eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
547 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
😂😄 "پلنگ صورٺے" شب عملياٺ پشٺ خط ميخ ڪوب منٺظر رمز عملياٺ بوديم. يڪے از بچه ها زير لب ذڪرے مےخوند. با خودم گفٺم حٺما ديگہ رفتنيه. جلو ٺر رفٺم ببينم چہ ذڪرے مے خونہ. ديدم زير لب آهنگ پلنگ صورٺے رو زمزمہ مےڪنہ: ديرن ديرن دیرن دیرین..... 🌱🌸@hadidelhaa🌸🌱
تکبیر سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛ آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوستان. طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش شما بسیجیان هستم.» یکی از برادران نفهمیدم. خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد. از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تایید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت.😂 جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند! 🌱🌸@hadidelhaa🌸🌱
😂🤣 😴😴 افرادی را دیده بودم که موقع نماز شب خواندن، محافظه کاری می کردند، تا مبادا دیگران بفهمند و ریا شود. آهسته می آمدند و آهسته می رفتند و یا اگر کسی متوجه می شد، با شوخی و کنایه مانع از لو رفتن قضیه می شدند. اما این یکی دیگر خیلی بی رودربایستی بود، شب که می شد، بالای سر بچه ها می ایستاد و می گفت: «زود باشید بخوابید، می خوام نماز شب بخوانم.»🤭😱😆 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
امداد غیبی هی می شنیدم که تو جبهه امداد غیبی بیداد می کند و حرف و حدیث های فراوان راجع به این قضیه شنیده بودم.خیلی دوست داشتم جبهه بروم و سر از امداد غیبی در بیاورم.تا اینکه ﭘام به جبهه باز شدو مدتی بعد قرار شد راهی عملیات شویم. بچه ها از دستم ذله شده بودند. بس که هی از معجرات و امدادهای غیبی ﭘرسیده بودم. یکی از بچه ها عقب ماشین که سوار بودیم گفت: " می خواهی بدانی امداد غیبی یعنی چی؟ " با خوشحالی گفتم : " خوب معلومه" نا غافل نمی دانم از کجا قابلمه ای در آورد و محکم کرد تو سرم. تا چانه رفتم تو قابلمه. سرم تو قابلمه ﮐﻴﭖ ﮐﻴﭖ شده بود. آنها می خندیدند و من گریه می کردم. ناگهان زمین و زمان به هم ریخت و صدای انفجار و شلیک گلوله بلند شد. دیگر باقی اش را یادم نیست. وقتی به خود آمدم که دیدم افتادم گوشه ای و دو سه نفر به زور دارند قابلمه را از سرم بیرون می کشند. لحظه ای بعد قابلمه در آمدو نفس راحتی کشیدم.یکی از آنها گفت: "ﭘسر عجب شانسی آوردی. تمام آنهایی که تو ماشین بودند شهید شدند جز تو. ببین ترکش به قابلمه هم خورده! " آنجا بود که فهمیدم امداد غیبی یعنی چه ؟! 🙂 😁 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
😅 بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود. آفتابه را پر کرده بود و داشت می دوید🏃 صدای سوتی شنید و دراز کشید. آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود.😐 برگشت دوباره پرش کرد🚶‍♂ و باز صدای سوت و همان ماجرا. باز هم داشت تکرار می کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است.🧐 موقع دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه سوت می کشید.🤣 به نقل از غلامرضا دعایی🌷 . 👤|‌ | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa⃟🌸
🤣 موضوع:همه برن سجده..!!! 🙄 شب سیزده رجب بود.🌑 حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند.🕌 بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت:﴿ امشب شب بسیار عزیزی است﴾ و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود. تعجب کردم! همچین ذکری یادم نمی آمد!😳🤨 خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند.😄 هر چه صبر کردیم خبری نشد.😕 کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000نفری را سر کار گذاشته است.🤣😑 بچه ها منفجر شدند از خنده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیو هدیه کردند!🤣 🌼 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
😁 پُست نگهبانۍ رو زودتر تَرک ڪرد!🚶‍♂ فرمانده گفت : ۳۰۰تا صلوات جریمته!📿🤨 چند لحظه فکر ڪرد.🤔 وگفت: برادرا بلند صلوات!🗣😆 همه‌ صلوات فرستادن🙃 گفت: بفرما😝 از۳۰۰ تا هم بیشتر شد ...😂📿 ♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌼 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
🤣 •موضوع:تلافی😁 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید...😓 فرمانده دستہ بود👮🏻‍♂ شب برایش جشن پتو گرفتند...🛏 حسابے کتکش زدند🤕 من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا🛌 شاید کمے کمتر کتک بخورم..!😕 سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت🕣 نماز صبح، اذان گفت...🎙 همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!😆 بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابنـ😴ـد... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔😴 گفتند : ما نماز خواندیم..!✋🏻📿 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟🔊🕰😳 گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!📢 سعید هم گفت من برایِ نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح🌌✨😂😂 🌼 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
🤣 موضوع:اصطلاحات جبهه😁 خمپاره ۶۰ ............................... عزرائیل👻 بسیجی .................................... آهنربا😎 دوشکا ................................... بلبل خط😄 کلاشینکف ....................... کلاغ کیش کن😆 قاطر .................................... ترابری ویژه😂 مین ضد نفر گوجه ای ..................... پابوس😅 نماز شب ................................ پا لگد کن😬 آفتابه ......................................... تک لول🤭 مواد شیمیایی ........... شمر بن ذی الجوشن😁 🌼 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
🤣 موضوع:دعای کشته نشدن😬 تازه اومده بود جبهه🙄 یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید:🙃 وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟🤔 اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده😁 شروع کرد به توضیح دادن:🤪 اولاْ باید وضو داشته باشی😇 بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی:😌 اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین😆😅🤕 بنده خدا با تمام وجود گوش میداد😑 ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت:😕 اخوی غریب گیر آوردی؟😣 🤣🤣🤣 🌼 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
🤣 موضوع:امداد گر بار اولم بود که مجروح می‌شدم 😣و زیاد بی‌تابی می‌کردم یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت:«چیه، چه خبره؟»تو که چیزیت نشده بابا!😕 تو الان باید به بچه‌های دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می‌کنی؟!😑 تو فقط یک پایت قطع شده! 😬ببین بغل دستی است سر نداره هیچی هم نمی‌گه،🙂 این را که گفت بی‌اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود!😟 بعد توی همان حال که درد مجال نفس‌کشیدن هم نمی‌داد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقه‌هایی هستند این امدادگرا🤣🤣 🌼 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸
🤣 موضوع:لا اضحك ساعت های 1 و 2 نیمه شب بود كه در میان همهمه و شلیك توپ و تانك و مسلسل و آرپی چی و غرش هواپیماهای دشمن در عملیات بزرگ كربلای 5 ، فرمانده تخریب بعد از چندین بار صدا زدن اسم من ، بالاخره پیدایم كرد و گفت : حمید هرچه سریعتر این اسرا را به عقب ببر و تحویل كمپ اسرا بده . سریع آماده شدم. سی و دو نفر اسیر عراقی كه بیشترشان مجروح بودند ، سوار بر پشت دو دستگاه خودروی تویوتا شدند و من با یك قبضه كلاش تاشو با نشستن بر پنجره خودرو دستور حركت خودروها را به سمت كمپ اسرا صادر كردم مسافتی طی نكرده بودیم كه متوجه شدم چند اسیر عراقی به من نگریسته و اسمم را صدا زده و با هم میخندند. اول تعجب كردم كه اینها اسم مرا از كجا میدانند . زود به خاطر آوردم صدا زدن های فرمانده مان را كه به دنبال من میگشت و عراقیها نیز یاد گرفته بودند . من با 18 سال سنی كه داشتم از لحاظ سن و هیكل از همه آنها كوچكتر بودم. بگی نگی كمی ترس برم داشت . گفتم نكند در این نیمه شب ، اسرا با هم یكی شوند و من و راننده بی سلاح را بكشند و فرار كنند. دنبال واژه ای گشتم كه به زبان عربی معنای نخندید یا ساكت باشید ، بدهد . كلمه « ضحك » به خاطرم آمد كه به معنای خنده بود. با خودم گفتم : خوب اگر به عربی بگویم نخندید ، آنها می ترسند و ساكت می شوند . لذا با تحكم و بلند داد زدم «لا اضحك». با گفتن این حرف علاوه بر چند نفری كه می خندیدند ، بقیه هم كه ساكت بودند شروع به خنده كردند . چند بار دیگر «لا اضحك» را تكرار كردم ولی توفیری نكرد. سكوت كردم و خودم نیز همصدا با آنها شروع به خنده كردم. چند كیلومتری كه طی كردیم به كمپ اسرای عراقی رسیدیم و بعد از تحویل دادن 32 اسیر به مسئولین كمپ ، دوباره با همان خودروها به خط مقدم برگشتیم . در خط مقدم به داخل سنگرمان كه بچه های تخریب حضور داشتند رفتم و بعد از چاق سلامتی قضیه را برایشان تعریف كردم. بعد از تعریف ماجرا ، دو سه نفر از برادران همسنگر كه دانشجویان دانشگاه امام صادق (ع) بودند و به زبان عربی نیز تسلط داشتند ، شروع به خنده كردند و گفتند فلانی می دانی به آنها چه می گفتی كه آنها بیشتر می خندیدند تو به عربی به آنها می گفتی « لا اضحك » كه معنی آن می شود « من نمیخندم» و برای اینكه به آنها بگویی نخند یا نخندید ، باید می گفتی « لا تضحك » ................. آنجا بود كه به راز خنده عراقیها پی بردم 🌼 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@Fatemy_Alavi⃟🌸