خسته از خویشتنم، تاب ندارم دیگر
کاش میشد که خودم را بگذارم بروم
_محمد عزیزی
از شروعِ این جهان، مَرد از پیِ زن میدوید
از پیِ مَردان دویدن را ، زلیخا باب کرد
اگه بدن میشدم، قلبم بودی
درخت میشدم، ریشهم بودی
رنگ میشدم، قلمم بودی
شب میشدم، ماهَم بودی
ساز میشدم، آهنگم بودی
فصل میشدم، بهارم بودی
حس میشدم، امیدم بودی
تو همونی هستی که همیشه به بودنم معنا میدی.
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آخ…تا می بینمت یک جور دیگر می شوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شوم
سگ چو شد دیوانه بیش از یکدو روزی زنده نیست
غم مخور، ظالم چو ظلمِ بیمحابا میکند
_شفیعایشیرازی
من که جای خوردن افطار میبوسم تو را
ماندهام فطریهام گندم بُوَد یا نیشکر