eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
547 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
خواهرشهیداهم که دارن روضه حضرت رو میخونن😭 حال عمه زینب رو خوب درک میکنن✨💔
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
⇩⇩
[ 💥] ⚡️ 🧕🏻 تو دنیای مجازی📲 هیچ پسری برای 💍یا عشق💕، با دختر آشنا نمیشه❌ شاید بتونه علاقه مند بشه. . . اما عاشق نمیتونه بشه⛔️ و بلکه فقط یک حس زودگذره. . .🍃 پس مراقب باش🙅‍♀️. ارزش نداره و رو ببری زیر سوال😡 یادت باشه☝🏼 طرز زدنت🗣 نوع 👩‍💻 نوع فرستادنت📧 دل هیچ پسری رو نلرزونه❌ 🙍‍♂️ حواست باشه☝🏼 اون عکسهایی📸 که با مدل ها و ژست های مختلف میذاری رو 📲 دل هیچ دخترخانومی رو ❣️، بعضی دخترها 🥀 ممکنه همان دوستت دارمه، اولت را باور کنن و دل بدهند. . .🍂 یادت باشد☝🏼 که شکسته شدن را خدا میشنود💔 قلب دختر مثل 🕯،نمیچسبه بچسبه کنده نمیشه💞 کنده هم بشه دیگه نمیچسبه💔 🧕🏻 حواست باشد چه عکسی برای پروفایلت انتخاب میکنی🚷 از اون دخترا هایی باش که میگن👑 قلبـ❤️ـم مثل جای یه نفره✅ نه از اون دخترایی که میگن بابای بعضی ها پیش بسوی بعدی ها❌ اصلا میدونی که دختر باید اولین مرد زندگیش 🧔🏻 باشه . . آخریشم 💍⁉️ 🙎‍♂️ آن دختری که تو فضای مجازی📲 دل میده اگه یه عکس پروفایل بهتر از تو ببینه میره سمتش🚷 پس مراقب باش✅. غرور مردی رو نشکن❌ وار زندگی کن🌸 در آخر حرمت داره، بیایید کاری نکنیم تا عده ای نسبت به عشق بدبین بشن🍂 مجازی📲 جای عشقبازی نیست📛 چون مثل آبه بریزه زمین دیگه نمیشه جمعش کرد موقع چت📩 به آبروی هم فکرکنیم . 👤|‌ | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa⃟🌸
رمان زیبای ♥️🍃 قسمت بیست و هشتم _حلالم کنید.من شما رو خیلی اذیت میکنم. دعا کنید دیگه دفعه ی آخر باشه و شما هم از دستم راحت بشید. من همونجا افتادم روی زمین و فقط اشکهام بود که جاری میشد... بابا به محمد نگاه کرد،میخواست چیزی بگه که نگفت.محمد رو چند دقیقه درآغوش گرفت،بعد پیشونی و صورتشو بوسید و رفت تو اتاق... محمد سرشو انداخت پایین و آروم اشک میریخت. چند دقیقه بعد اشکاشو پاک کرد،لبخندی زد و دوباره رفت پیش مامان نشست. مامان فقط نگاهش میکرد ولی محمد به مامان نگاه نمیکرد،چشمهاش پایین بود و پر اشک. نمیدونم چقدر طول کشید.هیچ کدوممون تکان نمیخوردیم. جو خیلی سنگین بود. .میدونستم کسی الان چایی نمیخوره ولی رفتم چند تا چایی ریختم.نفس عمیقی کشیدم.اشکامو پاک کردم.لبخند زورکی زدم. بسم الله گفتم و رفتم تو هال.باصدای بلند و بالبخند گفتم: _بسه دیگه اشک ما رو درآوردین.بفرمایید چایی که چایی های زهرا خانوم خوردن داره ها. محمد که منتظر فرصت بود،.. سریع بلند شد،لبخندی زد و سینی رو ازم گرفت.من و محمد روی مبل نشستیم.به محمد گفتم: _داداش الان که خواستگاری نیست،سینی رو از من میگیری. محمد لبخند زد.باصدای بلند گفتم: _آخ جون. مامان سؤالی به من نگاه کرد.گفتم: _وقتی محمد نیست خواستگار حق نداره بیاد.اگه خواستگار بیاد کی سینی چایی رو از من بگیره؟پس نباید خاستگار بیاد.باشه مامان خانوم؟ محمد خندید و گفت: _راست میگه مامان.وگرنه همه چایی ها رو میریزه رو پسر مردم،آبرومون میره. مثلا اخم کردم.گفت: _خب راست میگم دیگه... منم به علامت قهر سرمو برگردوندم. مامان لبخند زد.گفتم: _الهی قربون لبخند خوشگل مامان خوشگم بشم،باشه؟ مامان بابغض گفت: _چی باشه؟ -اینکه خواستگار نیاد دیگه. لبخند مامان پر رنگ تر شد و گفت: _تو هم خوب بلدی از آب گل آلود ماهی بگیری ها. هرسه تامون خندیدیم... مسخره بازی های من و محمد فضا رو عوض کرده بود.بعد مدتی محمد به ساعتش نگاه کرد.به مامان گفت: _من دیگه باید برم.مریم و ضحی خونه منتظرن. دوباره اشک چشمهای مامان جوشید. محمد بغلش کرد و قربون صدقه ش رفت.بلند شد کتش رو پوشید و رفت تو اتاق با بابا خداحافظی کرد و رفت. منم دنبالش رفتم توی حیاط... وقتی متوجه من شد اومد نزدیکم و گفت: _آفرین.داری بزرگ میشی.حواست به مامان و بابا باشه. اشک تو چشمهام جمع شد و بابغض گفتم: _تو نیستی کی حواسش به من باشه؟ لبخند زد و گفت: _حقته.اگه پررو بازی در نمیاوردی الان سهیل حواسش بهت بود. مثلا اخم کردم و گفتم: _برو ببینم.اصلا لازم نکرده حواست به من باشه. رفت سمت در و گفت: _اشتباه کردم.هنوز خیلی مونده بزرگ بشی. خم شدم دمپایی مو در بیارم که رفت بیرون و درو بست... یهو ته دلم خالی شد... همونجا نشستم.به در بسته نگاه میکردم و اشک میریختم. چند دقیقه طول کشید تا ماشینش روشن شد و حرکت کرد. به حانیه فکرمیکردم.به عکس هایی که بهش نشون دادم... به که باید حفظ بشه.به حضرت (س)،به امام حسین(ع).متوجه گذر زمان نشدم. وقتی به خودم اومدم یک ساعت به اذان صبح بود. رفتم نماز شب خوندم. بعد نماز صبح سرسجاده گریه میکردم. -زهرا! زهرا جان!..دخترم -جانم -چرا روی زمین خوابیدی؟پاشو ظهره. -چشم،بیدارم....ساعت چنده؟ -ده -ده؟!ده صبح؟!!! چرا زودتر بیدارم نکردین؟ -آخه دیشب اصلا نخوابیدی،چطور مگه؟کاری داشتی؟ -نه.اصلا نفهمیدم کی خوابم برد. -من میرم صبحانه تو آماده کنم.پاشو بیا -چشم سر سجاده م خوابم برده بود.سجاده مو مرتب کردم. رفتم تو آشپزخونه... نویسنده:بانو {کپی‌باذڪرنام نویسنده و صلوات درتعجیل آقاصاحب‌الزمان مجازاست🍃🌹} 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
✨ برسه‌اون‌روز که‌خستہ‌ازگناهامون جلـو زانـوبزنیـم؛ سرمونوپایین‌بندازیم وفقط‌یہ‌چیزبشنویم من‌خیلی‌وقتـه‌بخشیدمت... عـزیزترینم، امـام‌تنھـای‌مـن🥀 ببخش‌اگـه‌برات نشدم... کِےشَود حُــربشـوَم تـوبـہ‌مردانـِہ‌کُنم..؟! 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
~~~•🎊•~~~ ●[°•عشق از روز ازل آینه دار است صبر ما از صبر و عزم استوار است در جهان آفرینش بین زن ها روزگار تشنۀ شهد ولایت از وقار است•°]● پیشاپیش‌ولادت محبوبه المصطفی و نائبه الزهرا، حضرت زینب (سلام‌الله‌علیہا) بر ارادتمندان ایشان مبارک باد🎉✨ هدیه ای ناقابل برای ولادت حضرت زینب سلام‌الله‌علیہا و در ضمن نظرسنجی کانال را حتما شرکت کنید، قرعه کشی هم داره😉👇🏻 >|https://formaloo.com/Fatemy_Alavi 👤| دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
🌱 از یِکی پرسیدم: ان شاالله اگه بخوام برم کربلا باید چه کارهای اداری رو انجام بدم؟؟؟؟ گفت:اول میری پاسپورتتو از اِمام رِضا(ع) میگیری، +بعد میدی به حضرت (س) پاراف میکنه... +بعد ميدی به حضرت (ع) امضاء ميکنه +بعد از اون میبری دبیرخونه حضرت (س) ثبت میڪنه وآخرین مرحله ممهور به مهر حضرت (س) میشه و تمام . . . گفتم راهی نداره که زودتر انجام بشه؟!! گفت چرا یه راه وجود داره اونم اینه که بری در خونه حضرت (س) رو بزنی و با ايشون صحبت کنی.. گَر دُخترکی پیشِ پِدر ناز کند گره ی کَربُ و بَلای همه را باز کند 💔