درد دل می‌کرد. حاج آقایی یک گوشه‌ی حرم نشسته بود و برای مردم صحبت می‌کرد و سوره طارق می خوند می‌گفت سوره طارق بما یاد می ده که خدا یکسری راهنما برای بهتر شدن زندگی ما فرستاده. اگر ما از راهنمایی‌های آنها استفاده کنیم و به آنها چشم بگوییم، در زندگی موفق می شویم. بهترین راهنماها که خدا برای ما فرستاده قرآن، پیامبر و امامان هستند. امامان هم راهنماهای دیگری رو برای ما معرفی کردند. 🍃مثلاً امام رضا علیه السلام فرمودند: به پدر و مادرتون نیکی کنید و از آنها اطاعت کنید مگر آنکه از شما چیز بدی بخواهند. 🍃حاج آقا گفت مثلاً بگویند برو فلان جا و دروغ بگو، اینجاست که ما خیلی مودب باید بگیم نه! در دلم گفتم چشم قربان، چشم امام رضا جان. 🍃 حاج آقا گفت در جای دیگر امام می فرمایند حق معلم این است که او را بزرگ بشمارید و خوب به حرفش گوش کنید. باز من در دلم گفتم چشم قربان چشم امام جان. 👇👇👇👇 .
. 🍃در جای دیگر یکی از معصومین می فرمایند:وقتی پزشکی نسخه می دهدبه حرفهایش گوش کنید و به آن عمل کنید تا حالتان خوب شود. 🍃من هم در دلم گفتم چشم قربان. از گریه صورتم خیس شده بود و می‌گفتم خدایا منو ببخش، غلط کردم که به حرف بی بیم و میرزا عبدالله و حکیم گوش ندادم، پاهام رو به من برگردون تا بتونم راه برم و باز هم به زیارت امام رضا(ع) بیام. 🍃در همین موقع بود که دیدم درد پاهایم قطع شده و دیگر مثل بادمجون نیست. چشمهام رو مالوندم و اشک هام رو پاک کردم تا مطمئن بشم که درست دیدم. پا شدم راه رفتم. دیدم هیچ مشکلی ندارم. از خوشحالی به سمت حرم می دویدم و می‌گفتم قربونت برم امام رضا، قربونت برم امام رضا، دیگه از امروز به بعد به حرف‌های شما گوش می‌دم. قرررربونت برم امام رضا... بعدم رفتم دست و پای بی بیم رو بوس کردم و ازش معذرت خواستم که به حرفهاش گوش نمی‌دادم. 🍃بعد از اون شد که زیاد به حرم امام رضا می‌رم و به من میگند مش قربون یعنی کسی که به مشهد زیاد سفر میکنه و هی قربون امام رضا میره و همیشه به حرفهای امام میگه چشم قربان. 🍃اوستا خیلی متاثر شده بود، مش قربون رو بغل کرد و گفت من هم قربون تو و قربون امام رضا برم الهی. مش قربون خنده‌ای کرد و گفت این آب مثل حرفهای خوب می‌مونه که اگر اونها رو بپذیریم باعث رشدمون میشه. بعد به زمین اشاره کرد و گفت نگمه مثل اون زمین خاکی بود که آب درون اون نفوذ نمی کرد و مش قربون هم مثل این خاک هست که آب درون اون نفوذ می‌کنه و باعث رشد دانه‌های گیاه درونش میشه. @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌻بچه ها تا حالا گل های آفتابگردان رو از نزدیک دیدید؟ 🌻بسیار زیبا هستند😍 🌻بچه ها می دونستید که گلهای آفتابگردان عاشق نور و خورشید هستند و حتی بسیار شبیه به خودِخورشیدند🤔🤔 ویدئوی پایین را ببینید متوجه میشید چطور گل آفتابگردان به سمت خورشید متمایل میشه 👇👇👇👇👇 @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆👆👆 🍃بچه ها ببینید گلهای آفتابگردان چقدر زیبا به سمت نور خورشید متمایل میشن😍😍😍 🌻🌻🌻🌻🌻🌻 @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌻🌻داستان آفتابگردان می شوم🌻🌻 👇👇👇👇 .
. 🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🌻یک روز صبح اوستا مراد از خونش بیرون اومد و برای خورشید دستی تکان داد و سلام کرد. مش قربون که از دور فکر کرد اوستا مراد برای او دست تکان می‌دهد، خودش را به او رساند و سلام‌کرد. 🌻اوستا لبخندی زد و گفت: سلام. قربون مش قربون! داشتم به خورشید سلام می‌کردم و تشکر از اینکه امروز هم همه جا رو روشن کرده. مش قربون گفت: به خورشید سلام می‌کردی؟ 🌻اوستا جواب داد: بله، این را از آن گلها یاد گرفتم. با دست اشاره به گلهای آفتاب گردانی کرد که وسط حیاط درآمده بودند. 🌻اوستا ادامه داد: نگاهشون کن! چقدر زیبان! هر صبح که خورشید میاد، روشون رو به سمت خورشید میکنند و با حرکت خورشید روشون رو می گردونند. برای همین هم اسمشون شده آفتابگردون. 🌻مش قربون گفت: چه جالب تا حالا به علت اسمشون دقّت نکرده بودم. حالا چرا انقدر خوشحالی؟ 🌻اوستا گفت : آخه امروز پسر پسرعموی پسر عموی پدرم به اسم کامبیز خان می‌خواد از شهر بیاد اینجا یک هوایی بخوره. از حاج آقا حدیثی از پیامبر شنیدم که مهمون حبیب و دوست خداست. می‌خوام حیاط رو جارو بزنم و هر وقت اومد ازش حسابی پذیرایی کنم‌. 🌻مش قربون گفت: به سلامتی، کمکی از دست من برمیومد بگو. فعلا می‌رم به زمینم آب بدم. سلام ما را هم به خورشید برسون.🌝 🌻اوستا همینطور مشغول آب و جارو بود که کامبیز خان با ماشین از راه رسید‌. اوستا با دیدن قیافه کامبیز خیلی تعجب کرد. از آخرین بار که دیده بودش خیلیی تغییرات کرده بود. 🌻 موهای تقریبا بلند و فر فری که سیخ سیخ رفته بود سمت آسمون. اوستا نگران شد که نکنه کامبیز رو جایی برق گرفته و موهاش این شکلی شده. سریع جلو رفت و سلام کرد و گفت: چطوری؟ بلا دور باشه، چی شده؟ جایی دست به سیم برق زدی؟ 🌻کامبیز با تعجب گفت: نه، چطور؟ اوستا یه نگاه با تعجب به موهاش کرد.🙄 🌻کامبیز گفت آهان بخاطر اینا میگی؟ راستش یه بازیگر توی تلویزیون هست که من عاشقمشم. اسمش چنگیزه و همه بهش میگن گیز گیز. به عشق اون به منم میگند بیز بیز. هر کار اون بکنه، منم می‌کنم. آخرین فیلمی که بازی کرده بود اسمش «سر به فلک» بود، تو اون موهاش این شکلی سر به فلک کشیده بود. 🌻اوستا مراد که انگار یک پدیده جدید کشف کرده بود زیرلب گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. پرسید حالا چه جوری اینها انقدر قشنگ رو هوا واستادند؟ انگار نه انگار که نیروی جاذبه زمین هم وجود داره. 🌻کامبیز گفت: هیچی کاری نداره. دو هفته حموم نمیری تا یکم موها تو هم گیر و گور بشه، بعد یه کم آب قند میریزی تو کف دو تا دستات و میزنی به موهات‌. به همین راحتی! 🌻اوستا مراد که حالش داشت بهم می‌خورد، به خاطر اینکه مهمون بود دیگه هیچی نگفت و کامبیز خان یا همون بیز بیز خان رو به خونش دعوتش کرد. 🌻چند ساعت بعد، موقع ناهار شد و اوستا هر چی تو خونه داشت برای مهمونش اورد که سنگ تموم گذاشته باشه از جمله یک مرغ بریون تپل مپل. بیز بیز گفت: واووو خیلی عالیه، گیز گیز تو «فیلم مثل یک خرس»، یک گوسفند کامل رو خورد. الانم منم همه این رو می‌خورم. 🌻خلاصه ظرف سه سوت هر چی تو سفره بود تموم شد. اوستا اصلا نمیدونست چی بگه... فقط نگاش می‌کرد.😳 خودش هم بسم الله الرحمن الرحیم گفت و یکم نون خورد. فکر می‌کرد الان کلی غذا اضافه میاد و می‌تونند شب هم بخورند. 🌻بعد از ناهار، قرار شد کمی در باغ قدم بزنند. هوا خنک بود و آفتاب ظهر به آدم می‌چسبید. بیز بیز، خیلی تو دلش از دیدن اوستا مراد و روستاش خوشحال بود. یک روستای سر سبز و زیبا با گلهای قشنگ و هوای تمیز و به دور از سر و صدا... با آدمهای با صفا و صمیمی که هر چی دارن ازت دریغ نمی‌کنند. 🌻یه نفس عمیق کشید، از بوی گلها از خود بی خود شده بود. کنار گل آفتابگردون ایستاد، گفت این چه باحاله! از قد من بلندتره. در همین حال دلش به شدت درد گرفت و آه و فغانش بالا رفت. انقدر که مش قربون هم صداش رو شنید و خودش رو به آنها رسوند‌. اوستامراد و مش قربون زیر دو تا کتف های بیز بیز رو گرفتند و به ایوان بردند. 🌻اوستا مراد سریع رفت عرق نعناع و آب با قند آورد و در همون حال به مش قربون توضیح می‌داد که بیز بیز خان، یک مرغ بریون، ۸ تا نون و یک پارچ شربت رو با هم خورده، برای همین هست که به این روز افتاده. 🌻بیز بیز تو همون حال آه و ناله گفت: آخه تو «فیلم مثل یک خرس»، گیز گیز یک گوسفند خورد ولی هیچیش نشد. در همین حال اوستا مراد آب و نعناع رو قاطی می‌کرد و می‌خواست قند هم بندازه تو لیوان که بیز بیز گفت وایسا قند رو بده جدا می‌خورم. بعد قند رو تو دستش گرفت و پرت کرد تو دهنش. قندم یک راست رفت تو گلوش و داشت خفه می‌شد. 🌻اوستا مراد گفت بسم الله الرّحمن الرّحیم و مش قربون چند تا محکم زد تو پشت بیز بیز. درد دلش کم بود، درد پشتش هم اضافه شد. بالاخره با کلی سرفه، قند از گلوی بیز بیز خان آمد بیرون. اوستا گفت: مرد حسابی چرا اینطوری کردی؟ دق مرگمون کردی؟ 👇👇👇👇👇
. 🌻بیز بیز که هنوز سرفه می‌کرد گفت: آخه گیز گیز تو «فیلم تنهایی» اینطوری قند می‌خورد. 🌻مش قربون گفت: ای بابا همش می‌گی تو این فیلم، تو اون فیلم. خودت داری میگی فیلم! فیلم یه سری صحنه الکیه که هنرمندانه سر هم می‌کنند و معلوم نیست واقعیت داشته باشه یا نه. این گیز گیز خان که پشت دوربین واقعا یک گوسفند نخورده، تازه اگرم می‌خورد، تو فیلم نشون نمیده که چه بلایی سرش اومده. خوردن قند هم همینطور. داشتی خودت رو به کشتن می‌دادی مرد. 🌻بیز بیز بین آه و ناله و سرفه می‌گفت: غلط کردم.... غلط کردم... آآآی..‌. 🌻اوستا مراد گفت: پیامبر عزیز ما می‌گند هر کس کم بخوره، تنش سالم و دلش با صفا میشه و هر کس زیاد بخوره، مریض میشه. 🌻بیز بیز گفت: گل گفته... گل گفته... آآآی‌‌... اوستا ادامه داد: کامبیز خان عزیز اینکه گیز گیز و تیز تیز و ریز ریز چی می‌گند و چی کار می‌کنند رو ولش کن. اینها ۴ تا بازیگرند که الکی جلوی دوربین یک نقشی بازی می‌کنند. آدم وقتی می ‌خواد زندگیش رو شبیه کسی بکنه، باید ببینه که اون طرف از خدا اطاعت می‌کنه یا نه. پیامبر و ۱۲ تا امام ما از خدا اطاعت کردند و معصومند یعنی خطا و اشتباه توی کارها و حرفاشون نیست برای همینم خدا فرمان داده که از اونها اطاعت کنیم و خودمون رو شبیه اونها بکنیم. اینها مثل نور می‌مونند که مارو از تاریکی و ظلمت در میارن. ما همه‌ی حرفهاشون رو باید یاد بگیریم و با آب طلا بنویسیم و بگذاریم جلو چشممون تا بهش عمل کنیم‌. 🌻بیز بیز گفت: جلو چشممون بذاریم؟ اوستا گفت: بله مثل این آفتابگردون! ببین آفتاب هر طرف میره اونم روش رو همون طرف میکنه، برای همینم هست که انقدر رشد کرده. قیافش رو ببین! انقدر روش رو به خورشید کرده، شبیه خورشید هم شده.🌻🌞 🌻بیز بیز به گل آفتابگردون نگاه کرد و دید جهتش با تغییر مکان خورشید تغییر کرده. زیر لب گفت: پیامبر و اماما مثل خورشید می‌مونند و من باید مثل آفتابگردون بشم. اوستا جون یکم دیگه ازشون بگو... 🌻اوستا ادامه داد: یکی دیگه از چیزهایی که پیامبر ما بهش سفارش می‌کرد، تمیزی و حموم رفتن و مو شونه کردن و عطر زدن هست. این نعناع و آب قند رو بخور، زودتر حالت خوب بشه بعد پاشو بریم رودخونه این بغل حسابی خودت و موهات رو تمیز کن وگرنه ۴ روز دیگه شپش میگیریا. 🌻بیز بیز گفت: یا خدا! دل درد گرفتیم و داشتیم خفه هم‌می‌شدیم و کلی کتک خوردیم. دیگه شپش نه!😩 مش قربونم خندیدید و گفت: منم باهاتون میام بیز بیز خان. 🌻اوستا مراد گفت: یکی دیگه از سفارش های پیامبر اینه که اسمهای قشنگ روی خودتون بگذارید. زیادی بیز بیز بگیم زنبورام حمله می‌کنندا. 🌻کامبیز خان که دیگه دل دردش یادش رفته بود گفت پاشیم پاشیم زودتر بریم تا شپش و زنبور بهم حمله نکردند. تو همون رودخونه هم یه اسم قشنگ پیدا کنیم.👏👏👏 @FahmeGuran