eitaa logo
فریاد (شفایی اردکانی)
8.7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
26 فایل
"سلام ای دوستان،فریاد هستم شفایی شاعری آزاد هستم....." "فریاد" یه جمع فرهنگیه که به اون دعوتید🌱 ارتباط با مدیر: @Shefaee_faryad ارتباط با ادمین: @faryad_addmin
مشاهده در ایتا
دانلود
من هرروز می‌نویسم... نوشتن نبض زندگی است و با روابط آدمها پیوند خورده است. خوراک نوشتن ،خوانش و مطالعه،مشاهده ودقت است... نوشتن عین خلاقیت است وزیر بنای خلاقیت اعتماد به نفس است. نوشتن فرصتی برای اندیشیدن،تجسم کردن وبخاطر آوردن است و قدرت حافظه را افزایش میدهد. نوشتن انسان را از تنهایی در می آورد... https://eitaa.com/Faryad1340
یک سطر زندگی ۱۴۰۳/۹/۱۹ پاره (۱) حاصل روزی که گذشت،روزمرگی بود وزندگی به روال عادی،در شرایط سخت وگرانی... بهترین بخش آن نفس کشیدن بود که من از آن هم کم بهره هستم. چند روزی است که دختر کوچکی ام ازتهران به مرخصی آمده اند. وجود دو نوه ی گل آتشی ام،فضای کاشانه ام را گرمتر کرده اند‌ و لابد برای همین است که به توصیه ی مکرر شرکت گاز ،فتیله های بخاریهایمان را پایین کشیده ایم. امروز، نو پردازی از همراهان با مرام کانالم پیامکی از اصفهان با من ارتباط گرفتند و خواستند که من پدر معنویشان،باشم.با افتخار پذیرفتم. چه‌حس خوبی دارد،وقتی بدانی دیگری تو را در مقام وجایگاه پدر می نگرد. خدا همه ی پدران آسمانی و پدر جان ایشان و بانو کاشانی و...در آرامش مینویی شبانه قرار دهد. من و شما هم دیگر باید بخوابیم. شب خوش... با کانال فرهنگی فریاد، همراه باشید👇 https://eitaa.com/Faryad1340
نقطه.سرخط. ✍پاره ۱ در شناسنامه ام نوشته شده،متولد1343/6/30و در یکی ازشب‌های پر ستاره ی اردکان در محله ی کوشان پرور کوشکنو،در دامان زنی بیسواد ولی خوش ذوق قرارم دادند. در ۵ سالگی نزد استاد کارگاه زیلو بافی محله ،به شاگردی پرداختم. کودکی شاد،خوش صدا،هنر دوست و پرانرژی بودم،اما شور بختانه محیط خانوادگی ام با خواسته های من سازگاری نداشت... ادامه دهم؟ اگر تمایل داشتید،حتما، به یاری خدا https://eitaa.com/Faryad1340
نقطه.سر خط. پاره ۲✍ در یکی از روزهای گرم و آرام تابستان، متولد شدم اما با همه ی گرمی و شوری که در خودم احساس می کنم، هیچ وقت در زندگی آرام نبوده ام و خیال آرام شدن هم ندارم. از تابستان همین خونگرمی و حرارت درون را هدیه گرفته ام وبه قول خواجه ی شیراز : «در اندرون من خسته دل ،ندانم چیست؟ که من خموشم و او در فغان و درغوغاست» از همان اول که مداد را بدست گرفته ام به نقاشی و خوشنویسی علاقه مند بوده ام. همیشه گوشه و کناره های کتاب های درسی ام پر از شعر و سرود،گل،گیاه و پرنده بوده است... (تا نگاهی دیگر و با همین تیتر،بدرود...) https://eitaa.com/Faryad1340
نقطه.سر خط. ✏️پاره ی۳ یک سالی شاگرد حسن لباف بودم.روانش شاد. روزی نیم ریال(ده شاهی) مزدم بود یعنی هر ماه ۱۵ ریال و با آن مبلغ می‌توانستم بیسکوییت (نانک) ،آدامس خروسی، مداد پرچمی و تخمه بخرم. مرحوم حسین حاجی (پدر آزاده ی صبور بشیر محمودی) همه چیز میفروخت. بشیر یکی دو سال از من کوچک تر بود ومرا خیلی دوست می داشت. شاید به خاطر اینکه برایش نوحه های مرحوم سعید منش اصفهانی را می خواندم: "مران یکدم ساربان اشتر ناقه ی زینب،رفته اندر گل..." روحشان شاد...به نظر من در این پنج دهه یک مداح ازصد مداح آن زمانی پیدا نشده است. از حسین حاجی می گفتم...او برادر حسن حاجی بود. حسن حاجی چهار زن داشت و با پالان دوزی هر چهار زن را در دو خانه ی ۲۰۰ -۱۰۰ متری اداره می کرد. حسین حاجی که یک بقالی درخور محله ای کوچک داشت.بچه ها روبروی مغازه اش روی یک گونی می نشستند. حسین حاجی برایشان اشتغال ایجاد کرده بود.آنها برایش پسته می شکستند و اجرت دریافت می کردند.گاهی من هم شبها در خانه به کمک مادرم پسته شکنی میکردم. کار بیشتر بانوان محله ی ما، در شبها کنار چراغ لامپا پسته شکنی بود. خانمها روزها کرباس و قالی می‌بافتند ولی مادر نازنین من نخ ریسی می کرد(نخی باریک ورشتنی هنرمندانه) دیگر یک سالی بود که در کارگاه زیلو بافی کار می کردم. پس آنگاه، کودکی ۶ ساله بودم و بایستی به مدرسه می رفتم. اما نرفتم.... (شما بگویید، آیا ادامه دهم؟) https://eitaa.com/Faryad1340
✏️از یادداشتهای روزانه(دهم دی ماه) ویژه ی جشن تولدهمسرپرشکوهم(خ-الهام) همراه خوب زندگی ام سلام فدایت شوم...تو خیلی خوبی تو در یک نگاه برای من بهترین هستی... بهترین همسر،بهترین مادر،بهترین مادرزن،بهترین مادر بزرگ و... همراه با یک شاخه گل ویک قطعه غزل،خواهش میکنم گوشت را نزدیک بیاوری و صدای قلب همیشه عاشقم را بشنوی... من دوستت دارم! زندگی و سرافرازی ات، پایدار باد. نازنین من! چقدر زندگی با آرامش و صفا قشنگ است وچقدر تو باصفایی! ‌‏چقدر درک شدن دلنشین است... اینکه کسی باشد که بفهمد بی‌حوصلگی هایت از دلتنگی است، از خستگی است، و به جای ناراحتی و اخم کردن، حرف‌هایت را به دل نگیرد وبا محبت آرامت کند... خوب است کسی باشد که تو راهمان گونه که هستی بپذیرد وکنارت باشد☘ و با وجود همه‌ی بدیها و بی‌حوصلگی ها و غر زدهایت یادش نرود که تو همان خوبِ همیشگی هستی که فقط کمی خسته شده... مهربانو، قدری ازخستگی هایت را روی شانه های مردانه ی من بگذار،قدری برایم حرف بزن... می شنوم که من هم مثل خودت درد مندم. می پرسی چه دردی.خواهم گفت... هر روز همراه من باش.دوستدار سعادت وشادی ات هستم... اندکی به دلوایه هایم گوش کن خوب من! همسرت https://eitaa.com/Faryad1340
✍نقطه. سر خط. پاره ی۴ در یکی از روزهای اوایل پاییز همان سال(۱۳۴۸) مادرم دست های کوچکم راگرفتند و راهی خانه ی زنی به نام فاطمه ی سلطانی شدیم. او ملای مکتب خانه ی محله ی نسبتابزرگ کوشکنو بود. ۵۵ سال است که یادش می کنم و برایش گاه گاهی قرآن می خوانم. خدایش رحمت کند. مرحوم پدر خیلی او را مورد مهربانی قرار می دادند. بهترین خربزه ی فیض آباد ،تخمه ی آفتاب گردان،نقل و...این هدایا به خاطر این بودکه بانو به من خوب آموزش دهد. (راستی باور می‌کنید که خربزه فیض آباد اردکان در تمام ایران بی نظیر بود) پدر آرزو داشتند که من زود خوانش قرآن را فرا بگیرم و مانند خودشان، قاری، مکبر، تعزیه خوان، مؤذن ، چاووش ، مسجدی و نوحه سرا شوم و به لطف خداوند درنوجوانی همه ی این کارها را تجربه کردم . وقتی مرحوم پدر برای اولین مرتبه قرآنخوانی مرا در جلسه ی دوشنبه شبهاي مسجد بزرگ کوشکنو دیدند، از شوق به خادم گفتند که برای صفر ۱۰کیلو نقل بیاورید و در همان مجلس پول نقل های گلاب مرحوم حاجی میرزا هادی را دادند، قدری از این نقلها را شیخ علی خادم بر سر من ریخت و بقیه بین قرآن خوانها ومستمعین توزیع شد. کمی صبور باشید،مثل ما معلمان،پر حوصله باشیدو زود قضاوت نکنید غرض و منظور من،تمجید پدر و تعریف خودم نیست. البته پدر مرحوم من هم مثل پدر شما قابل تمجید و تعریف بودند. هیچکسی مثل مرحوم استاد حسن کمالی در اخلاق مداری،مدارایی و دلسوزی دراردکان وجود نداشت. آن سالها دو کودک در مسجد برای خوانش قرآن اعتماد به نفس داشتند. من وحسین رضا پور با هم به مکتب می رفتیم. من اما قرآن را به تقلید از زنده یاد ذبیحی می خواندم که عده ای قرائتم رابه بازی می گرفتند.من توجهی به آنها نداشتم. اگر از استهزاء چند نفر نابخرد میترسیدم، آیا امروز جزء پیشکسوتان تاتر استان یزد بودم. دکتر شفایی/مدرس فرهنگ وهنر مایلید،ادامه دهم؟ به یاد رفتگانمان با هم صلوات بفرستیم. https://eitaa.com/Faryad1340
نقطه.سر خط. پاره ی ۵ در یکی از روز ها ی اوایل پاییز همان سال (۱۳۴۸) مادرم دست های کوچکم را گرفتند و راهی خانه ی زنی به نام فاطمه ی سلطانی شدیم.او ملای مکتب خانه ی محله ی نسبتا بزرگ کوشکنو بود. ۵۵ سال است که یادش می کنم و برایش گاه گاهی قرآن می خوانم. خدایش رحمت کند. مرحوم پدر خیلی او را مورد مهربانی قرار می دادند. بهترین خربزه ی فیض آباد ، تخمه ی آفتاب گردان،نقل، و...این هدایا به خاطر این بود که بانو به من خوب آموزش دهد. پدر آرزو داشتند که من زود خوانش قرآن را فرا بگیرم و مانند خودشان، قاری، مکبر، تعزیه خوان، مؤذن ، چاووش ، مسجدی و نوحه سرا شو م و به لطف خداوند در نوجوانی همه ی این کارها را تجربه کردم . وقتی مرحوم پدر برای اولین مرتبه قرآن خوانی مرا در جلسه ی دو شنبه شبهاي مسجد بزرگ کوشکنو دیدند،از شوق به خادم گفتند که برای صفر ۱۰ کیلو نقل بیاورید ودر همان مجلس پول نقل های گلاب مرحوم حاجی میرزا هادی را دادند،قدری از این نقلها را شیخ علی خادم بر سر من ریخت و بقیه بین قرآن خوانها ومستمعین توزیع شد. کمی صبور باشید،مثل رزمندگان پر حوصله باشیدو زود قضاوت نکنید،غرض و منظور من،تمجید پدر و تعریف خودم نیست. هیچکسی مثل مرحوم استاد حسن کمالی در اخلاق مداری،مدارایی و دلسوزی دراردکان وجود نداشت. آن سالها دو کودک در مسجد برای خوانش قرآن اعتماد به نفس داشتند.من وحسین رضا پور که باهم به مکتب می رفتیم.من اما قرآن را به تقلید از زنده یاد ذبیحی می خواندم که عده ای قرائتم رابه بازی می گرفتند.من توجهی به آنها نداشتم. اگراز استهزاء چند نفر نابخرد می ترسیدم،آیا امروز جزء پیشکسوتان تاتر استان بودم؟!... https://eitaa.com/Faryad1340