eitaa logo
فاطمی
424 دنبال‌کننده
9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
168 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
صبر استراتژیک از بیان تا واقعیت 🔺روز گذشته در یکی از خیابان‌های جنوب و شهیدپرور تهران که استعاره زیبایی از انقلاب داشت صیادی دیگر بال بسوی آسمان گشود. 🔹شهید حسن صیاد خدایی سرهنگ پاسدار در انتهای خیابان مجاهدین اسلام فرصت شهادت خویش را صید کرد و شادمان از صید خویش به رسم عشاق در آغوش سالار شهیدان آرام گرفت. 🔹از لحظه شهادت ایشان در فضای مجازی دو خط موازی را مشاهده کردم که در بین افراد دلدار انقلاب جدای از سیل تبریک و تسلیت شهادت دست به دست می‌شود. 🔹اولین خط، پافشاری بر بحث انتقام و سخن رهبری مبنی بر دوران بزن دررو به پایان رسیده است و دیگری خط صبر استراتژیک ایران در برابر این وقایع و پرسش اینکه آخر این صبر تا به کی ادامه خواهد داشت؟ 🔹یکبار بیایید بنگرید چه شده است؟ ایران بعد از شروع ماجرای سوریه تقریبا به طور رسمی با اسرائیل وارد نبردی غیر مستقیم یا اصطلاحا جنگ سرد شده است. در این بین گاهی ضرباتی می‌زنیم و کاهی ضرباتی می‌خوریم، مثل سایت کرج، ویروس استاکس‌نت، شهدای هسته‌ای، شهید فخری‌زاده و تازه‌ترین داغ ایران شهید خدایی! 🔹در این بین بسیاری فقط همین ضرباتی که خورده‌ایم را می‌بینند و کاری با روی دیگر سکه ندارند. ایران نیز در این بین دست خالی را نداشته و دقیقا طبق دستور مستقیم فرماندهی کل قوا برابر هر ضربه ۱۰ ضربه بر پیکره اسرائیل وارد کردیم، برای مثال چند ضربه‌ای که در این ایام و در مقابل ضربات اسرائیل به این رژیم وارد کرده‌ایم و بهتر است بگوییم که رژیم موقت در حال پاسخ دادن ضربات ماست و اوست که سعی می‌کند انتقام بگیرد. 🔻 ۱. انصار الله: ایران با راهنمایی و حمایت از مردم یمن تبدیل به کابوسی بزرگ برای رژیم موقت شده است طوری که در نبرد سیف‌القدس این نیروها از حماس درخواست بانک اهداف جهت ضربه زدن به رژیم موقت بودند. 🔻 ۲. حماس: نیروهای حماس چندین سال است از موقعیت دفاعی به موقعیتی آفندی تغییر ماهیت دادند و ایران با تجهیز تاکتیکی و دقیق به همراه ارائه اطلاعات و مشاوره‌های استراتژیک اسرائیل را در یک محاصره راهبردی قرار داده است. 🔻 ۳.حزب‌الله: لیست ضربات لبنان به تنهایی برای شکستن کمر اسرائیل کافی است و نیازی نیست زیاد روی این مورد مانور دهیم. 🔻 ۴.سوریه: با حمایت تمام قد ایران از دولت مردمی سوریه و بازگشت امنیت به این کشور و توانمندی روزافزون ارتش این کشور حلقه دیگری از زنجیر محاصره رژیم موقت تکمیل شده است که اوضاع را برای تنها منبع آبی این رژیم(بلندی‌های جولان) ترسناک می‌کند. جنین و کرانه باختری: مقام معظم رهبری با صدور فرمانی مبنی بر تجهیز و تسلیح کرانه باختری بطور عملی تیر خلاصی بر امنیت رژیم موقت زدند، با تسلیح و تجهیز مردم کرانه باختری امنیت حتی فراتر از یک رویای دست نیافتنی برای اسرائیل شده است که حجم ضربات سه‌ماه اخیر بر رژیم موقت بیانگر حجم عظیم این ضربات است و حلقه دیگر از زنجیره محاصره رژیم موقت 🔻 ۵. سندروم موشک‌های سرگردان: این تیتری بود که یکی از رسانه‌های اسرائیلی با کنایه از عدم امنیت کشتیرانی رژیم موقت در منطقه اقیانوس هند و باب‌المندب بوده کار کرد. 🔻 ۶. مرگ‌های متعدد افسران و سران رژیم موقت: بحث حذف فیزیکی موردی است که فقط از سوی رژیم اشغالگر استفاده نمی‌شود و اگر نیاز باشد طرف مقابل نیز دستی خالی در برابرش ندارد و به گواه تاریخ دوساله افزایش زد و خورد بین ایران و اشغالگران نشان‌دهنده این است که بطور اتفاقی یا عمدی سران متعددی از ارتش و نیروهای اطلاعاتی این رژیم از صفحه روزگار محو می‌شود، رسانه‌ای‌ترین مثال پدر موشکی رژیم است. حالا شاید بتوان بهتر گفت که اسرائیل در برابر هر انتقامی که سعی دارد از ایران بگیرد، ۱۰ ضربه دردناک‌تر می‌خورد. بنظرتان ایران صبر استراتژیک دارد؟ 🔸رژیم صهیونیستی سعی دارد ایران را وارد زمین بازی خود کند و ایران طبق رسم قدیمی خویش وارد این زمین نخواهد شد و زمین مدنظر خویش را ترسیم و ضربات بیشتری بر پیکره صهیونیست‌ها خواهد زد. ✍سید مجتبی ثامنی @ fatemi_ar
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| گوگل رو با پزشک اشتباه نگیرید ‌ 🔸 یکی از عادت‌های اشتباه ما موقع ابتلا به یه مریضی ساده اینه که به جای مراجعه به پزشک سریع اون رو تو گوگل جست‌و‌جو می‌کنیم. 🔸این ویدئو به شما می‌گه این کار چقدر اشتباه و گاهی می‌تونه خطرناک باشه. @fatemi_ar
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠: اولین پله های تنهایی مات و مبهوت ... پشت در خشکم زده بود ... نیم ساعت دیگه زنگ کلاس بود ... و من حتی نمی دونستم باید سوار کدوم خط بشم ... کجا پیاده بشم ... یا اگر بخوام سوار تاکسی بشم باید ... همون طور ... چند لحظه ایستادم ... برگشتم سمت در که زنگ بزنم ... اما دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... - حالا چی می خوای به مامان بگی؟ ... اگر بهش بگی چی شده که ... مامان همین طوری هم کلی غصه توی دلش داره... این یکی هم بهش اضافه میشه ... دستم رو آوردم پایین ... رفتم سمت خیابون اصلی ... پدرم همیشه از کوچه پس کوچه ها می رفت که زودتر برسیم مدرسه ... و من مسیرهای اصلی رو یاد نگرفته بودم ... مردم با عجله در رفت و آمد بودن ... جلوی هر کسی رو که می گرفتم بهم محل نمی گذاشت ... ندید گرفته می شدم ... من ... با اون غرورم ... یهو به ذهنم رسید از مغازه دارها بپرسم ... رفتم توی یه مغازه ... دو سه دقیقه ای طول کشید ... اما بالاخره یکی راهنماییم کرد باید کجا بایستم ... با عجله رفتم سمت ایستگاه ... دل توی دلم نبود ... یه ربع دیگه زنگ رو می زدن و در رو می بستن ... اتوبوس رسید ... اما توی هجمه جمعیت ... رسما بین در گیر کردم و له شدم ... به زحمت از لای در نیمه باز کیفم رو کشیدم داخل ... دستم گز گز می کرد ... با هر تکان اتوبوس... یا یکی روی من می افتاد ... یا زانوم کنار پله له می شد... توی هر ایستگاه هم ... با باز شدن در ... پرت می شدم بیرون ... چند بار حس کردم الان بین جمعیت خفه میشم ... با اون قدهای بلند و هیکل های بزرگ ... و من ... بالاخره یکی به دادم رسید ... خودش رو حائل من کرد ... دستش رو تکیه داد به در اتوبوس و من رو کشید کنار ... توی تکان ها ... فشار جمعیت می افتاد روی اون ... دلم سوخته بود و اشکم به مویی بند بود ... سرم رو آوردم بالا ... - متشکرم ... خدا خیرتون بده ... اون لبخند زد ... اما من با تمام وجود می خواستم گریه کنم ... . 🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam 💠: نمک زخم نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه ... ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد ... - فضلی ... این چه ساعت مدرسه اومدنه؟ ... از تو بعیده ... با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ... چی می تونستم بگم؟ ... راستش رو می گفتم ... شخصیت پدرم خورد می شد ... دروغ می گفتم ... شخصیت خودم جلوی خدا ... جوابی جز سکوت نداشتم ... چند دقیقه بهم نگاه کرد ... - هر کی جای تو بود ... الان یه پس گردنی ازم خورده بود ... زود برو سر کلاست ... برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم ... - دیگه تاخیر نکنی ها ... - چشم آقا ... و دویدم سمت راه پله ها ... اون روز توی مدرسه ... اصلا حالم دست خودم نبود ... با بداخلاقی ها و تندی های پدرم کنار اومده بودم ... دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف ... این سوژه جدید رو باید چی کار می کردم؟ ... مدرسه که تعطیل شد ... پدرم سر کوچه، توی ماشین منتظر بود ... سعید رو جلوی چشم من سوار کرد ... اما من... وقتی رسیدم خونه ... پدر و سعید ... خیلی وقت بود رسیده بودن ... زنگ در رو که زدم ... مادرم با نگرانی اومد دم در ... - تا حالا کجا بودی مهران؟ ... دلم هزار راه رفت ... نمی دونستم باید چه جوابی بدم ... اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم ... چی گفته و چه بهانه ای آورده ... سرم رو انداختم پایین ... - شرمنده ... اومدم تو ... پدرم سر سفره نشسته بود ... سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ... - سلام بابا ... خسته نباشی ... جواب سلامم رو نداد ... لباسم رو عوض کردم ... دستم رو شستم و نشستم سر سفره ... دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد ... - کجا بودی مهران؟ ... چرا با پدرت برنگشتی؟ ... از پدرت که هر چی می پرسم هیچی نمیگه ... فقط ساکت نگام می کنه ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... دل خودم بدجور سوخته بود ... اما چی می تونستم بگم؟ ... روی زخم دلش نمک بپاشم ... یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ ... از حالت فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست ... و از این به بعد باید خودم برم و برگردم ... - خدایا ... مهم نیست سر من چی میاد ... خودت هوای دل مادرم رو داشته باش ... . . ⬅️ادامه دارد... فاطمی 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 @fatemi_ar 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : شروع ماجرا سینه سپر کردم و گفتم ... - همه پسرهای هم سن و سال من خودشون میرن و میان... منم بزرگ شدم ... اگر اجازه بدید می خوام از این به بعد خودم برم مدرسه و برگردم ... تا این رو گفتم ... دوباره صورت پدرم گر گرفت ... با چشم های برافروخته اش بهم نگاه کرد ... - اگر اجازه بدید؟؟!! ... باز واسه من آدم شد ... مرتیکه بگو... زیر چشمی یه نگاه به مادرم انداخت ... و بقیه حرفش رو خورد ... مادرم با ناراحتی ... و در حالی که گیج می خورد و نمی فهمید چه خبره ... سر چرخوند سمت پدرم ... - حمید آقا ... این چه حرفیه؟ ... همه مردم آرزوی داشتن یه بچه شبیه مهران رو دارن ... قاشقش رو محکم پرت کرد وسط بشقاب ... - پس ببر ... بده به همون ها که آرزوش رو دارن ... سگ خور... صورتش رو چرخوند سمت من ... - تو هم هر گهی می خوای بخوری بخور ... مرتیکه واسه من آدم شده ... و بلند شد رفت توی اتاق ... گیج می خوردم ... نمی دونستم چه اشتباهی کردم ... که دارم به خاطرش دعوا میشم ... بچه ها هم خیلی ترسیده بودن ... مامان روی سر الهام دست کشید و اون رو گرفت توی بغلش ... از حالت نگاهش معلوم بود ... خوب فهمیده چه خبره ... یه نگاهی به من و سعید کرد ... - اشکالی نداره ... چیزی نیست ... شما غذاتون رو بخورید... اما هر دوی ما می دونستیم ... این تازه شروع ماجراست ... . . 🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam 💠 : سوز درد فردا صبح زود از جا بلند شدم و سریع حاضر شدم ... مادرم تازه می خواست سفره رو بندازه ... تا چشمش بهم افتاد دنبالم دوید ... - صبح به این زودی کجا میری؟ ... هوا تازه روشن شده ... - هوای صبح خیلی عالیه ... آدم 2 بار این هوا بهش بخوره زنده میشه ... - وایسا صبحانه بخور و برو ... - نه دیرم میشه ... معلوم نیست اتوبوس کی بیاد ... باید کلی صبر کنم ... اول صبح هم اتوبوس خیلی شلوغ میشه... کم کم روزها کوتاه تر ... و هوا سردتر می شد ... بارون ها شدید تر ... گاهی برف تا زیر زانوم و بالاتر می رسید ... شانس می آوردیم مدارس ابتدایی تعطیل می شد ... و الا با اون وضع ... باید گرگ و میش ... یا حتی خیلی زودتر می اومدم بیرون ... توی برف سنگین یا یخ زدن زمین ... اتوبوس ها هم دیرتر می اومدن ... و باید زمان زیادی رو توی ایستگاه منتظر اتوبوس می شدی ... و وای به اون روزی که بهش نمی رسیدی ... یا به خاطر هجوم بزرگ ترها ... حتی به زور و فشار هم نمی تونستی سوار شی ... بارها تا رسیدن به مدرسه ... عین موش آب کشیده می شدم ... خیسه خیس ... حتی چند بار مجبور شدم چکمه هام رو در بیارم بزارم کنار بخاری ... از بالا توش پر برف می شد ... جوراب و ساق شلوارم حسابی خیس می خورد ... و تا مدرسه پام یخ می زد ... سخت بود اما ... سخت تر زمانی بود که ... همزمان با رسیدن من ... پدرم هم می رسید و سعید رو سر کوچه مدرسه پیاده می کرد ... بدترین لحظه ... لحظه ای بود که با هم ... چشم تو چشم می شدیم ... درد جای سوز سرما رو می گرفت ... اون که می رفت ... بی اختیار اشک از چشمم سرازیر شد... و بعد چشم های پف کرده ام رو می گذاشتم به حساب سوز سرما ... دروغ نمی گفتم ... فقط در برابر حدس ها، سکوت می کردم ... ⬅️ادامه دارد... فاطمی 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 @fatemi_ar 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسابقه دست خدا خرمشهر را خدا ازاد کرد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 پایگاه فاطمه الزهرا برگزار میکند ✅ مسابقه کلیپ وعکسنوشت در مورد فتح خرمشهر مهلت ارسال :۴۰۱/۲/۵ 🌷🌷🌷 ارسال به ایدی : @farezva یا به کانال @fatemi_ar به سه اثر به قید قرعه جایزه تعلق میگیرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا