فراریِمسلحبهقلم
تغییر خیلی وقتا با اینکه زمینهٔ رشده و حالتو بهتر میکنه، همزمان باعث فرو ریختنتم میشه.
تغییر بدون اینکه بفهمی اتفاق میفته. دیگه عین قبلنت نیستی، خیلی چیزا برات عوض شده، از کنار خیلی چیزا راحتتر میگذری و از یسری چیزاهم اصلا نمیتونی بگذری، خودتو نمیشناسی، نمیدونی کدوم حقیقتت راسته. بدون اینکه بفهمی خودشو جا میکنه تو دایره لغات روزمره ی ذهنت. " تغییر، مثل عادت. "
اینروزا زیاد باهاش سر و کله میزنم.
من واقعا پول نگهدار نیستم و هرچیز خوشگلی که ببینم با پولام میخرم لطفا یکی منو کنترل کنه🎀
آره معلومه من شیفته ی آدمیم که کل سبک زندگیشو از دیگران تقلید نکرده و خلاقیتای خودشو داره🤏🏻
از لحظه ای که پله های اتوبوس مشهد_کرمان و رفتم بالا و تنها نشستم روی صندلی کنار پنجره حس میکردم حواست بهم هست.. حواست هست، وقتی بیش از حد غمگین و دلتنگ و تنها میشم، دلداریم میدی و میگی قوی باش. دستتو میزاری رو شونهم و امیدوارم میکنی. حتی تو یه دوست خوب برام جور کردی و نشوندی صندلی کنارم. وقتی اولین نماز صبحم و توی کرمان کنارت میخونم و برای اولین بار میشینم کنار مزار، حرفا و کلمه ها راهشونو میگیرن سمت تو و آروم، شروع به درد و دل کردن میکنم.. بعد صدای تو، صدای پدرانه ی تو. و صدات آرومه، محکمه، و سرشار از اطمینان. هرروزی که کنارت تو گلزار شب شد، بهم ثابت شد که چجوری حواست به همه هست و چجوری وقتی درد و دلمو میارم کنار خودت، آرومم میکنی. نشونه ها، نشونه های کوچیک و بزرگ. کاش زمان نگذره؛ تو این سه روز، دلمو بستم به خیمه ی بزرگ وسط گلزار، روضه های شبونه و یک و بیست آقای اسماعیلی، قصه های بابای کاپشن صورتی و سنگ قبر روشنِ ریحانه.. وقتی اشکام میریزه رو نامه ی وداع و دفترو میبندم و میدم دست مسئول گلزار شهدا، قسمت سلام زیارت عاشورا پخش میشه. بلند میشم، سمت قبله سلام میدم. یک بار از طرف شما، یک بار از طرف خودم. کنار مزارت نشستم حاجی. شب آخره و از همیشه ی همیشه، بیشتر دلتنگتم. شب آخره و انگار با حرص و عقده میخوام همه ی حرفامو اشکامو، بریزم رو سنگ مزارت..
رسم دنیا همینه. دوروز بعد از رسیدنم به مشهد، خبر شهادت فرمانده رسید. دنیا رو سرم خراب شد و آرزو میکردم کاش، کاش، کاش الان کنارت بودم. من ملموس تر از همیشه، غم رو حس کردم. که کاش، لحظه های عجول سفر دیرتر رد میشدن و کنارت می موندم تا خبر شهادت سید رو کنار خودت بشنوم، پیش خودت زار بزنم.. حاجی؛ [ جات عمیق تر از همیشه خالیه، ولی از اون روز به بعد حضورت رو همیشه، همین نزدیکی، واضحِ واضح، حس میکنم.. ]
« شهادتت مبارک فرمانده🤍 »