فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این هرگزها رو یادتون باشه...
(بخش دوم)
نکته آخرش خیلی مهمه
@fatemi_ar
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_پَنجاه_و_دوم🌺
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت شهادت عباس، نفسش را بگیرد.😔 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند. یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.😭 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را
ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد. قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.🔥 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد😔 و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.😭 زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.😞 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد حضرت زینب (علیهالسلام) را صدا میزد. حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد:«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.😭 میدانستم این روز روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.😔 شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.😫😭 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
#اِدامه_دارَد...🌸
@fatemi_ar
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_پَنجاه_و_سِوم🌺
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه خدا میبردم.😔 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد. زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بالاخره توانستند خود را به شهر برسانند.🚁 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.😞 دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.😔 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد😭 تا فرشته نجاتش رسید. خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر برگشت بیماران بدحال را به بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند. حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر🚁 هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم رزمندهای با خلبان بحث میکرد:«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه وحشت کنم.😨 در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمردهاش به شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد:«نرجس دعا کن بچهام از دستم نره!» به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمیچرخید و او بیخبر از خطری که تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد🙂 و نجوا کرد:«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم!» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد:«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!»😭😔
#اِدامه_دارَد...🌸
@fatemi_ar
🎊🎊 #مسابقه مسابقه 🎊🎊
مسابقه خطبه غدیر
🎁 همراه با جوایزارزنده:
۰به علت استقبال زیاد
که حدود ۱۵۰ نفر شرکت کننده
افتخار حضور در این مسابقه
را به مادادند
بنابراین تعداد جوایز ارتقاءرادادیم
🎁🎁🎁🎁🎁
سه نفر اول👇۴۰جایزه
۱-محیا صدوق
۲-حسن مطواعی
۳-اکرم نصراللهی
سه نفر دوم👇۳۰ جایزه
۱_مریم پاوندی
۲-زینب پرواز
۳-امیرحمید زاده
سه نفر سوم👇۲۰ جایزه
۱-فریبا قاسمی
۲-افسانه نگهبان
۳-بهاره علیزاده
#مسابقه
#عید_غدیر
#فقط_به_عشق_علی
🍃🌸
.
.🌸
#عید_غدیر
#غدیر
eitaa.com/fatemi_ar
👇👇👇
💐 عید غدیره، چه بی نظیره 💐
🎉جشنواره غدیری «عید ولایت»🎉
🎁 نتایج مسابقه کودکان ونوجوانان
💥نقاشی
۱-زهرا عباس زاده
۲-کد۵۴
۳- پوریا کشتکار
۴-مهدیه اکرمی از یزد
💥عکس وتزیین
۱-نساء صمدی
۲-فاطمه صمدی پور
۳-کد۸۶
۴-کد ۷۵
💥کلیپ ودکلمه
۱-فاطمه زمانی
۲-عرفانه ایزدیار
۳-محمد رسول سلیمی
۴-الناز بهروزی
______
eitaa.com/fatemi_ar
#عید_غدیر
#فقط_به_عشق_علی💥
📢مسابقه
🏝بوی حسین پیچیده درکوچه های شهرمان
انگار بهشت امده به پیشوازمان
🏝🏝🏝
🕋هرخانه یک حسینیه یک پرچم
ارسال عکس وفیلم از مرا سم خانگی ونصب پرچم وعزاداریهای بچه ها 💥💥💥💥
♥️کدهای برنده در بخش عکس پرچم ویابیرق
۱-کد۳۲
۲-کد۱۰
۳-کد۶
۴-کد ۱
۵- کد ۱۲۵
💥جایزه این بخش هر کد ۲۰ هزارتومن
💥💥💥💥
کدهای برنده در بخش کلیپووشعر خوانی
۱- کد۱۱۶
۲-کد۷۸
۳-کد ۵
جایزه این بخش۳۵ هزارتومان
💥💥💥💥💥💥
کد های برنده در بخش عکس از کودکان
۱- کد ۱۲۹
۲-کد۱۰۳
۳-کد ۱۲۳
۴-کد۹۴
جایزه این بخش ۳۰ هزار تومان
💥💥💥💥💥
مبارکتون باشه
💥💥
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
🖤 امروز سه شنبه
۲۳ شهریور ۱۴۰۰
۷ محرم ۱۴۴۳
۱۴ سپتامبر ۲۰۲۱
#ذکر_روز: "یا اَرْحَمَ الرَّاحِمین"
ای مهربان ترین مهربانان
#حدیث_روز
🍀🏴 امام حسين (علیه السلام) :
««لا يَنْبَغِى لِنَفْسٍ مُؤْمِنَةٍ تَرَى مَنْ يَعْصِى اللّهَ فَلا تُنْكِرُ عَلَيْهِ».
امام حسين (ع) فرمود: «سزاوار نيست كه مؤمن، گناهكارى را ببيند و او را از گناه باز ندارد».
(كنز العمّال، ج ۳ ص ۸۵ ح۵۶۱۴ )
@fatemi_ar