کلی حرف ته گلوم گیر کرده که نمیتونم بگم. کلی شعر ریخته تو سرم که نمیتونم بنویسم. کلی گریه دارم. کلی غر دارم. کلی خاطره تو مغزم دارم که دلتنگشونم. کلی ناراحتم، ولی همش لبخند میزنم. همش خوبم. نمیفهمم. من واقعا نمیتونم. من خیلی یهطورِ نامناسبیم. حس میکنم دارم غرق میشم، ولی اینکه کجا و چطوریشو نمیدونم. نمیدونم چجوری بهتر شم. نمیدونم نجات دهنده چیه و کیه و کجاست. حالم خوب نیست. [ کلید واژه های فاصله، دلتنگی، غم، سردرگمی، گرما، آبی، فراموش، تاریخ، امتحان، فرار. ]
فراریِمسلحبهقلم
جدی کاش میشد ارکان وجودمو از اینجا جمع کنم و برای ادامه ی حیاتم برم تو چایخونه رضوان.
شد شد، نشدم فدا سرم میرم چایخونه رضوان میشینم با امام رضا درد و دل میکنم و چای میخورم.
فراریِمسلحبهقلم
کاش به اندازه ای که گریس تو خونهش حلزون نگه میداشت، منم میتونستم در انواع و اقسام سایزها و نژاد ها برای خودم نهنگ نگه دارم.
فراریِمسلحبهقلم
اینو فقط بخاطر مری و مکس دیدم، چون سازنده مری و مکس بعد چند سال اینو ساخته بود و منم عاشق مری و مکسم دیدمش. اصلا اندازه اون دوستداشتنی نیست ولی اینم جمله های خیلی قشنگی داشت🤏🏻
اونجایی که حاضرم بخاطر خواب و خستگی حتی از قسمت آخر سریالم بگذرم یعنی خیلی اوضاع خیطه.
این فرایدی ای که باید بشینم واسه امتحان مستمر زبان بخونم قطعا بلکه، خیلیم بلک.