✋
این یک تجاوز رسانهای است!
🔺 بیبیسی فارسی در پنج روز اخیر، ۸۰ پست اینستاگرامی درباره ریزش ساختمان متروپل منتشر کرده است.
🔺 در همین پنج روز، در حملهای مسلحانه به مدرسهای در آمریکا ۲۱ دانشآموز و معلم کشته شدند اما بیبیسی فقط ۲ پست خبری و بدون جزییات منتشر کرده! بدون هیچ عکسی از قربانیان و صحنه جنایت.
🔺 در همین پنج روز، تصادف ساده یک اتوبوس و مسمویت در خوابگاه دانشجویی در تهران تیتر بیبیسی با ۱۷میلیون فالوئر شده! ایضا آتشسوزی در یک کارگاه در تهران!
🔵 آمار فوق، صریحا میگوید که ما در نه معرض یک تهاجم رسانهای، بلکه در معرض «تجاوز رسانهای» هستیم!
🔹 دیشب فینال لیگ قهرمانان اروپا به علت ورود تماشاگران بدون بلیط لیورپول با ۳۵دقیقهای تاخیر آغاز شد. بازی که صدها میلیون نفر در دنیا چشم انتظار آن بودند و از یک سال پیش مکان و زمان ورزشگاه آن مشخص بود، اما سیستم امنیتی و انتظامی فرانسه نتوانست از ورود تماشاگران بدون بلیط جلوگیری کند!
🔹 یک آبروریزی در مهمترین بازی سال در قلب اروپا! اما بیبیسی فقط خبر قهرمانی رئالمادرید را رفت! ولی درگیری چند تماشاگر در یک بازی دو تیم شهرستانی ایران، میتواند در خبر بیبیسی به یک جدال قومی جلوه کند.
🔻الغرض!
در دنیا از این دست حوادث روزانه بسیار است. اما بیبیسی، حتی یک تصادف ساده اتوبوس را به بحرانی اجتماعی و موجی از فروپاشی روحی و روانی در ایران مبدل میکند.
🔹 این یک بنگاه خبری نیست، یک «متجاوز رسانهای»ست برای بحرانزایی؛ درست مثل آنچه که در ۲۸مرداد ۳۲ در تهران کرد.
🔸بایستی در حوادث معترض و مطالبهگر مجازات مقصران بود، ایضا همدرد قربانیان، اما میتوان همراه «متجاوز رسانهای» نیز نبود.
✍جواد موگویی
✅
۸ نکته کلیدی برای خواب بهتر
🕙 زمان خواب رو اصلاح کنید؛ بهترین زمان برای خوابیدن بین ساعت ۲۲ تا ۲۳ هست.
🍔 فاصله شام تا خواب رو ۳ ساعت در نظر بگیرید؛ بهتره شام هم سبک و بدون چربی باشه.
🛌 از تختخواب برای کار استفاده نکنید، کارهایی مثل گشتن تو شبکههای اجتماعی، غذا خوردن و ... رو هم به رختخواب نبرید.
📵 حداقل یک ربع ساعت قبل از رفتن به رختخواب از تلفنهمراه استفاده نکنید، بعد از ساعت ۹ شب هم بهتره «حالت شب» رو روشن کنید.
☕️ بعد از شام مواد کافئیندار استفاده نکنید.
🔥 خونه رو خیلی گرم نکنید؛ بهترین دما برای اتاق خواب ۲۴ درجه سانتیگراد هست.
🫀ورزش نکنید؛ قبل از خواب کارهای سنگین که باعث میشه ضربان قلبتون بالا بره رو انجام ندید.
📚 کتاب؛ اگر ذهنتون مشغوله و خوابتون نمیبره میتونید از کتاب و قرآن کمک بگیرید.
@fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک صحنه آخرالزمانی از تجمع منتظران ظهور
🔹«سلام فرمانده» کدام تاروپود درونی را به ارتعاش درآورد که چنین فراگیر شد؟
🔸این سرود بازتاب درک جمعی از تهدیدات دشمنان بشریت و شیاطین است . صدای آن فطرت اجتماعی، که انسانها را هنگام خطر گردهم میاورد.
اینجا یک حماسه آخرالزمانی است در مقابل فتنه های اخر زمانی
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_سیزدهم : رقابت
امتحانات ثلث دوم از راه رسید ...
توی دفتر شهدام ... از قول مادر یکی از شهدا نوشته بودم ...
- پسرم اعتقاد داشت ... بچه مسلمون همیشه باید در کار درست، اول و پیش قدم باشه ... باید شتاب کنه و برای انجام بهترین ها پیشتاز باشه ... خودش همیشه همین طور بود... توی درس و دانشگاه ... توی اخلاق ... توی کار و نماز ...
این یکی از شعارهای سرلوحه زندگی من شده بود ... علی الخصوص که 2 تا شاگرد اول دیگه هم سر کلاس مون بودن... رسما بین ما 3 نفر ... یه رقابت غیررسمی شکل گرفته بود ... رقابتی که همه حسش می کردن ... حتی بچه های بیخیال و همیشه خوش کلاس ... رقابتی که کم کم باعث شد ... فراموش کنم، اصلا چرا شروع شده بود ...
یک و نیم نمره داشت ... همه سوال ها رو نوشته بودم ... ولی جواب اون اصلا یادم نمی اومد ... تقریبا همه برگه هاشون رو داده بودن ... در حالی که واقعا اعصابم خورد شده بود ... با ناامیدی از جا بلند شدم ...
- خدا بهت رحم کنه مهران که غلط دیگه نداشته باشی ... و الا اول و دوم که هیچ ... شاگرد سوم کلاس و پایه هم نمیشی ...
غرق در سرزنش خودم بلند می شدم که ... چشمم افتاد روی برگه جلویی ... و جواب رو دیدم ... مراقب اصلا حواسش نبود ...
هرگز تقلب نکرده بودم ... اما حس رقابت و اول بودن ... حس اول بودن بین 120 دانش آموز پایه چهارم ... حس برتری ... حس ...
نشستم ... و بدون هیچ فکری ... سریع جواب رو نوشتم ... با غرور از جا بلند شدم ... برگه ام رو تحویل دادم و رفتم توی حیاط ...
یهو به خودم اومدم ... ولی دیگه کار از کار گذشته بود ... یاد جمله امام افتادم ... اگر تقلب باعث ...
روی پله ها نشستم و با ناراحتی سرم رو گرفتم توی دستم...
- خاک بر سرت مهران ... چی کار کردی؟ ... کار حرام انجام دادی ...
هنوز آروم نشده بودم که ... صبحت امام جماعت محل مون... نفت رو ریخت رو آتیش ...
- فردا روز ... اگر با همین شرایط ... یه قدم بیای جلو ... بری مقاطع بالاتر ... و به جایی برسی ... بری سر کار ... اون لقمه ای هم که در میاری حرامه ...
خانواده ها به بچه هاتون تذکر بدید ...
فردا این بچه میره سر کار حلال ... و با تلاش و زحمت پول در میاره ... اما پولش حلال نیست ... لقمه حرام می بره سر سفره زن و بچه اش ... تک تک اون لقمه ها حرامه ...
گاهی یه غلط کوچیک می کنی ... حتی اگر بقیه راه رو هم درست بری ... اما سر از ناکجا آباد در میاری ... می دونی چرا؟ ... چون توی اون پیچ ... از مسیر زدی بیرون ... حالا بقیه مسیر رو هم مستقیم بری ... نتیجه؟ ... باید پیچ رو برگردی ...
حالا برید ببینید اثرات لقمه حرام رو ... چه بلایی سر نسل و آدم ها و آینده میاره ...
کلمات و جملاتش ... پشت سر هم به یادم می اومد ... و هر لحظه حالم خراب تر می شد ...
.
🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_چهاردهم : تاوان خیانت
بچه ها همه رفته بودن ... اما من پای رفتن نداشتم ... توی حیاط مدرسه بالا و پایین می رفتم ... نه می تونستم برم ... نه می تونستم ...
از یه طرف راه می رفتم و گریه می کردم ... که خدایا من رو ببخش ... از یه طرف دیگه شیطان وسوسه ام می کرد ...
- حالا مگه چی شده؟ ... همه اش 1/5 نمره بود ... تو که بالاخره قبول می شدی ... این نمره که توی نتیجه قبولی تاثیری نداشت ...
بالاخره تصمیمم رو گرفتم ...
- خدایا ... من می خواستم برای تو شهید بشم ... قصدم مسیر تو بود ... اما حالا ... من رو ببخش ...
عزمم رو جزم کردم و رفتم سمت دفتر ... پشت در ایستادم...
- خدایا ... خودت توی قرآن گفتی خدا به هر که بخواد عزت میده ... به هر کی نخواد، نه ... عزت من از تو بود ... من رو ببخش که به عزت تو خیانت کردم و با چشم هام دزدی کردم... تو، من رو همه جا عزیز کردی ... و این تاوان خیانت من به عزت توئه ...
و در زدم ...
رفتم داخل دفتر ... معلم ها دور هم نشسته بودن ... چایی می خوردن و برگه تصحیح می کردن ... با صدای در، سرشون رو آوردن بالا ...
- تو هنوز اینجایی فضلی؟ ... چرا نرفتی خونه؟ ...
- آقای غیور ببخشید ... میشه یه لحظه بیاید دم در؟ ...
سرش رو انداخت پایین ...
- کار دارم فضلی ... اگه کارت واجب نیست برو فردا بیا ... اگرم واجبه از همون جا بگو ... داریم برگه صحیح می کنیم نمیشه بیای تو ...
بغض گلوم رو گرفت ...جلوی همه ...؟... به خودم گفتم ...
- برو فردا بیا ... امروز با فردا چه فرقی می کنه ... جلوی همه بگی ... اون وقت ...
اما بعدش ترسیدم ...
- اگر شیطان نزاره فردا بیای چی؟ ...
.
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_پانزدهم : امتحان خدا یا ...؟
- آقا نمیشه یه لحظه بیاید دم در؟ ... کارمون واجبه ...
معلوم بود خسته و بی حوصله است ...
- یا بگو ... یا در رو ببند و برو ... سرده سوز میاد ...
چند لحظه مکث کردم ...
- مهران ... خودت گند زدی و باید درستش کنی ... تا اینجا اومدن تاوان گناهت بود ... نیومدن آقای غیور امتحان خداست...
امتحان خدا؟ ... یا امتحان علوم؟ ...
- آقا ما تقلب کردیم ...
یهو سر همه معلم ها با هم اومد بالا ... چشم هاشون گرد شده بود ... علی الخصوص مدیر و ناظم ... که توی زاویه در... تا اون لحظه ندیده بودم شون ...
- برو فضلی ... مسخره بازی در نیار ... تو شاگرد اول مدرسه ای ...
چرخیدم سمت مدیر ...
- سلام آقا ... به خدا جدی میگیم ... من سوال سوم رو یادم نمی اومد ... بلند شدن برگه ام رو بدم چشمم افتاد به برگه جلویی ... بعدشم دیگه ...
آقای رحمانی ... یکی از معلم های پایه پنجم ... بدجور خنده اش گرفت ...
- همین یه سوال؟ ... همچین گفتی: آقا ما تقلب کردیم ... که الان گفتم کل برگه ات رو با تقلب نوشتی ... برو بچه جون...
همه فکر کردن شوخی می کنم اما کم کم با دیدن حالت من... معلوم شد اصلا شوخی نیست ... خیلی جدی دوباره به معلم مون نگاه کردم ...
- آقا اجازه ... لطفا سوال سوم رو به ما صفر بدید ... از ما گفتن بود آقا ... از اینجا گناهی گردن ما نیست ... ولی اگر شما باور نکنید و خطش نزنید ... حق الناس گردن هر دوی ماست ...
- عجب پر رویی هم هست ها ... قد دهنت حرف بزن بچه...
سرم رو انداختم پایین ... حتی دلم نمی خواست ببینم کدوم یکی از معلم ها بود ...
- اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟ ...
.
🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_شانزدهم : نامه های بی شاید ...
- با خودت فکر نکردی ... اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟ ...
ترسیدم جواب بدم ... دوباره یکی، یه چیز دیگه بگه ... اما سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... یهو یاد حرف حضرت علی افتادم که روی دیوار مدرسه نوشته بودن ...
- آقا ما اونقدر از شما ... چیزهای باارزش یاد گرفتیم که بنده شما بشیم ... حقی از ما وسط نیست ... نمره علوم رو ثلث آخر هم میشه جبران کرد ... اما ...
دیگه نتونستم حرفم رو ادامه بدم ... و سرم رو انداختم پایین... دوباره دفتر ساکت شد ...
- برو ... در رو هم پشت سرت ببند ...
کارنامه ها رو که دادن ... علوم 20 شده بودم ... اولین بار بود که از دیدن نمره 20 اصلا خوشحال نشدم ... کارنامه ام رو برداشتم و رفتم مسجد ... نماز که تموم شد ... رفتم جلو ... نشستم کنار امام جماعت ...
- حاج آقا یه سوال داشتم ...
از حالت جدی من خنده اش گرفت ...
- بگو پسرم ...
- حاج آقا ... من سر امتحان علوم تقلب کردم ... بعد یاد حرف شما افتادم که از قول امام گفتید ... این کار حق الناس و حرامه و بعدا لقمه رو حرام می کنه ... منم رفتم گفتم ... اما معلم مون بازم بهم 20 داده ... الان من هنوز گناه کارم یا نه؟... پولم حروم میشه یا نه؟ ...
خنده اش محو شد ... مات و متحیر مونده بود چه جوابی به یه بچه بده ... همیشه می گفت ...
- به جای ترسوندن بچه ها از جهنم و عذاب ... از لطف و رحمت و محبت خدا در گوششون بگید ... برای بعضی چیزها باید بزرگ تر بشن و ...
حالا یه بچه اومده و چنین سوالی می پرسه ... همین طور دونه های تسبیحش رو توی دستش بالا و پایین می کرد ...
- سوال سختیه ... اینکه شما با این کار ... چشمت مال یکی دیگه رو دزدیده ... و حق الناس گردنت بوده ... توش شکی نیست ... اما علم من در این حد نیست که بدونم ... آینده شما چی میشه ... آیا توی آینده تو تاثیر می گذاره و لقمه ات رو حرام می کنه ... یا نه ...
اما فکر کنم وظیفه از شما ساقط شده ... چون شما گفتی که این کار رو کردی ... و در صدد جبران براومدی ...
ناخودآگاه ... در حالی که سرم رو تکان می دادم ... انداختمش پایین ...
- ممنون حاج آقا ... ولی نامه عمل رو ... با فکر کنم و حدس میزنم و ... اما و اگر و شاید ... نمی نویسن ...
و بلند شدم و رفتم ...
تا شنبه دل توی دلم نبود ... سر نماز از خدا خجالت می کشیدم ... چنان حس عذابی بهم دست داده بود ... که حس می کردم اگر الان عذاب نازل بشه ... سبک تر از حال و روز منه ...
شنبه زودتر از همیشه از خونه اومدم بیرون ... کارنامه به دست و امضا شده ... رفتم جلوی دفتر ... در زدم و رفتم تو ...
May 11
آن که سائل از عطایایش تحیر می کند
غربت و غم سینه اش را روز و شب پر می کند
میرود مسجد به منبر سَبّ حیدر می کنند
بین کوچه می رسد با خود تفکر می کند
دیدن هر بارِ قنفذ یا مغیره، بگذریم
در خودش میریزد و یادی ز چادر می کند
می شود آیا کریمی را به دِرهم ها فروخت؟
آدم از این حرف، احساس تحیر می کند
می کِشد از زیر پا سجاده اش را آشنا
اینچنین سرباز از رهبر تشکر می کند؟
صلحِ آقا جنگ با تزویر بود و جاهل است
هر کسی این صلح را سازش تصور می کند
بین سرداران غریب و بین منزل هم غریب
تا که می گویم "حسن""غربت" تبادر می کند
مطمئنم در دو عالم جزء قوم اشقیاست
هر که از آقام احساس تنفّر می کند
می رسد آخر زمان انتقام منتقم
می رسد خواری آن کس که تکبّر می کند
سنگدل هستم، به درد گِل شدن که می خورم
این د لِ سنگم برایش کار آجر می کند
صحن او یک روز مثل صحن مشهد می شود
با نگاه مادرش این سنگها دُر می کند
#نـوكــر_نـوشـت:
#حـسـن_جـان💔
شیعه میسازد حـرم روزی برایت #یاحسن
بعداز آن چشم ملائک سوی #باب_القاسم است
السلام علیک یا ابا عبدالله