#جلسه0️⃣1️⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
گاه اندوه من آنزمان بود که بر زمین نازل شدم، آغاز دورهی غم باز من آنگاه بود که نه چون آدم علیهالسلام به اجبار و از سر گناه بلکه چون پدرم محمد (ص) به اختیار و از سر لطف و رحمت پروردگار، از بهشت هبوط کردم.
مهبطم اگر چه مهبط وحی بود و منزلم اگر چه منزل جبرئیل و قرارگاهم اگر چه قرار گاه عزیزترین بندهی خدا و خاتم پیامبران او.
اگر چه آن دستها که به استقبالم آمده بود، دستهای برترین زنان عالم امکان بود، اگر چه اولین جامههایی که در زمین بر تن کردم، جامههای بهشتی بود.
اگر چه به اولین آبی که تن سپردم، زلال بیهمانند کوثر بود، اگر چه... اما...
اما محنت و مظلومیت نیز، از بدو تولد با من زاده شد، با من رشد کرد و در من تبلور یافت.
من هنوز اولین روزهای همنشینی با گهواره را تجربه میکردم که آمد و رفت تازه مسلمانان زجر کشیده اما صبور و مقاوم به خانهمان آغاز شد.
رفت و آمدی مومنانه اما هراسناک عاشقانه اما بیم زده، خالص و صمیمی و شورانگیز اما ترسان و گریزان و مراقب.
خدنگ اولین خبرهایی که از ورای گهواره میگذشت و بر گوش جگر من مینشست، شکنجه و آزار و اذیت مومنان نخستین بود.
یک روز خبر سمیه میآمد، آن پیرزن زجر دیدهای که عمری در عطش باران توحید زیسته بود و با چشیدن اولین قطرات آن از ابردستهای پیامبر، همه چیز خویش را فدا کرد و جان خود را سپر ایمان خالص خود ساخت.
آن ییرزن مومنی که سختترین شکنجهها را بر تن رنجور و نحیف خویش هموار ساخت تا ندای حق پیامبر بیلبیک نماند.
روز دیگر خبر یاسر میآمد؛ «یاسر را مشرکان در بیابان سوزان و تفتیده حجاز خواباندهاند و سنگهای سخت و گران بر اندام او نهادهاند تا او دست از توحید بردارد و در مقابل بتها سر بساید.»
یک روز خبر بلال میآمد، روز دیگر عمار، روز دیگر...
و من به وضوح میدیدم که شکنجهها و آسیبها و لطمهها نه فقط بر نو مسلمانان ایثارگر که بر پدرم رسول خدا وارد میشود و او چه میتواند بکند جز این که هر روز بر این مومنان محبوس بگذرد و آنان را به صبر و استواری بیشتر دعوت کند.
✨صبْراً یا آلِ یاسِر، صَبْراً یا بِلال...
و... بغضها و اشکها و گریههای خویش را به خانه بیاورد.
در تب و تاب شکنجهی پیروان مومن و معدود بسوزد اما توان هیچ ممانعت و دفاعی نداشته باشد.
خدا بیامرزد ابوطالب را و غریق رحمت کند حمزه را که اگر این دو حامی با صلابت و قدرتمند نبودند، آنکه در بیابان سوزان، سنگ بر شکمش مینشست پیامبر بود و آن بدن که آماج عمودها و نیزهها قرار میگرفت، بدن مبارک پیامبر بود، همچنانکه با وجود این دو حامی موحد و استوار نیز آنکه شکنبهی شتر بر سرش فرود میآمد پیامبر بود و آنکه پایش به سنگ جهالت دشمنان میآزرد، پیامبر بود- سلام خدا بر او-.
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻 به قلم سید مهدی شجاعی
@dokhtarayehalavi
#جلسه0️⃣2️⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
وقتی پیامبر به مسجد درآمد، بلال را فراخواند و به او فرمود:
- مهاجرین و انصار را بگو که جمع شوند.
وقتی همگان گرد آمدند، پیامبر برفراز منبر رفت و فرمود:
- «حمد و سپاس خاص خداوندی است که به نعمتش ستایش میشود و به قدرتش پرستش.
در حاکمیتش اطاعت شونده است و در عقوبتش وحشتانگیز.
آنچه نزد اوست مطلوبست و فرمان او در زمین و آسمان نافذ.
او کسی است که خلایق را به قدرت خویش آفرید و به احکام خویش متمایز ساخت و به دین خویش عزتشان بخشید و به واسطه پیامبر خود محمد (ص) گرامیاشان داشت.
سپس خداوند تبارک و تعالی ازدواج را پیوندی دیگر قرار داد و فرمانی واجب.
به واسطه ازدواج، خویشاوندی را محکم، و خلایق را بدان ملزم ساخت.
فرمود خداوند مبارک نام و عالی مقام:
و اوست که از آب، بشری آفرید، سپس برای او تبار و پیوندی قرار داد، که پروردگارتو قادری بیهمتاست. ای خلایق! پیام همداکنون جبرئیل این بود که خدای من عزوجل- ملائکه را در بیت المعمور گرد آورد و همه را گواه گرفت که خدمتکار و امة خود و دخت پیامبرش فاطمه را به بندهی خود علی بن ابیطالب تزویج فرمود..
و مرا فرمان داد که ازدواج این دو را در زمین برپا سازم. شما را بدین امر گواه میگیرم».
سپس نشست و به من فرمود:
علی جان برخیز و خطبهات را بخوان.
من برخاستم و در محضر خدا و پیشگاه رسول و ملاء خلایق، خطبه خواندم.
وقتی از فراز منبر فرود آمدم، پدرت را شادمانتر از همیشه یافتم.
پدرت فرمود: علی جان! آن زره را بفروش تا هر چه زودتر تو و فاطمه را سر و سامان و سرانجام دهیم.
این را بارها شنیدهای که من رفتم و زره را به یکی از اصحاب فروختم، آن صحابی وقتی دریافت که من به چه نیت زره را در معرض فروش نهادهام، پول و زره، هر دو را به اصرار به من داد و گفت:
- تو اکنون بدین هر دو نیازمندتری تا من.
این زره هدیه من برای ازدواج تو.
وقتی ماجرا را با پدرت گفتم برایش دعا کرد، پول را به تنی چند از اصحاب داد و گفت:
- این را ببرید و آنچه یک زندگی بدان آغاز میشود تهیه کنید و بیاورید.
پول، شصت و سه درهم بود، یک پیراهن سفید، یک مقنعه، یک حوله، یک تختخواب، دو تشک، چهار بالش، یک قطعه حصیر، یک آسیای دستی، یک کاسهی مسی، یک مشک آب، یک طشت، یک کاسه گلی، یک ظرف آبخوری، یک پرده پشمی، یک ابریق، یک سبوی گلی، دو کوزه سفالین، یک پوست به عنوان فرش و یک عبا، همهی ابزار تو شد برای تشکیل یک زندگی.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
🍂@dokhtarayehalavi🍂
#جلسه0️⃣3️⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای امام حسین علیه السلام
مادر! اگر چه تو در زمان حیات پیامبر هم سختی بسیار کشیدی، اما در مقایسه با ظلمت بعد از وفات، آن روزها، روزهای خوشی و خوبی و روشنی بود.
اگر چه تو و پدرم پا به پای پیامبر، آسیب دیدید، شکنجه شدید و رنج بردید، اما چشمتان مدام بر پرچم اسلام بود که لحظه به لحظه بالاتر میرفت و سایهاش نفس به نفس گستردهتر میشد.
اگر چه روزها و شبها میگذشت و کمترین خوراک موسوم، یک لقمه نان جو هم به دهانتان نمیرسید و پوستتان بیش از بیش به استخوان میچسبید، اما رشد اسلام را به چشم میدیدید و میدیدید که کودک اسلام، استخوان میترکاند، میبالد و خون در رگهایش جریان مییابد.
اگر چه سالها و سالها زیر اندازتان، رختخوابتان، سفرهی شترتان و همهی دارایی تان یک تکه پوست گوسفند دباغی شده بود که همه کار میکرد.
اگر چه زندگیتان سراسر جنگ و دفاع بود و هنوز پدر از جنگی نیامده، عرق از تن نسترده و خون از شمشیر نشسته راهی جنگی دیگر میشد و جبههای دیگر را رهبری میکرد.
اما دلخوشیتان به این بود که پیامبر هست و ابرهای تیرهی جهل و کفر با سر پنجههای نورانی شما کنار میرود و لحظه به لحظه خورشید اسلام نمایانتر میشود.
مگر خود من در سال جنگ خندق به دنیا نیامدم؟!
مگر سختی حاکم نبود؟ مگر مشقت دامن نگسترده بود؟ مگر رنج پلاس خود را نگشوده بود؟⁉️
👌چرا، ولی یک جملهی افتخار آفرین پیامبر همهی سختیها را میزدود.
✨ضرْبَةُ عَلیّ یَوْمَ الْخَنْدق اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلین.
آری امروز روز اندوه است، آن روزها، ایام شادکامی بود.
ضربت علی در روز خندق از عبادت جن و انس برتر است.
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@dokhtarayehalavi
#جلسه0️⃣5️⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
👌ادامه ی نجوای خانم فضه:
اگر پدرتان رسول خدا هم پیش از ارتحال، همهی مسلمانان را جمع میکرد و سئوال میفرمود: فدک از آن کیست؟ همه بیتامل میگفتند
:
- فاطمه.
اینکه حالا چرا همه خفقان گرفتهاند و دم برنمیآورند. من نمیدانم. حداقل باید همان فقرا و مساکینی که از این باغ به دست شما روزی میخورند و حالا نمیخورند صدایشان دربیاید، اما انگار ایمان مردم هم با پیامبر، رخت بربست و جای آن را رعب و وحشت و حب دنیا گرفت.
شما برخاستید، با همان حال نزار و تن بیمار.
پس از وفات پدر بزرگوارتان، هر روز چروک تازهای بر پیشانی. مبارکتان مینشست، اما از این حادثه، آنچنان برآشفتید که من مبهوت شدم.
مرا ببخشید بانوی عالمیان! با خودم فکر کردم که این فدک مگر چیست که غصب آن زهرای مرضیه را اینگونه برمیآشوبد؟
فدک ملک با ارزش و پردرآمدی است. درست، اما برای فاطمهی بریده از دنیا و پیوسته به عقبی که مال دنیا، ارزش نیست، تازه، از فدک هم که خود هیچگاه بهره نمیبردید.
فدک در تملک شما بود و فقر از سر و روی این خانه میبارید. فدک از آن شما بود و نان جویی هم سفرهی شما را زینت نمیداد.
فدک ملک شخص شما بود و روزها و روزها دودی از مطبخ این خانه بلند نمیشد. شوی شما علی، جان عالمی بفداش هزاران هزار درهم را در ساعتی بین فقرا تقسیم میکرد، دستهایش را میتکاند و گرسنگیاش را به خانه میآورد.
پس چه رازی بود در این ماجرا که شما چون اسپندی از بستر بیماری خیزاند و به سوی ابوبکر کشاند⁉️⁉️
من این راز را دریافتم. اما چه فرقی میکند که فضهی خادمهای این راز را دریافته باشد یا نیافته باشد.
کاش مردم این راز را میفهمیدند، ایمانشان را طوفان حادثه برده بود، عقلشان چه شده بود؟
⁉️
فدک برای شما باغ و ملک نبود، روی دیگر سکهی خلافت بود.
🔰و شما به همان محکمی که در مقابل غصب خلافت ایستادید، در مقابل غصب فدک مقاومت کردید، شما در ماجرای غصب فدک درست مثل غصب خلافت، انحراف از اصل اسلام و پیام پیامبر را میدیدید.
👌فدک یعنی خلافت و خلافت یعنی فدک، فدک بعد اقتصادی خلافت است و خلافت بعد سیاسی فدک و خلافت و فدک یعنی اسلام، یعنی پیامبر، یعنی سنت نبوی.
ان شاء الله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻 به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
@dokhtarayehalavi
#جلسه0️⃣6️⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای خانم فضه در مورد سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها در مسجد:
هیچ نبودید. به جرعهای آب میمانستید و لقمهای که به دمی خورده میشود.
ضعفتان، طمع برانگیز بود.
آتش زنهای بودید که روشنی نیافته خاموش میشدید.
زیر پا بودید، لگدمال عابران.
آب متعفن مینوشیدید، خوراکتان از برگ درختان بود. ذلیل و درمانده بودید و همیشه در هول و هراس از اینکه پایمال این و آن شوید.
بعد از این حال و روز، خدای تعالی شما را با محمد (ص) نجات داد- درود خدا بر او-
چه بلاها که از دست مردم کشید، از گرگان عرب و سرکشان اهل کتاب.
هرگاه که آتش جنگ برمیافروختند، خدا خاموشش میکرد. هر دم که شاخ شیطان عیان میشد یا اژدهای مشرکین دهان باز میکرد، پیامبر برادرش علی را به کام اژدها میفرستاد.
و او- علی- تا پشت و پوزهی دیو صفتان بد کنشت را به خاک نمیمالید و آتش کینههایشان را به آب شمشیر خاموش نمیکرد بازنمیگشت.
غرق بود در عشق خدا و پر تلاش در مسیر خدا و نزدیک با رسول خدا.
او مردی مرد بود از دوستان خدا و هست؛ سید اولیاء خدا، همیشه تلاشگر، همیشه مقاوم همیشه خیر خواه و همیشه قبراق و حاضر به یراق.
ولی شما... شما در آن گیرودار، خوب آسوده زیستید و خوب خوش گذاراندید و گوش خواباندید و چشم دراندید تاکی چرخ روزگار علیه ما بگردد.
همان شما که از جنگها میگریختید و دشمن پشتتان را بیشتر میدید تا رویتان را، همان شما چشم براه گردش روزگار علیه ما شدید
... تا پدرم وفات کرد...
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
@dokhtarayehalavi
#جلسه0️⃣7️⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای خانم فضه در مورد سخنان حضرت زهرا سلام الله علیها در مسجد (در پاسخ به سخنان خلیفه):
شما باز برخواستید و از اینکه در روز روشن، عقل و ایمان مردم را به یغما میبردند، برآشفتید:
«سبحان الله! پیامبر خدا از کتاب خدا روی گردان بود؟! پیامبر خدا با احکام خدا مخالفت میکرد؟
نه، نه، او پا جای پای قرآن میگذاشت و در پشت سورهها راه میرفت.
اما شما، شما میخواهید بر زور، لباس تزویر هم بپوشانید؟ شما میخواهید قلدریتان را با خدعه و نیرنگ بیارائید؟
این کار شما بعد از وفات پیامبر، به همان دامهایی میماند که برای هلاک او در زمان حیات او میگستردید.
اینک این کتاب خداست که میان من و شما، روشن و قطعی و عادلانه، حکم میکند، قرآن میفرماید:
✨«یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ الِ یَعْقُوب»
زکریا از خداوند فرزندی خواست تا از او و آل یعقوب ارث ببرد. و میفرماید: «وَوَرِثَ سَلیْمانُ داوُد» سلیمان از داود ارث برد.
👌آری خداوند در مورد سهمها، فریضهها، میراثها و بهرههای زنان و مردان، روشن و قطعی حکم کرده تا بهانه دست اهل باطل نماند و برای هیچکس تا قیامت تردیدی پدید نیاید.»
و بعد به مکر و خدعه برادران یوسف اشاره فرمودید که برادر را در چاه افکندند و به خدعه و نیرنگ متوسل شدند و ماجرا را برای پدر به گونهای دیگر آراستند و یعقوب پدر پاسخ داد:
«نه چنین است، این راهی است که نفس مکارتان پیش پا نهاده است.
ماجرا چنین نیست اما من صبر میکنم و خدا هم در روشن کردن ماجرائی که نقل میکنید کمک خواهد کرد.»
ای وای که حب جاه و مقام چگونه گوش و چشم را کر و کور و دل را سنگ میکند!
ابوبکر دوباره چشمها را بست و دهان را گشود:
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@dokhtarayehalavi
#جلسه0️⃣8️⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای خانم اُمِّ کلثوم:
من با چشمهای کودکانهی خودم شاهد بودم که تو با آن حال نزار، سوار بر مرکب میشدی و به همراه پدرم علی و دو برادرم حسن و حسین، شبانه بر در خانههای تک تک مهاجرین و انصار میرفتید و آنها را به دریافتن حقیقت، دعوت میکردید:
«ای گروه مهاجرین و انصار! خدا را، پیامبر را و وصی و دخترش را یاری کنید. این شما نبودید که با پیامبر بیعت کردید و عهد بستید که فرزندان او را به مثابه فرزندان خود بشمارید؟
هر ظلمی را که بر خاندان خود نمیپسندید، بر خاندان رسول هم نپسندید؟
اکنون اگر مردید به عهد خود وفا کنید.»
اما مرد نبودند، به عهد خود وفا نکردند،بهانه آوردند، بهانههایی که حتی کودکانشان را میخنداند و دل بزرگان را به آتش میکشید:
- حیف شد، ما دیگر با ابوبکر بیعت کردهایم.
- دیر آمدید، اگر زودتر گفته بودید، با شما بیعت میکردیم.
- برای ما که فرقی نمیکند، شما هم زودتر میآمدید با شما بیعت میکردیم.
- حق با شماست ولی کاری است که شده.
- افسوس، نص پیامبر آن زمان یادمان نبود.
- عجب! ماجرای غدیر را به کل فراموش کرده بودیم، حالا که گذشته...
- آیه تطیهر مختص شماست ولی...
- من قرآن را حفظم... ولی... آیهی اکمال رسالت هم در قرآن هست، بله، ولی...
- فدک را یادم هست پیامبر به شما بخشید ولی در افتادن با خلیفه زندگی آدم را ساقط میکند.
- بگذارید زندگیمان را بکنیم...
- آرامشمان به هم میخورد...
اینها که مهاجرین و انصار بودند، اصحاب بودند، جوابهایی از این دست دادند، وای به حال بقیه.
ان شاءالله #ادامه_دارد....
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@dokhtarayehalavi
#جلسه0️⃣8️⃣#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای خانم اُمِّ کلثوم:
من با چشمهای کودکانهی خودم شاهد بودم که تو با آن حال نزار، سوار بر مرکب میشدی و به همراه پدرم علی و دو برادرم حسن و حسین، شبانه بر در خانههای تک تک مهاجرین و انصار میرفتید و آنها را به دریافتن حقیقت، دعوت میکردید:
«ای گروه مهاجرین و انصار! خدا را، پیامبر را و وصی و دخترش را یاری کنید. این شما نبودید که با پیامبر بیعت کردید و عهد بستید که فرزندان او را به مثابه فرزندان خود بشمارید؟
هر ظلمی را که بر خاندان خود نمیپسندید، بر خاندان رسول هم نپسندید؟
اکنون اگر مردید به عهد خود وفا کنید.»
اما مرد نبودند، به عهد خود وفا نکردند،بهانه آوردند، بهانههایی که حتی کودکانشان را میخنداند و دل بزرگان را به آتش میکشید:
- حیف شد، ما دیگر با ابوبکر بیعت کردهایم.
- دیر آمدید، اگر زودتر گفته بودید، با شما بیعت میکردیم.
- برای ما که فرقی نمیکند، شما هم زودتر میآمدید با شما بیعت میکردیم.
- حق با شماست ولی کاری است که شده.
- افسوس، نص پیامبر آن زمان یادمان نبود.
- عجب! ماجرای غدیر را به کل فراموش کرده بودیم، حالا که گذشته...
- آیه تطیهر مختص شماست ولی...
- من قرآن را حفظم... ولی... آیهی اکمال رسالت هم در قرآن هست، بله، ولی...
- فدک را یادم هست پیامبر به شما بخشید ولی در افتادن با خلیفه زندگی آدم را ساقط میکند.
- بگذارید زندگیمان را بکنیم...
- آرامشمان به هم میخورد...
اینها که مهاجرین و انصار بودند، اصحاب بودند، جوابهایی از این دست دادند، وای به حال بقیه.
ان شاءالله #ادامه_دارد....
✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
@dokhtarayehalavi
#جلسه0️⃣9️⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
ادامه ی نجوای خانم اسماء (خادمه حضرت زهرا سلام الله علیها):
بانوی من تصور نمیکنم کسی مظلومتر و مححبوبتر از شما در طول تاریخ بوده باشد و خیال نمیکنم پس از شما کسی بیاید که این همه بزرگوار باشد و این همه ستم ببیند.
من آمده بودم که در محضر شما حجب و حیا بیاموزم اما به روشنی دیدم که این کوزه طاقت بحر ندارد.
هیچ نامحرمی در طول حیات، شما را ندید و شما به روشنی غصهی فاصله میان مرگ و مقبره را میخورید.
به من فرمودید:
- این تابوتهای تخت مانند، زن و مرد را از هم متمایز میکنند، کاش تابوتی بود که اندام آدم از روی آن مشخص نمیشد.
چه دقت مومنانهای! چه وسواس محجوبانهای!
چه تامل شیرینی!
عرض کردم:
در حبشه که بودم تابوتهایی دیدم با لبههایی بلند، بطوری که پیکر در آن جای میگرفت و بر روی آن پارچهای میافتاد.
و بعد با چند شاخه، آن شکل را به شما نشان دادم.
شما خرسند شدید، لبخندی از سر رضایت برلبانتان نشست و فرمودید:
چه چیز خوبی! حجم بدن را مشخص نمیکند و تفاوت میان زن و مرد را آشکار نمیسازد برای من چنین چیزی بساز و پس از مرگ، مرا در آن جای بده.
خوشحال شدم از اینکه کاری به من سپردید اما دوست نداشتم که این کار، به کار بعد از مرگ شما بیاید.
اکنون من آن را ساختهام و فقط دعا میکنم که فاصلهی میان شما که سازنده منید با آن تابوت که ساختهی من است، لحظه به لحظه بیشتر شود.
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
@dokhtarayehalavi
#جلسه0️⃣0️⃣1️⃣ #کتاب_کشتی_پهلو_گرفته
نجوای حضرت علی علیه السلام:
اگر بمانم، به دشمن چه بگویم؟ که قبر فاطمه اینجاست؟!
نه میروم ولی:
نَفْسی عَلی زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌ
یالَیْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَرْات
پرندهی جانم زندانی این آشیان تن شده است، ای کاش جان نیز همراه این نالههای جگر سوز درمیآمد.
بعد از تو زندگی بیمعنی است، حیات بیروح است و دنیا خالی است و من فقط گریهام از این است که مبادا عمرم طولانی شود.
زندگیام ادامه بیاید.
فشار زندگی پس از تو بر من سنگین است و کسی که چنین باری بر دوش دلی دارد، روی خوشی نمیبیند. من چگونه ترا که پدر مهربانیهایم بودی فراموش کنم، انگار من شدهام مامور زنده کردن آنهمه غصههایم.
میان هر دو یار، روزی فرقتی هست، اما هیچ چیز به قدر جدایی تحملش مشکل نیست. هر چیز جز فراق، تحملش آسان است. اینکه من بلافاصله بعد از محمد، فاطمه را از دست دادهام، خود دلیل بر این است که دوستی دوام ندارد.
فاطمه جان! چطور بگویم؟ فراق تو سخت است، سختترین است، تاب آوردنی نیست.
تحمل کردنی نیست. کارم شده است گریه حسرت آمیز و شیون حزن انگیز، گریه برای دوستی که خود به بهترین راه پا گذاشت و مرا تنها گذاشت.
ای اشک همیشه ببار! ای چشم هماره همراهی کن که غم از دست دادن دوست، غم یکی دو روز نیست، غم جاودانه است.
دوستی که هیچکس جای او را در قلبم پر نمیکند، یاری که هیچ دیاری به قدر او عشقم را معطوف خود نمیکند، یاری که از پیش چشم و کنار جسم رفته است اما از درون قلبم هرگز.
فاطمه جان! عزیز دلم! چه سود که در کنار قبر تو نازنین بایستم، به تو سلام کنم و با تو سخن بگویم وقتی پاسخی از تو نمیشنوم.
چه شده است ترا فاطمه جان که پاسخ نمیدهی؟ آیا سنت دوستی را فراموش کردهای؟
فاطمه جان! کاش علی را غریب و خسته و تنها، رها نمیکردی.
ان شاءالله #ادامه_دارد...
✍🏻به قلم سید مهدی شجاعی
@shohaadaae_80
@dokhtarayehalavi