#همسران
نشانههای طلاق عاطفی
❤️🩹 طلاق عاطفی وقتی به وجود میاد که زن و شوهر در کنار هم به سردی زندگی میکنند ولی به دلایل مختلف تقاضای طلاق قانونی نمیکنند.
👆🏼محتوای این اینفوگرافی برگرفته از آیات و روایات هست.
#خانوادگی
@fatemi_ar
💢آیت الله بهاء الدینی (ره) :
✨اگر می خواهید برکاتی نصیبتان شود ، نماز اول وقت شما ترک نکنید
#نماز
@fatemi_ar
✋
امارات اطلاعات ۹ میلیون خارجی مقیم کشورش را تحویل صهیونیست داد
🔺وبگاه مجهر الجزیره فاش کرد:
🔹 وزارت خارجه امارات اطلاعات بیش از ۹ میلیون خارجی مقیم این کشور را به همراه نامهای رسمی که به امضای مدیر بخش امور دیپلماتیک رسیده، به رژیمصهیونیستی تحویل داده.
#مزدور
@fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋
تشریح پرونده روحانی در کمیسیون اصل نود مجلس
🔺شجاعی، رئیس کمیسیون اصل نود مجلس :
🔹۵۰۰هزار نفر امضا توسط مردم برای محاکمه رئیس جمهور سابق به دست کمیسیون اصل نود رسیده است؛ جمعی از مردم هم طوماری با چند هزار امضا برای محاکمه روحانی را به مجلس فرستادند.
🔹پروندهای در این زمینه تشکیل شده و تعدادی از عنواین اتهامی متوجه روحانی است که در حال بررسی آن هستیم.
🔹من اطمینان را به مردم میدهم که این موضوع پیگیری شود.
✅ @fatemi_ar
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_پَنجاه_و_شِشُم🌺
بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم،📱 با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.😫 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از شهادت پدر و مادر جوانم به دست بعثیها😔 تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند،😭 از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم! قبل از خبر اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد. اگر قرار بود این خمپارهها ☄جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای☄ خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود:«نرجس نمیتونم جواب بدم.» نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید:«میتونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم:«جانم؟»🍃
#اِدامه_دارَد...🌸
@fatemi_ar
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_پَنجاه_و_هَفتُم🌺
حدود هشتاد روز بود نگاه عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش رانشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم:«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»😢 انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم. دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد:«من خودم رو تا نزدیک آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت:«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! داعش خیلیها رو خریده.»پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم:«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید:«یه ساعت تا نماز مونده، نمیخوابی؟» نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و مظلومانه زمزمه کرد😢:«امّ جعفر و بچهاش شهید شدن!»😔 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد،😔 اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد:«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن سیدعلی خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و حاج قاسم دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود😢 و زینب رو به من خندید🙂:«بالاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند. زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم:«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
#اِدامه_دارَد...🌸
@fatemi_ar
بیخیال هر چیزی که تا امروز نشد
زندگی رو دوباره از سر بگیر...
🌙 شبتون بخیر
@fatemi_ar
☘ بسم الله الرحمن الرحیم ☘
💚امروز پنجشنبه
۲۵ شهریور ۱۴۰۰
۹ صفر ۱۴۴۳
۱۶ سپتامبر ۲۰۲۱
#ذکر_روز:
لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبین
نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار
💠 #حدیث_روز
🖤امام حسین علیه السلام:
«مَنْ حَاوَلَ اَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللّهِ كَانَ اَفْوَتَ لِمَا يَرْجُوا وَ اَسْرَعَ لِمَا يَحْذَرُ».
امام حسين (ع) فرمود: «كسى كه با نيرنگ و معصيت خدا، در پى به دست آوردن چيزى رود، كمتر به آنچه اميد دارد میرسد، و زودتر به آنچه میترسد، دچار میشود».
(بحار الانوار، ج ۷۵ ص ۱۲ ح۱۹ )
@ fatemi_ar
☘️ آیت الله بهجت(ره) :
🌷به چیزی غیر از یاد خدا و توکل برای انسان آرامش حاصل نمی شود ، و چیزی غیر از اعراض از یاد خدا و غفلت ، زندگی را تلخ و ناگوار نمی کند.
📚در محضر بهجت ج2 ص 246
🏴@fatemi_ar
غذاهایی که کلسترول خون شما را افزایش می دهند !
🔹️شیرینی و کربوهیدرات های کم ارزش
🔹️غذای سرخ شده و چربی ترانس
🔹️مشروبات الکلی
🔹️کافئین بیش از اندازه
غذایی که کلسترول خون شما را کاهش می دهند !
🔹️غذاهای سرشار از امگا ۳
🔹️سبزیجات دارای فیبر محلول
🔹️روغن زیتون طبیعی
🔹️سیر و پیاز
#طب
🌿 @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینکه چه آدمهایی اطرافتو گرفتن خیلی مهمه!
@fatemi_ar
✋
نه بگو و نه بنویس!
🔻آیتاللهالعظمی جوادی آملی:
🔹چیزی که نمیتوانی در قیامت از آن دفاع کنی، نه ببین، نه بشنو، نه بگو، نه بنویس.
🔸پ.ن: مراقب پستهامون در فضای مجازی باشیم
@fatemi_ar
🔴شاگرد و عابد
✍شاگردی از عابدی پرسید::
تقوا را برایم توصیف کن؟
عابد گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شدی چه می کنی؟ شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم.
عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن تقوا همین است از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.
@fatemi_ar
وقتی با خدا حرف می زنی،
هیچ نفسی هدر نمی رود
وقتی منتظر خدا باشی
هیچ لحظه ای تلف نمی شود.
وقتی به خدا "اعتماد" کنی،
هرگز شکست را نخواهی دید.
با خدا هیچ چیز را از
دست نخواهی داد...🍃🍂
✋
ایران چه نفعی از پیوستن به اجلاس شانگهای می برد؟
🔺کل حجم کنونی اقتصادی سازمان همکاری شانگهای نزدیک به ۲۰ تریلیون دلار است که از ابتدای تاسیس آن بیش از ۱۳ برابر افزایش یافته است.
🔹حجم کل تجارت خارجی این نهاد هم به ۶.۶ تریلیون دلار رسیده که نسبت به ۲۰ سال پیش ۱۰۰ برابر افزایش یافته است.
🔹حجم تجارت خارجی ایران با مجموعه کشورهای عضو پیمان شانگهای بالغ بر ۲۳ میلیارد دلار در سال ۹۹ رسیده است.
🔹میزان صادرات ایران به اعضای پیمان شانگهای در سال ۹۹ بیش از ۱۱ میلیارد دلار بوده است که با پیوستن کامل ایران به این سازمان باعث افزایش صادرات به اعضای شانگهای خواهد شد.
✅ @fatemi_ar
گیاهان محبوب اما خطرناک
🪴 برخی از گیاهان آپارتمانی سمی و حساسیتزا هستند و ممکنه باعث بروز مشکل برای انسانها و حیوانات بشن. نگهداری از گیاهان و گلهای آپارتمانی سمی به تنهایی آسیبی به ما نمیزنه و تنها در موارد خاص مثل خوردن و یا لمس کردن برگها و خاک گیاه یا تماس پوست با شیره گیاه باعث مسمویت افراد مسن، کودکان یا حیوانات میشه.
#گلدون
@fatemi_ar
✋
پرسش جهان از کرونا
🔸 واقعا چقدر کشتهای ؟!
🔺هفتهنامه بینالمللی اکونومیست هفته قبل در گزارشی ادعا کرد:
🔹 «آمار واقعی مرگهای ناشی از کرونا در جهان با تحلیلهای خوشبینانه و بدبینانه، میتواند بین 9.5 تا 18.6 میلیون باشد». البته پیش از این نیز موسسه پژوهشی وابسته به دانشگاه واشنگتن، در زمانی که آمار رسمی مرگهای کرونایی جهان 3.2 میلیون نفر بود، آمار واقعی آن را 6.9 میلیون نفر تخمین زده بود.
🔹حالا هفتهنامه اکونومیست در گزارشی جدید، چگونگی دستیابی به این اعداد را هم توضیح داده: «هماکنون آمار رسمی قربانیان این بیماری، 4.6 میلیون نفر است اما طبق بررسی آمارهای فوت در 156 کشور، طی بازههای زمانی معین و مقایسه آن با آمارهای دوره همهگیری، میتوان به آمار 9.5 تا 18.6 میلیون رسید».
♦️ دلیل تفاوت آمار رسمی و واقعی هم این موارد اعلام شده است:
1️⃣در بسیاری از کشورهای جهان، افرادی که تست کرونایشان قبل از فوت مثبت نبوده، از آمار نهایی حذف میشوند.
2️⃣بسیاری از افرادی که بر اثر کرونا فوت میکنند، هرگز مورد تست قرار نمیگیرند.
3️⃣برخی بیمارستانها یا ادارات با تاخیر چند هفتهای اقدام به ثبت اطلاعات فوتیها میکنند.
4️⃣برخی افراد با وجود اینکه به دلیل ابتلا به بیماریهای دیگر فوت کردهاند، اما یک علت فوتشان ترس از مراجعه به مراکز درمانی در دوره کرونا بوده، پس این ویروس به طور غیرمستقیم در مرگ آنها نقش داشته است.
#کرونا
@fatemi_ar
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_پَنجاه_و_هَشتُم🌺
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد:«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید😢 و با جملاتم به فدایش رفتم:«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن» تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟ قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس😰 و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل📱 از ایوان پایین رفتم. در گرمای نیمهشب تابستان آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد روز جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از امام مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند. با هر قدم حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد😔🔥 که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه جاسوسان داعش باشد. از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم.😭 ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
#اِدامه_دارَد...🌸
@fatemi_ar
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_پَنجاه_و_نُهُم🌺
⇨⇨⇨{+۱۸}⇦⇦⇦
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند 😨 و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل 📱 زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود،😞 به نماز ایستادم. میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با وحشتی که پاپیچم شده بود،😨 دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت 😣 که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. حالا بین من حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت:«بالاخره با پای خودت اومدی!» تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده 😰 چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید.😔 پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار گلوله جیغم را در گلو خفه کرد.مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم.😭😨 دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه تهدیدم کرد:«یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!» از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگیام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به اشکم خندید و طعنه زد:«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!»
#اِدامه_دارَد...🌸
@fatemi_ar