eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
557 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤 وقتی از ڪار بـرمی گشت، بـا وجـود ڪار،درخـونـہ یک ثانیـه هـم نمینشست.👌🙂 برای من خیلی زحمت میکشید واگر میدید از انـجـام ڪاری شـدم انجام اون ڪار رو بـہ خـودش میدونست...☺️ هیچوقت نمیذاشتن من از انجام کارهای خونه خسـتـه بشـم می گفتم حسـابے ڪد آقایی هسـتی بــراے خودت...😄 می گفت حضرت محمـد(ص) بــه حضرت علی(ع)فرموده: مردى كه بـه زن خود در خانه كند،خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها باشد و شبها به قیام و ایستاده بـاشـد بـه او می‌دهـد.🌱 🌹 ╭─┅🍃🌸🍃┅─╮ @dokhtarayehalavi ╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
🔵 🔻🔰قدم دهم {آخرین قدم}🔰🔻 💡استفاده از یه قانون اثبات شده😳👇🏻 ♻️قانون : 💬✍🏻 اگه نور نباشه، تاریکی جای نور رو میگیره؛ در اصل، علت بوجود اومدن تاریکی، نبودن نوره... هرچقدر بیشتر نور رو تقویت کنی، تاریکی کمتر میشه... ❣دل تو، یا جای خداست یا جای شیطان...😈 ✨خدا مثل نوره و شیطان هم تاریکی⚫️ ❣هر چقدر یاد خدا رو بیشتر تو دلت زنده کنی، تاریکی های دلت(شیطان) کمرنگ تر میشن...😇 🖲حالا چجوری میتونیم خدا رو به دلمون راه بدیم تا شیطان فرار کنه؟ 🌀جواب رو از خود خدا بشنو : عبادت❕🌀 🔆عبادتم یعنی و ...🔆 💬✍🏻 روزی پیامبر(ص) در جمع اصحاب نشسته بود به ایشان عرض کردند : 🗣جوانی مرتکب عمل خلاف و زشتی میباشد. پیامبر پرسید : آیا میخواند؟ جواب دادند : بله. ایشان فرمودند : پس مطمئن باشید سرانجام روزی نمازش او را از این عمل جدا میکند...😊 ☑️شاید تا چند روز اول، اثری احساس نکنی؛ اما بعد مدتی میبینی که چقد کارات رو غلطک میوفته و خداهم بهت کمک میکنه.😍 🔊🌹خداوند فرموده : 🔹«هرکس از نمازش در اول وقت مراقبت نماید، ما نیز از او مراقبت مینماییم.»🔹 📌تا انجامش ندی، نمیتونی تصور کنی چه آثاری پشت این کاره... ده دقیقه بیشترهم وقتتو نمیگیره❕ 🔰 : 💬✍🏻 گرفتن، طوفان غریزه جنسی رو کاهش میده؛ سموم بدن رو دفع میکنه، استقامت بدنی و جسمی رو هم افزایش میده امتحانش کن.😉 🔊🌹پیامبر میفرمایند : 🔹«هر کسی از شما توانایی دارد، ازدواج کند. هرکس قدرت ازدواج ندارد، پیوسته بگیرد.»🔹 🔰 وقتی میگیریو غذای حلالتو بر خودت حروم میکنی، خیلی راحت میتونی از شهوت‌ها فاصله بگیری...😊 👈🏻غذا خوردن یه نوع لذته.😋 ☑️وقتی تو این لذت حلال رو برای خودت حروم میکنی و تا اذان مغرب لب به غذا نمیزنی، شیطون چطور میتونه به نفست پیشنهاد انجام گناه بده⁉️👺 🗣به شیطون بگو : 😂بابا من غذای حلال خودمو بر خودم حروم کردم... آخه تو دیگه چی میگی این وسط؟!😂 بیام گناه بکنم؟!😏 پس الکی وقتتو تلف نکن.😛 👤|‌ | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸 ﴾@chadorbesarha﴿
ڪتاٻ🕊 ﴿ 💟جلسه و 💟💢از زبان همسر شهید💢 توی جلسه خواستگاری یک لحظه نگاهم کرد و معنادار گفت: "ببینید من توی زندگیم دارم مسیری رو طی می کنم که همه تو این دنیاست.😌 می‌خواهم ببینم شما میتونید تو این مسیر کمکم کنید؟"🤔 گفتم: "چه مسیری? "😯 گفت: "اول بعد هم ."😇😌 جا خوردم. چند لحظه کردم. زبانم برای چند لحظه بند آمد. ادامه داد: "نگفتید. می تونید کمکم کنید؟" سرم را انداختم پایین و آرام گفتم: "بله."😌 گفت: "پس مبارکه ان شاءلله."😊 💢 💢 اینها حرف‌های ما بود حرفهای شب خواستگاری مان! ••••••• سر سفره عقد هم که نشستیم مدام توی گوشم میگفت: "زهرا خانوم، الان هر دعایی بکنیم که خدا اجابت میکنه. 😌 یادت نره یادت نره برای شهادتم دعا کنی. "😊 آخر سر بهش گفتم: "چی میگی محسن? امشب بهترین شب زندگیمه. دارم به تو میرسم. بیام دعا کنم که شهید بشی?! مگه میتونم?! "😯 اما او دست بردار نبود. 😔 آن شب آنقدر بهم گفت تا بلاخره دلم رضا داد. همان شب سر سفره عقد دعا کردم خدا نصیبش بکند! 🌹🌷 •••••• روز مان بود. بهش گفتم: "آقا محسن، حالا واسه چی امروز روزه گرفتی؟" . گفت: "می خواستم مشکلی تو کارمون پیش نیاد می خواستم راحت به هم برسیم. "😍 چقدر این حرفش و این کارش آرامم کرد از هزار هم پیشم بهتر بود. 🤩👌🏻😌 ••••• یک روز پس از عقد مان من را برد نجف‌آباد،و بعد هم گلزار شهدای اصفهان. . سر قبر شهدایی که باهاشان بود من را به آنها معرفی می کرد و می گفت: "ایشان زهرا خانم هستند. خانوم‌من. ما تازه عقد کرده ایم و... " شروع می‌کرد با آنها حرف زدن. انگار که آنها باشند و روبه رویش نشسته باشند و به حرف هایش گوش بدهد. 😌 ••••••• روز ام بود. از آرایشگاه که بیرون آمدم، نشستم توی ماشین محسن. اقوام و آشناها هم با ماشینهایشان آمده بودند عروس کشان. 😍 ما راه افتادیم و آنها هم پشت سرمان آمده اند. عصر بود. وسط راه محسن لبخندی زد و به من گفت: "زهرا، میای همه شون رو قال بزاریم؟" گفتم: "گناه دارن محسن. "😅 گفت: "بابا بیخیال. " یکدفعه پیچید توی یک فرعی. چندتا از ماشین‌ها دستمان را خواندند. 😁 آمدن دنبالمان😃 توی شلوغی خیابان ها و ترافیک، راه باریکی پیدا کرد و از آنجا رفت. همانها را هم قال گذاشت. 😁👌🏻 قاه داشت میخندید. 🤩 دیگر نزدیکی‌های غروب بود داشتن می گفتند.😇 ... ڪپی‌باذکرصلوات‌براےهرپارت🌿📿 🌼 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
ڪتاٻ🕊 ﴿ 💢از زبان 💢 . عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آمدن خانه‌مان. گوشه اتاق پذیرایی گذاشته بودم. تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد!‼️ بهم گفت: "دایی جون شما دایی زنم هستید. اما مثل دایی خودم می مونید. یه پیشنهاد. اگه این مجسمه را بردارید و به جاش یه چیزه دیگه بزاری خیلی بهتره."😉✌🏻 گفتم:" مثلاً چی؟" گفت:"مثلاً عکس شهید کاظمی. " با گوشه لبم لبخندی زدم که یعنی مدل مان کن بابا، عکس شهید دیگر چه صیغه ای بود. نگاهم کرد و گفت: "دایی جون وقتی روبروی آدم باشه، آدم حس میکنه گناه کردن براش سخته. انگار که شهید لحظه به لحظه داره می‌بیند مون."😌😇 حال و حوصله این تریپ حرف ها را نداشتم.😩 خواستم یک جوری او را از سر خودم وا کنم گفتم: "ما که عکس این بنده خدا این را نداریم." گفت: "خودم برات میارم. "😉✌🏻 نخیر ول کن ماجرا نبود. یکی دو روز بعد یه قاب عکس از شهید کاظمی برایم آورد. با بی میلی و از روی رودربایستی ازش گرفتم گذاشتمش گوشه اتاق.😬 الان که نیست آن قاب عکس برایم خیلی عزیز است.خیلی. محسن است و هم حس می کنم حاج احمد با آن لبخند زیبا و نگاه مهربانش دارد لحظه به لحظه زندگی ام را می بیند حق با محسن بود انگار کردن واقعا سخت است😢😔👌🏻 ••••••••••••• یک بار با هم رفتیم اصفهان درس . آن جلسه خیلی بهش چسبید.😍 از آن به بعد دیگر نمک گیر جلسات حاج آقا شد. 🤩 جمعه ها که می رفتیم سر حاج احمد،جوری تنظیم می کرد که با درس اخلاق آیت الله ناصری هم برسیم. توی جلسات دفترچه اش را در می‌آورد و حرف ها و نکته های حاج آقا را می‌نوشت. از همان موقع بود که بیشتر شد دیگر حسابی رفت توی نخ . یادم هست آن سال ماه شعبان همه هایش را گرفت😮💪🏻 •••••••••••••• چند وقتی توی مغازه پیشم کار می‌کرد. موقع مغرب که می شد سریع جیم فنگ می شد و می رفت. می گفتم: "محسن وایسا نرو. الان تو اوج کار و تو اوج مشتری." محلی نمی‌گذاشت می گفت: "اگه میخوای از حقوقم کم کن من رفتم."😌👌🏻 می رفت من می ماندم و مشتری ها و… خم که رفته بودیم برای ، محسن وسط مراسم ول کرد و رفت توی یک اتاق شروع کرد به نماز خواندن. دیگر داشت کفرم را در می آورد😠 رفتم پیشش گفتم: "نماز تو سرت بخوره یکم آدم باش الان مراسم جشنته. این نماز رو بعداً بخون." به کی می گفتی؟ گوشش بدهکار نبود همان بود که بود لجباز و یکدنده☹️ ... ڪپی‌باذکرصلوات‌براےهرپارت🌿📿 🌼 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
🌹 】 {علیہ‌السلام}فرمودند: خداوند را واجب کرد تا به وسیله آن اخلاص خلق را بیازماید.⚖ 📚|نهج البلاغه، حکمت 252 👤| دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃