eitaa logo
فاطمه احمدی|خوشنویسی
399 دنبال‌کننده
739 عکس
248 ویدیو
155 فایل
به نام او و برای او ❤ لینک ناشناس؛ https://abzarek.ir/service-p/msg/1743132 راه ارتباطی؛ @Fatemeh_Ahmadi03 «سفارش خط هم میتونید بدید» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشاهده در ایتا
دانلود
. هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری 🍁________🧡________🍁 @FatemehAhmadi03
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔴 ادب کننده رژیم‌صهیونیستی و عمله‌هاش خواهد بود... ترکیبی متفاوت از ابزار و اهداف! 🍁________🧡________🍁 @FatemehAhmadi03
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. یک سینه حرف، موج می‌زند اندر دهان ما؛ از بیم دین، اگر چه خموشیم چون حباب؛ صدبار لب گشودم و بیرون نریختم؛ خون‌ها، که موج می‌زند از سینه تا لبم؛ 🍁________🧡________🍁 @FatemehAhmadi03
؛ سرنوشت اعتماد به غرب، چیزی جز، فلاکت و بیچارگی نیست... ؛ 🍁________🧡________🍁 @FatemehAhmadi03
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛ باشد درس عبرتی شود برای کسانی که چشم به خیرات غربی ها دارند... 🍁________🧡________🍁 @FatemehAhmadi03
؛ شما هم مونو خوندید؟! 🤠😎 أنا کثیرٌ مظلوم بودم لا شر لا شیطان لا بَد ادامه میدم حالا اگه بشار بذاره😬
؛ یعنی اگر متن خاصی مد نظرتون هست؛ مناسبتی، ادعیه و....، میتونید سفارش بگیرید و با خوشنویسی براتون تحریر کنیم ☺️ ؛
؛ هشدار رهبری به بشار اسد در ۶ ماه قبل...! ؛ 🍁________🧡________🍁 @FatemehAhmadi03
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
؛ هر چقد ما عقب بنشینیم؛ طرف مقابل جلو می آید..» 🍁________🧡________🍁 @FatemehAhmadi03
فاطمه احمدی|خوشنویسی
. #خاطرات_کودکی ➖ کلاس سوم بودیم یه همکلاسی داشتیم واقعا تنبل بودا زنگ اخر که خورد و معلم رفت م
؛ 🌀 اگه اشتباه نکنم ۸ یا ۹ سالَم بود. خونه ی دایی مامانم روستا بود و هر از چندگاهی میرفتم خونه شون چند روز میموندم!! 😌🤩 یبار که دایی میخواست بره پیش گَـلّه منم همراهش رفتم🤓 ⭕️ جایی که میرفتیم چون توی کوه بود و سنگ و منگ این چیزا زیاد بود خب ناهمواری زیاد داشت فقط یه مسیر خیلی باریک ازش صاف و هموار بود جوری که باید پشت سر هم، قطاری حرکت میکردیم🚶‍♂🚶‍♂ آغا هی پشت سر دایی راه میرفتم و میرفتم و میرفتم مسیرو یهو با سرعت قیییییییژژژ از دایی سبقت گرفتم و من با ۸_۹ سال سن افتادم جلوی دایی با ۵٠_۶٠ سال سن🏃‍♂ بعد که افتادم جلو و خیالم راحت شد سرعتمو کم کردم و آروم میرفتم برگشتم به دایی گفتم: دایی!! بزرگی گفتن، کوچیکی گفتن!! 🥸 بعدم مسیرمو گرفتم و پیش رفتم و دایی پشت سرم😎😅 ؛