eitaa logo
فطرت
895 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
32 فایل
👈"فطرت" آن چیزی است که با آن بنا ساخته می شود مثل آجر و سیمان برای ساختمان ✅ کانال #فطرت: http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358 #آیدی_ادمین: @Fetrat_Samavat #کانال_مشاوران_فطرت: http://eitaa.com/joinchat/1832845330Ce044c5f99d
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ 👤 ❤️ عشق❤️ این روزا، تو خیابون که راه میرم، موکب هارو میبینم. حس میکنم تو مسیر کربلام، با چشمام دنبال چایی های شیرین عراقی میگردم. حتی شاید باورتون نشه ولی، تو دهنم مزه مزش میکنم. امروز غروبی که از سرکوچه مون عبور کردم، مثل دیوانه ها، به سرم زد مِن بعد هر روز صبح که از خواب پامیشم، کوله ام رو بندازم رو شونه و به نیت جاده نجف_کربلا پیاده روی کنم، تاشب. و روز بعد... حتی یه لحظه از خودم پرسیدم: مگه همینجا جاده نجف کربلا نیست؟ تمام وجودم، حتی چشمام گواهی دادن هست. وقتی از رفیقم پرسیدم کجاییم؟ گفت :مگه دیوونه شدی؟ انگار اینجا غربت تمامِ منو گرفته، راستش با خیابون های کربلا آشنا ترم. . حس و حال دیوانه کننده اش، دست از سرم برنمیداره و هیچ چیزی، امید ته دلم رو خالی نمیکنه شاید باورتون نشه ولی حتی گاهی که از خونه میرم بیرون، حس میکنم دارم تو خیابان شارع العباس قدم میزنم. عکس حرم رو که میبینم، دلم یه جوری پرواز میکنه که انگار همین الان، کنار عمود 1440،رو به روی گنبدم. راستش رو اگه بگم، همون بار اولی که به کربلا رفتم، دیگه برنگشتم دلم، وجود و قلبم اونجا موند... میون همون کبوترهای اطراف بین الحرمین. . مثل دیوونه ها، دستم رو گذاشته بودم رو قلبم، از سینه کندمش و تقدیم آقا کردم. همینجوری، به همین سادگی. بعد که رفیقم رو دیدم، بهش گفتم من دیگه قلب ندارم. بهم گفت:ناقلا، به کی دادیش؟ گفتم: دادمش به امام حسین... . وقتی به سمت ضریحش میرفتم، سنگ های دیواراش، حفاظ های فلزی، مرمر های زیر پای زائرا رو نوازش میکردم. میخواستم اثر انگشت هام، حرارت وجودم و تمامی عشقم رو اونجا ثبت کنم. میخواستم با سنگ ها و کبوتر ها رفیق شم، تا وقتایی که نیستم، حوالی ارباب یادی از من باشه. حتی گریه که میکردم، میخواستم صدام یادگاری اونجا بمونه. به سمت ضریح که میرفتم، با ارباب نجوا میکردم. نمیدونستم وقتی رسیدم بهش، چی بگم. واقعا به زبون آوردن عشق خیلی سخته.نه اصلا غیر ممکنه. شاید باورتون نشه، ولی وقتی رسیدم، اصلا یادم نمیاد چیشد. نمیدونم بین ما چی گذشت. نمیدونم چیشد. فقط میدونم با دستای خادم از آغوشش جدا شدم و سیل جمعیت بیرون پرتم کرد. فقط میدونم تمام بدنم رعشه گرفته بود. نمیتونستم لرزش بدنم رو کنترل کنم. نمیتونستم راه برم. یه گوشه نشستم. قلبم، طاقت آغوشش رو نداشت. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 ♨️در چالش شرکت کنید و برنده بشید😍😱👏 ⛔️ زووووود باشین💯:👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/1830486034C0973355358
فطرت
✨ #خاطره_کربلا ✨ 👤 #شرکت_کننده_8 ❤️ عشق❤️ این روزا، تو خیابون که راه میرم، موک
⭕️زمان در مسابقه به اتمام رسید♨️ 👁‍🗨بازدید تا این لحظه: 2⃣5⃣8⃣ 💢یادتون باشه فقط سه روز مهلت دارید تا بازدید خاطرتون رو بالا ببرید😉💢 📛برای شرکت در مسابقه، خاطره تون رو برای ما بفرستید 😍👇👇👇 💯 @tahuora_fetrat 💯 ♨️همراه با به بالاترین بازدید😱♨️