فامنین گرام
💥🌹🍃🌼💞🌟💚
💐💙🌸
❣💐
💜
🌟
🌹
💛
✍ #با_نویسندگان_ماوایی شهرستان #فامنین
✅ #جور_دیگر_باید_دید
👈 قسمت ششم
🔅 هوای بهار و هوای توسل
🔹سراپا غرق تماشای غروب بودیم که از گلدسته های امامزاده ابراهیم صدای الله اکبر در دل صحرا طنین افکند.
عجب اذانی...
از او می گفتند...
وقتی که ما در چشم خورشید محو جمال او بودیم،
وقتی که از سنبله ها ،مست عطر خدا بودیم.
مدتی بود که ما نماز را در قد قامت علف اقامه میکردیم.
با هر نسیم، پی هر خمیدن علف به رکوع و سجده می رفتیم و سبحان الله میگفتیم.
و پس هر برخاستنی تمامی سوره حمد و توحید را بر سلول سلول وجودمان تلقین میدادیم.
و اینک موذن ، اذن می گفت تا مردمان به صف شوند.
🔸راهی امامزاده شدیم.
گنبد مخروطی شکل و گلدسته های فیروزه ای امامزاده، آن دشت کویری را کرامتی بخشیده بود.
در حیاط ورودی، حوضی و کاجی بود که خوشامد دلنوازی به تازه واردان می گفت.
از حیاط با صفایی که دیوارهای کاهگلی داشت و با ختائی فرش شده بود گذشتیم تا به حیاط پشتی امامزاده و صحن زنانه برویم.
از دالان کوتاهی گذر کردیم و به حیاط پشتی رسیدیم.
حوضی بزرگ در وسط حیاط بود.
دو طرف حوض باغچه هایی با کاجهای زیبا
و در دو طرف باغچه ها حجره هایی مجزا برای زائران.
صحن و بارگاه و ایوانش بالاتر از حیاط بود.
و بوسیله چند پله به حیاط منتهی میشد.
صحن حرم و ایوان و سقفها با آینه کاری و کاشیهای متنوع و نقاشیهای خاص تزیین شده بود .
مجموعه زیبایی بود از معماری اسلامی .
🔹اما زیباتر از معماری، حال و هوای حرم و مردمانی بود که دل دوخته بودند بر این آستان .
هر یک با داستانی و دردی و یا دردهایی.
تا مگر حضرت شفیع آنها شود در اجابت خواسته هایشان به درگاه خداوند.
اینجا بود که هزاران سوال بی جواب بود تا خدا .
حیات بعد از مرگ چیست؟
شفاعت چیست؟
توسل چیست؟
چه کسانی بعد از مرگ زنده اند و میتوانند پیش خدا شفاعت کنند؟
چقدر به معجزه و شفاعت اعتقاد داریم؟
آیا تا بحال جوابی از این توسلات گرفته ایم؟
چرا بعضی ها جواب نمی گیرند؟
پشتوانه این عقاید ما متوسلان چیست؟
آیا نمیتوانیم مستقیما به خدا متوسل شویم؟
آیا نذرهای ما برای امکان مقدسه مورد قبول خداست؟
آیا این نذرها واقعا در راه خدا و اعتقاد مردم به خدا خرج میشود؟
آیا میشود نذر را تغییر داد؟
آیا مردمی که امامزاده ندارند رابطه شان با خدا و حاجاتشان به مشکل بر میخورد؟
و هزاران سوال دیگر...
فکرم درگیر این سوالات بود که یادم آمد دوستی از من خواسته آنجا برایش دعا کنم.
🔸همانجا در حیاط صحن پای کاجی که دست بر دست ، پنجه بر پنجه تا دل آسمان بالا رفته بود ایستادم و خدا را یاد کردم و از خدا خواستم به حرمت #امامزاده_ابراهیم حاجت آن دوست دردمند و همه دردمندان را بصلاح خداوندی اش روا گرداند.
خانمی که در آن نزدیکی ، حواسش به ورود و تماشای ما بود گفت:
"مادر برو داخل حرم، قفل ضریح را بگیر و دخیل ببند و حاجت بطلب
اینطوری که حاجت نمیدهند!"
حرفی نداشتم که بزنم.
گفتم چشم مادر دخیل می بندم.
شما هم برای حاجت ما دعا کنید.
و او از ته دل گفت: "الهی به حق شام غریبان ، حاجت روا شوید مادر".
و گویا این همان دخیلی بود که باید می بستم و
این همان دهانی بود که باید با آن دعا میکردم.
دهانی که با آن گناه نکرده بودیم.
با عقیده و مرام او کارم نبود.
سنی از او گذشته بود و نمی شد شاخه باورش را سمت دیگری گرداند.
مهم این بود که دل او هم با خدا بود.
🔹هوا تاریک شده بود.
و ما در این چند ساعت آنقدر غرق لحظات بودیم که هیچ یادمان نبود خانه ای هست و چشم انتظاری.
نماز و نیازمان را در آن بارگاه پایان دادیم و با حالی خوش، بسوی خانه روانه شدیم.
تا روزی دیگر و راهی دیگر و روایتی دیگر...
ادامه دارد...
✍ نویسنده: سرکار خانم #دهقانی (مادر دانیال)
─┅─═इई 💦🌺💦ईइ═─┅─
🌳 رسانه فرهنگی،
اجتماعی #فامنین_گرام
🌨☘️ @Famenin_Gram 🍃☘️
🌹
🌟
💙
🌿💐
💞🌻❣
💥 🍃💜🌸💛🌸🌹💚