🌸🍃🌸🍃
#زندگينامه_شيطان
#قسمت_دوم
به خاطر عبادتهای زیاد حارث در درگاه خداوند بود که به او مقامی عطا شد همانند فرشتگان و تا جائی بالا رفت که در زمره فرشتگان قرار گرفت.
او از این جایگاه به قدری احساس غرور و خود بزرگ بینی میکرد که با خود فکر میکرد:
اگر یک روز جایگاه من را به کسی دیگر واگذار کنند من از او اطاعت نمیکنم.
در روایت آمده که این امتیاز و افتخار بخاطر آن به او رسید که شش هزار سال خداوند تبارک و تعالی را عبادت و بندگی کرده بود .
ابلیس از جنس فرشتگان نبود اما فرشتگان او را فرشته میدانستند و نمیدانستند او از جنس آنها نیست،
ولى خداوند متعال میدانست که چنین نیست.
این جریان ادامه یافت تا در جریان سجده بر آدم، راز پنهان ابلیس آشکار گشت.
روزی ملائکه در لوح دیدند که به زودی یکی از مقربان درگاه الهی به نفرین ابدی گرفتار خواهد شد...
پس از حارث با اصرار خواستند که آنها را دعا کند که هیچ یک از ایشان به این بلا مبتلا نشود.
وی در جواب گفت: این قضیه به من و شما مربوط نیست.
ملائکه باز اصرار کردند. او نیز دعا کرد و گفت: خدایا! ایشان را ایمن گردان، ولی خودش را به سبب غروری که داشت، فراموش کرد.
روزی وی دید بر در بهشت نوشتهاند: « نزد ما بندهای است که او را به انواع نعمتها، گرامی میداشتیم. اما اگر او را به کاری واداریم، سرپیچی میکند و به لعنت ابدی گرفتار خواهد شد.»
حارث سالها او را لعن میکرد ولی نمیدانست که در حقیقت دارد خود را لعن می کند!
حارث سالها در آن مدت هر جا سجده اى مى کرد و سر بر مى داشت در آن جا نوشته شده بود: لعنه اله على ابلیس - چون اسمش عزازیل بود - نمى دانست که خودش است .
وی روزی دید در لوح نوشته است: « اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» پرسید: خدایا! این ملعون رانده شده کیست؟
خدای تعالی فرمود: بندهای است که او را به انواع نعمتها مخصوص میگرداندم ولی نافرمانیام خواهد کرد و خوار و بدبخت خواهد شد.
گفت: او را به من معرفی نما تا هلاکش کنم.
فرمود: زود است او را بشناسی. هنوز او تمرد و سرکشی نکرده است، تا مستوجب مجازات باشد.
شیطان در میان فرشتگان مشغول عبادت بود تا وقتى که خداوند اراده فرمود براى خود در زمین جانشین خلق فرماید.
به ملائکه خطاب نمود که من مى خواهم خلیفه اى در زمین قرار دهم و آنان را از مقصود خود آگاه نمود.
در این هنگام ابلیس به وسط زمین آمد و فریاد زد که :اى زمین ! من آمده ام تو را نصیحت کنم !
خداوند اراده کرده از تو پدیده اى به وجود آورد که برترین خلایق باشد و من مى ترسم که خدا را معصیت کند و داخل آتش شود (و در نتیجه تو داخل آتش شوى و بسوزى )
وقتى ملائکه مقرب آمدند از تو خاک بردارند آنها را به خداى بزرگ قسم بده از تو خاک برندارند...
#ادامه_دارد...
#مجمع_البيان_ج١ص١٦٣
#سوره_بقره_ايه٢٩_٣٠
#تفسيربرهان_ج٢
#گل نرگس زهرای اطهر🕊👉قبلی
13.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایا عدد۳۳ شیطانیه؟
راه رسیدن به بیداری توسط عدد۳۳ به روش اسلام
#قسمت_دوم
🍃اَللّھُمَّ؏َـجِّللِوَلیِّڪَالفَࢪَج🍃
🌹بزن رو لینک زیر و با ما همراه باش😊
به کانال فرکانس 313ظهور بپیوندید
https://eitaa.com/Fercans313Zouhor
(#کیک_تلخ)
#قسمت_دوم
صدای امید درگوشم می پیچد:
_خانم بیا دیگه میخوایم عکس بگیریم.
_میخواین بادستتاتون کیکو ببرین و بخورین؟ باید بشقاب و چاقو بیارم یا نه؟
بشقاب وچاقوهارابرمیدارم.
به اینه ی توی راه رو می رسم.
می ایستم وخودم را در قابش نگاه می کنم. چقدر زودبی رنگ و رو و پژمرده شدم.
کاش پام شکسته بود و اون شب پشت فرمون نمیشستم؛
کاش از یه خیابون دیگه می رفتم که شلوغ تربود؛شاید حواسمو بیشتر جمع می کردم؛
کاش هرطور شده بود سهیل رو مجبور می کردم عقب کنار سارا بمونه؛
کاش اون جدولا و درختا کنارخیابون نبودن.
صدای سارادرگوشم می پیچد:
_مامان شمعه اب شد رفت رو کیک ها!
_اخ سرمو خوردین! دارم میام.
اشکم از روی گونه ام سر میخورد وداخل بافت لباسم جا خوش میکند.به اشپزخانه برمیگردم و یک لیوان اب سرد از اب سردکن یخچال میخورم.
شاید حرارتم راکمترکند.
خودم را کنار بچهها میرسانم.
حواسم به امید است.بین موهایش خیلی زود نخهایی سفیدرنگ خودنمایی می کنند.
ذوقش راباور نمی کنم.
خودش را کنترل می کند که ازعذاب وجدان من کم شود.
ادامه دارد.....
(#کیک_تلخ)
#قسمت_دوم
✍الهه ابوطالبی
صدای امید درگوشم می پیچد:
_خانم بیا دیگه میخوایم عکس بگیریم.
_میخواین بادستتاتون کیکو ببرین و بخورین؟ باید بشقاب و چاقو بیارم یا نه؟
بشقاب وچاقوهارابرمیدارم.
به اینه ی توی راه رو می رسم.
می ایستم وخودم را در قابش نگاه می کنم. چقدر زودبی رنگ و رو و پژمرده شدم.
کاش پام شکسته بود و اون شب پشت فرمون نمیشستم؛
کاش از یه خیابون دیگه می رفتم که شلوغ تربود؛شاید حواسمو بیشتر جمع می کردم؛
کاش هرطور شده بود سهیل رو مجبور می کردم عقب کنار سارا بمونه؛
کاش اون جدولا و درختا کنارخیابون نبودن.
صدای سارادرگوشم می پیچد:
_مامان شمعه اب شد رفت رو کیک ها!
_اخ سرمو خوردین! دارم میام.
اشکم از روی گونه ام سر میخورد وداخل بافت لباسم جا خوش میکند.به اشپزخانه برمیگردم و یک لیوان اب سرد از اب سردکن یخچال میخورم.
شاید حرارتم راکمترکند.
خودم را کنار بچهها میرسانم.
حواسم به امید است.بین موهایش خیلی زود نخهایی سفیدرنگ خودنمایی می کنند.
ذوقش راباور نمی کنم.
خودش را کنترل می کند که ازعذاب وجدان من کم شود.
ادامه دارد.....
🌹بزن رو لینک زیر و با ما همراه باش 😊
به کانال فرکانس 313 ظهور بپیوندید
https://eitaa.com/Fercans313Zouhor