#ترک_منزل ۱
با شوهرم ی کسب و کار کوچیکی داشتیم و اوایل خیلی خوب بود اما به مرور زمان به دلایل مختلف ورشکست شدیم و مجبور شدیم خونمون رو بفروشیم بریم یه محله کوچکتر یه خونه کوچولو بخریم محلمون محله خیلی باکلاس نبود از این محله معمولی ها بود که بعد از ظهرها همه مینشستن تو کوچه یکی میوه میفروخت یکی سبزی و گوجه بادمجون میفروخت یکی لباس میفروخت همه توی کوچه بودن منم به خاطر شرایط بد زندگیم مجبور بودم اونجا زندگی کنم و چارهای نداشتم که با یکی دو تا از همسایههام در حد سلام و علیک برخورد داشتم اونم میگفتم شاید یه روزی یکیشون لازمم بشه یه شب متوجه سر و صداهای زیادی از بیرون شدم وقتی رفتم بیرون دیدم همه توی کوچه ن چون همه مینشستن توی کوچه از ریز و درشت زندگی همدیگه خبر داشتن
ادامه دارد