از پشت میله های سرد زندان #خاطرات #شب #عروسیمو مینویسم که بجای #حجله عروسی روانه #زندان شدم
وقتی محمدجواد اومد خاستگاریم متوجه نگاهی خیره اش به خواهر کوچکترم بودم ولی ایقدر سرم #داغ عشق اتشینم بود بی اعتنایی کردم شب عروسیم هن متوجه #چشای قرمز خواهرم بودم ازش پرسیدم گفت بخاطر پلک مصنوعیه وسط مجلس بود متوجه شدم داماد نیست به دنبالش رفتم تو حیاط پشتی شنیدم که خواهرم با هق هق میگفت من ....https://eitaa.com/joinchat/1481638867Cb4d1fa9ca6
پسر دوست مامانم بود #عاشقش بودم همیشه خودمو کنار اون تصور میکردم اما مامانم کاری کرد #خواهر کوچکترم پای #سفره عقد عشق من بشینه #شب عروسی خواهرم شب عزای من بود تا مراسم تموم شد عروس و دوماد رفتن #خونه خودشون همه چی برام تموم شده بود اما صبح خیلی زود با صدای گریه خواهرم و داد و فریاد #داماد از خواب پریدم خواهرم ....https://eitaa.com/joinchat/1289618443Cbaa5d9752e