eitaa logo
فامنین گرام
3.4هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
2هزار ویدیو
116 فایل
🌹آخرین اخبار و اتفاقات شهرستان #فامنین را اینجا دنبال کنید 🗣 💫 ارسال سوژه های خبری، آگهی ترحیم (ارسال #رایگان )، ارتباط با ادمین ها و هماهنگی تبلیغات (کسب و کار) #فقط با👇 @Famenin_Gram1402
مشاهده در ایتا
دانلود
فامنین گرام
📣 همگانی «خندید و رفت» 📌 قابل توجه علاقمندان به شرکت در مسابقه؛ ♦️ مسابقه دارای 20سوال است که روز جمعه26 بهمن اعلام شد. برای پاسخ به 14 سوال این مسابقه، شما میتوانید به آرشیو رسانه فامنین گرام در روزهای یکشنبه (شهیدلریمیز) مراجعه نمایید و پاسخهای دیگر را نیز، در خاطرات شبهای آتی در اختیارتان قرار خواهد گرفت. 🔅🔅🔅 👈هفده بهار 🔹گریه کنان پيش مامان بزرگ رفتم و گفتم: مسعود پای عروسکم را شكسته. او در کنار صندوقچه قدیمی اش نشسته بود و گریه می کرد. با یک دست عروسکم را گرفتم و با دست ديگر اشکهایش را پاک کردم . این همان صندوقچه ای بود که همیشه او را ناراحت می کرد.کنارش نشستم و پرسیدم: _مادرجون چرا گریه می کنی؟ _مادربزرگ گفت: پای عروسک مرا هم شكستند و مثل گل پرپرش کردند . _پرسيدم: چی ؟ مگه شما هم عروسک داشتین ؟ _گفت: اسم عروسک من علی اکبر بود، بعد از عمه زهرا به دنیا آمده بود. یعنی فرزند چهارمم بود. او دو برادر بزرگتر هم به نام مهدی و مسعود داشت ولي از بدو تولد همه محو چهره زیبای او بودند. پدر بزرگ به مبارکی این هديه الهي گوسفندی را قربانی کرد و بين همسایه ها و نیازمندان تقسيم کرد. باور كن یک تیکه هم برای خودمان نگه نداشت. 🔸علی اکبر نوشتن خط زیبا را کنار پدر بزرگت آموخت. پدربزرگ و علی اکبر سوره هايی از قرآن كريم را با خط خوش نوشته اند که درون این صندوقچه است. 🔹هر روز قبل از اینکه ما از خواب بیدار شویم علي اكبر نان می خرید و به خانه مي آورد .سپس کمی آب گرم ، نان و صبحانه با خودش به بیرون می برد. اوايل نمی دانستیم كه آن ها را کجا مي برد ولي بعداً فهمیدیم که در همسایگی ما پیرزنی است که علی اکبر هر روز برایش آب گرم می برد تا او راحت وضو بگيرد و نماز بخواند . 🔸علي اكبر از بچگی شوخ طبع بود . ماه رمضان بود و قرار بود علی اکبر برای برادرانش افطاری آماده کند ،اما او به سینما رفته و افطاري درست نكرده بود . وقتی برگشته بود برای اینکه دروغ نگفته باشد و برادرانش هم نارحت نشوند گفته بود: به مسجد تاریک رفته بودم وآنها خندیده بودند. 🔹علی اکبر خیلی اصرار می کرد که به جبهه برود ولی من چندان موافق نبودم. بالاخره راضی به رفتنش شدم و او به جبهه رفت .آموزش ها را در پادگان قهرمان طی کرد و به جبهه اعزام شد. بار اول و دوم که به جبهه رفت، تک تیرانداز و در اعزام سوم آرپی جی زن بود. وقتی بار سوم اعزام می شد گفتم: مادر جان نرو پدرت تازه فوت کرده است. گفت: باید کار نیمه تمام را تمام کنم. 🔸 در جريان عمليات دو تانک دشمن را منهدم کرده و خودش هم  از ناحيه پا زخمی شده بود. پس از عقب نشيني نيروها او جا ماند و مفقود الاثر شد .علي اكبر من پس از 17 سال به وطن برگشت. در طول 17 سال چشمم به در بود ، هرگاه در می زدند خودم در را باز می کردم و می گفتم: 🌹شاید علی اکبر باشد . با صد امیــد راهی شهـری غریب شــد ذکر لبش بهانه ی "امن یجیــــب" شد نامش علی اکبر و ذکر لبش حسیـــــن تا صبح همنشین زُهیر و حبیــــب شــد روزی که در محاصره ی لشکری خبیـث دلتنگ آیه ی " فتــــحٌ قریــب " شـد او رفت و در رکاب شهیدان کربـــــلا هفده بهار گم شد و قبرش غریــب شد هفده بهار بعد، تن جبهه مســت گشـت چنگوله غرق در هوس عطر سیــب شد "جلوه" میان زمزمـه از بیـکران رسیـد پابوس او دوش گروهی نجــیــب شد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 پاسخهای خود را با ذکر مشخصات در یک پیام، تا پنجم اسفند 97 به آدرس 🆔 @Adminfameningram ارسال نمایید. ✍ نظرات و انتقادات خود را با شماره ۰۹۲۲۳۸۳۲۰۱۱ در میان بگذارید. 🇮🇷🇯‌🇴‌🇮‌🇳🇮🇷 💥 رسانه فرهنگی، اجتماعی 🇮🇷 @Famenin_Gram 🇮🇷