May 11
چون میخوام نخوابم، بعد این هفته بعدازظهریم و افطاری داریم تو مدرسه از ساعت یک تا هشت مدرسهام و از هشت تا ده کلاس زبان.اصلا وقت خوابیدن ندارم که😂
هدایت شده از 𝓶𝔂 𝓲𝓷𝓽𝓮𝓻𝓮𝓼𝓽𝓼
خب ..
امروز مدرسه افطاری داشتیم.
و اینکه صبح کلا خوابیدم و خیییلیی خوب بود .
بعدم اومدم مدرسه اوایلش حوصله نداشتم تا اینکه ستاره با یکی از رفیقامون به اسم فاطمه تصمیم گرفتن که ستایش و من و ایسگا بگیرن من یجوریایی میدونستم که ایسگا ام ولی نگفتم خییلیی بیخیال بودم بعد ستایشم از این حجم از بیخیالیم داشت فشار میخوره و میگفت تو جریان و میدونی
خلاصه که زنگ که خورد بچه های که نمیخواستن افطار بمونن رفتن و بعدش ستاره گفت که ایسگاهیم
اره خلاصه کلی خندیدیم بعدم افطار کردیم.
دیگه داشتیم خوراکی میخوردیم یکی از بچه اومد گفت بچه ها پایه این بریم بالا
دیگه هیچی قبول کردیم بعد چهار تایی رفتیم بالا
اصن بالا تاریک تپش قلب داشتیم استرس از این که ناظممون بیاد.
بعد یسری از بچه ها هم که اومدن یکی دید مارو بعد نزدیک بود که ناظممون بیاد آها اینم بگم که یه سایه دیدم که رد شد.
یه بار دیگه هم رفتیم بعد جمعیتمون وسطاش دو برابر شد دیگه گفتیم بریم پایین به محض اینکه اومدیم پایین ناظممون رفت بالا
خیییلیی حال داد.
ستارهٔ آبی(؟)
خب .. امروز مدرسه افطاری داشتیم. و اینکه صبح کلا خوابیدم و خیییلیی خوب بود . بعدم اومدم مدرسه اوایلش
و اینکه آدم نمیشدیم و هِی تعدادمونم زیاد میشد😂🗿
و منه بدبخت موقعی که ناظممون داشت میومد بالا، تو پله ها شلوغ بود همه داشتیم میدویدیم لیز خوردم و افتادم😂🗿